شهلا شفيق ایران کرونازده و سلاح هزل در روزهای کرونا زده، درانزوای قرنطينه، کلام و تصوير و آوا، از همه جا به سوی من و ما میآيد ؛ “همه جا”یی که در جهان ما دامنه ای بس گسترده يافته. هرجا که اينترنت در دسترس باشد، مداوما با ديگران، از جمله با آنها که فرسنگها از ما دورند، در رابطه ايم. و من سالهاست اثرات اين دگرگونی را در تجربه تبعيد زيسته ام. زمان پيش از واتزآپ و دیگر شبکههای مشابه، هزينه گران تلفن راه دور سبب محدويتهای حسرت باری برای شنيدن صدای عزيزانم در ايران میشد. تا آنکه که به یاری اين شبکهها ايران به من نزديکتر شد. دريغ اما که باز روزی رسيد که آن حسرت دردناک رابار ديگر به تمامی زيستم. سکته مغزی شديد توانایی سخن را از پدرم ستاند و بزودی از تحرک نيز محرومش کرد.
مریم مردانی خارجیه، نمیفهمه تا میآیم به خودم بجنبم، تعجب کنم، سوالی بپرسم یا دستکم دهانم باز بماند، دوروبرم را خالی میکنند، زیراندازی چیزی برمیدارند میدوند سمت قبرستان که بالای سر مُرده نماز بخوانند. من میمانم کنار خیابانی در حاشیهی شهر که پرنده پر نمیزند. گاهی بادی سبک میوزد زیر کیسهپلاستیکها و میپرانَدِشان هوا یا خاکروبهها را بلند میکند و دوباره میخواباند. هرازگاهی ماشینی رد میشود و پساز دور زدن از پیچ، بوق میزند. کنار میروم. از دامنهی تپهای که به پشت قبرستان میخورد بالا میروم و روی تختهسنگی مینشینم. دوروبرم را نگاه میکنم. چند شیر سنگی اینجا و آنجا با یال شکسته یا پای دربوداغان ایستادهاند. صدای الله اکبر جماعت با باد به گوشم میخورد. باد از من رد میشود و بوتههای خار را تکان میدهد.
بیژن باران خیام و زمان زمان چیست؛ از کجا آمده؛ به کجا و به چه سو رود؛ چرا برگشت ناپذیر است؛ آیا آغاز و پایان دارد؟ رابطه زمان ذهنی با کیهانی چیست؟ زمان اندازه گیری فاصله 2 رویداد است؛ بین ماه نو، فصول سال، گردش شب و روز. فضازمان چه صفاتی دارد؟ در ابعاد فضا، می توان جلو عقب رفت. تجربه هر رونده این را نشان دهد. ولی زمان فقط سوی رو بجلو دارد. باید در طبیعت روندهای برگشت ناپذیر یافت. هاوکینگ نوشت: پیکان زمان در جهت فزاینده برگشت ناپذیر آنتروپی ترمودینامیک و گسترش کیهان است.
ا. رحمانریشه سپیدارها،
ماسه ها در سکوت سنگین خود
صدایِ اندوهِ هیچ خار بوته ای را
در زیر سمِ غُبارِ اسبها،
به یاد نمی آورند
و در صحاریِ قرون و تاریکی
ابوالفضل محققیپرنیان آذری بافته شده از عشق نخستین بار که تابلوی " زیبای مُغان " مُغان گوزله اثر ستار بهلول زاده را در موزه ملی آذربایجان در شهر باکو دیدم، زمان از دستم رفت؛ در فاصله ای کوتاه به سالهای کودکی، به آن رویاهای پاک، به آن تصاویر شاد روزهای نوروز، خنچه های عروسی و دنیائی که در آن زشتی و پلیدی را نمی شناختم، باز گشتم. در فضای درون تابلو پرواز کردم. باور کنید! پرواز کردم! در آن فضای مبهم اثیری که بوی اساطیر می داد غرق شدم. رویائی بود که هنوز فراموش نکرده ام. هرازگاه به تصویری که از آن تابلو دارم نگاه می کنم باز در شور و زیبائی طبیعت و انسان غرق می شوم.
نیلوفر شیدمهرآرزوهای محال در پیله آرزو چرایی هر روز؟
پنهان شدهای زِ رنجهای جانسوز؟
دانی نرسی به آرزوهای محال؟
تا روز ابد به حسرتی بند هنوز؟
رسول کمالدوباره آبان آنجا
که خون می لغزید
بر دیوار سینه ها
آنجا
که خنده اشکی شد
نشسته بر گونه ها
سلطانعلی ورقایی آتش آتشم من
سرکشم من
بر بلندای دماوند آرشم من،
تیر دارم جانمایه
بر کمان آرزو چون بر کشم من
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
تبیین هستی از دیدگاه مولانا (۲)
وقتی که با دیدۀ شهود، زیبایی باغ معانی حضرت حق را دریافتم ،بر من مسلم شد که او هم پرورش دهنده و هم خود گل های معانی ست . "معنی" یا "ایده" در زبان مولانا و پاره ای از حکمای الهی همان اندیشۀ الهی ست که می تواند به امر او لباس مادیت پوشیده بصورت اجسام در آید و یا همچنان در قالب صوت وحرف باقی مانده ، مفهومی را در زبانی خاص به کسی که همان زبان را درک می کند القاء نماید
محمد احمدیان(امان)مگر مجبور بودی؟ پول می آید، هست، می رود و دوباره می آید.
شادی می آید، هست، می رود و دوباره می آید.
دوست می آید، هست، می رود و دوباره می آید.
عشق می آید، هست، می رود و دوباره می آید.
یدالله رؤیاییسهم عرفان: گول و گودال اشتباهی که منتقدان ادبی و روشنفکران ما کرده اند، و به تبعیت آنان در غرب هم تکرار شده است، این است که تفکر عرفان ایرانی را با صوفیسم در آمیخته اند و، بعبارت دیگر، صوفیسم را عرفان دانسته اند. یعنی زائده را به حساب اصل گذاشته و اصل را در زائده جسته اند .
این سطحینگری، که از آموزش های رسمی و دانشگاهی برخاسته است، (از نوع مطالعات انجمن سلطنتی فلسفه و گروه دکتر حسین نصر، تا انتشارات دانشگاهی و نشریات خانقاهی)، بر ذهنِ خالی و تأثیرپذیرِ روشنفکران ما، در غرب و شرق، سایه انداخته است تاجائیکه هنوز در نوشتههای منتقدان ادبی، و در تفکر برخی از نویسنده هامان می بینیم که این هردو را در یک کفه ترازو می گذارند.
رضا بهزادی خاک دور موقع گره زدن کراوات ایستاد روبروی آینه ای که پشت در آپارتمانش بود و در این آینه قسمتی از مبل دو نفری سبزرنگ، قسمتی از کتابخانه ، تلویزیون و چند خرت و پرت دیگر دیده میشدند. بعد از چندین بار گره زدن بالاخره موفق شد آن طور که دلش میخواهد گره را تنظیم کند و در آخر ناله ای کرد و گفت " کروات میخوام واسه چی"! کفش مشکی واکسزدهاش را پوشید و دو باره آنها را از پایش در آورد و کفشهای قهو ای رنگش را پوشید و قبل از خارج شدن از آپارتمان پنجره ها را بست و اجاق غذاپزی را کنترل کرد و وقتیکه مطمئن شد که همه دکمههای اجاق خاموش هستند از آپارتمان خارج شد.
علی اصغر راشدانشام آخر « واسه چی بهترین کراواتتوبستی؟ پیرهن یقه آهاری سفیداطوکشیده وکت شلوارپلوخوریتوپوشیدی، چاربعدازظهر؟ »
« مگه نگفتی سرویسی میادبخاریاروتمیزکنه، پیش ازسردشدن هوا؟ »
« یه جلمبرپاره پوش نظافتچی میادبخاریارودوده گیری کنه، کجاش کت شلوار رسمی پوشیدن داره؟ »
« بعدشم تاهواتاریک نشده، میخوام برم ازدکون لبنیاتی فراز، سرخیابون، یه قوطی حلواارده بایه شیشه دویست وپنجاگرمی خیارشوربخرم. »
ا. رحمانبی تاب، دو گویِ سُرخ و گداخته
در قعر دو کاسه خونین،
به چاهی می ماند،
در انحنای تاریک، روشنایِ غروب
می تابد،
رضا اغنمی زنان فراموش شده نقد و بررسی کتاب بخش اول کتاب زیرعنوان «هشت زن وهشت روایت، داستان های زندگی آن هشت زنی است که در 45 روزبازداشتم در اوین، با آن ها همبند بودم. بغیر از راحله زمانی و راحله ذکایی هیچکدام ازاسم ها واقعی نیستند. و داستان ها، گاه دربستری بهم آمیختنی، خیال و واقعیت و گاه با کنارهم چیدن تکه های زندگی چندین زن زندانی نوشته شده اند».
ابوالفضل محققیداستان مردی که در طوفان فریاد می کشید وعدالت طلب می کرد ! یک سالی است ساکن این دهکده ساحلی است. هر زمان که توفان درمیگیرد، دریا توفانی میشود، از خانه کوچک خود خارج میگردد، با شتاب خود را به ساحل میرساند، گاه بالای صخره میرود، فریاد میزند! دیگر همه او را میشناسند. مردی آرام و گوشهگیر، بعضیها میگویند با دریا سخن میگوید. بعضی میگویند آواز میخواند و گریه میکند. هیچکس مفهوم کلمات او را نمیداند. بعد از فرونشستن توفان، آرام و بیشتاب برمیگردد. در بار کوچک ساحلی کنار پنجره مینشیند، یک بطر شراب سفارش میدهد و بر ساحل خیره میشود.
آرام بختیارییک قرن شعار «ادبیات سلاح است» مونتاژ شعری از آقای مگنوس انسنبرگر سالها از طریق یگ مجله ادبی فرهنگی روی روشنفکران چپ که دنبال طرح مسائل اجتماعی بودند تاثیر گذاشت. او خالق اشعاری گزنده و تمسخرآمیز است که علیه نظامی گری، بی خیالی سیاسی، فسادفکری، و سوسیالیسم ستیزی، افشاگری میکنند. وی میگفت جهان را دیگر نمیشود شاعرانه توصیف کرد بلکه باید آنرا تغییر داد. شاعر میتواند وجدان جامعه یا وجدان ملت یا وجدان طبقه ای باشد. وظیفه شاعر دفاع از ارزشها و حقایق است و برای جامعه و اخلاق آن مسئولیت دارد. زیبا شناسی ماتریالیستی باید در خدمت ادبیات عملگرا باشد یا برعکس، فضای باسواد نمودن سیاسی جامعه باید مدام تازه گردد، در سوسیالیسم ،ادبیات نقشی اجتماعی دارد.
جلال سرفراز در آخرین نفس
بدرود با صادق شباویز در این دو سه ماه اخیر دو سه باری صادق را دیدم. و هربار بی اختیار سطری از شعری بر زبانم جاری شد: " در آخرین نفس خودِ مرگ است آدمی"
صادق را تجسمی از مرگ می دیدم، و نه از یک مرده. نمی خواست بمیرد
می گفت: " یک مرتبه حس می کنی تمام زحماتی که در نود و اندی سال کشیده یی، همه بی ارزش می شود، و داری به سرعت به سمت اقیانوس نیستی می روی."
جواد پارسایالفبای فارسی این الفبا روزگاری در کتاب «عمّ جزوِ» ملاباجی لانه داشت
در کتاب «عمّ جزو» هم «ابجدی» نامیده بود.
اَ زبر، آ، بَ زبر، بَع
یادگرفتیم، روز و شب، هفده رکعت «بع بع» کنیم تا زنده مانیم
دین دبیره (خط اوستایی) ۴۴ چهره داشت.
گفتار محمد عاصمی درباره شباویز صادق شباویز کار تئاتر میکرد و بعدها که آمد به آلمان، آنجا به مدرسهی تئاتر رفت و بعدها در «دویچس تئاتر» که یک تئاتر معروف آلمان است، در آن تئاتر گروه برشت کار میکردند که از علمای تئاتر بودند، ایشان در آن تئاتر به مرتبتی رسیدند که بازیگر آن تئاتر شدند و بعد هم کار رژی بسیاری از برنامههای آن تئاتر را بهعهده داشتند. رئیس تئاتر که یک هنرپیشهی برجستهی آلمانی بود، گفته بود در تاریخ تئاتر آلمان سابقه ندارد که یک خارجی بتواند این مرتبت را در تئاتر آلمان کسب کند. دلیلش خیلی روشن است. زبان تئاتر، زبان خیلی صریح و روشنی است.
شاهرخ احکامی تراژدی رنجهای خلاق: نگاهی به خودکشی هنرمندان در «چیست خودکشی»، مینویسد: اعتراض به آنچه که «اسلام کاظمیه» از زندگی تعریف داشت و فریاد کرد: «زندگی = ناراحت و بیاختیار خود به دنیا آمدن، یک عمر بیاختیار خود دویدن، از مرگ ترسیدن و بیاختیار و میل خود رفتن… من، مؤلف این کتاب، خودکشیهای دردناک و تلخی را درزندگی تجربه کردهام. یکی از آنها خودکشی دوست و همبازی دوران کودکی و نوجوانیام «اکبر فری» بود که در برابر چشمان حیران و قلبهای لرزان من و دوستان و همبازیهایمان، کنج حیاط محقرشان، حلقآویز شده آرام گرفته بود.
بیژن باران ساختار خطی و غیرخطی در شعر اکثر پدیده ها خطی اندکه خروجی با ورودی تناسب دارد. شعر روایت است که ساختار زمانی سطور آن اکثر خطی در زمان گزارش اند. گاهی ساختار غیرخطی با جهش در بعد زمان با فلش بک یا فلش فوروارد انجام شود. ساختار خطی در شعر کوتاه مانند رباعی خیام و غیرخطی در مفصلهای شعر بلند تولدی دیگر فروغ فرخزاد بررسی شوند. بیان کلامی ترمودینامیک با زمان یکسویه، بقای انرژی، آشوب در رباعیات خیام خردگرا باز شود.
حسن حسامروایت اجرای منوچهر رادین،
انتخاب موزیک و تنظیم کیومرث نقی پور
ناصر رحمانی نژادصادق شباویز،
چهرهای درخشان از نسلی جستجوگر در تئاتر پیشروی ایران صادق شباویز یکی از برجستهترین بازیگران و همکاران زنده یادان عبدالحسین نوشین و لرتا هایراپتیان است که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و به آتش کشیدن تئاتر سعدی توسط اراذل و اوباش رژیم گذشته و عوامل دولتی، که منجر به تبعید اجباری بسیاری از بازیگران تئاتر سعدی شد، او نیز پس از مدتی زندگی مخفی سرانجام ناگزیر به ترک ایران شد. صادق شباویز از میان بازیگران گروه نوشین و تئاتر سعدی تنها کسی است که پس از تبعید، در آلمان شرقی سابق به تحصیل تئاتر و سپس تدریس و بازیگری در تئاتر و سینما ادامه داد و تا سال ۱۹۹۶، به مدت سی و پنج سال، همچنان برصحنهی دویچس تئاتر برلین درخشید.
صادق شباویز نمونهی برجسته از هنرمندانی است که در یک جامعهی پر تناقض و در زمانهای پرتلاطم، با آرزوهایی بزرگ، توانست با سختکوشی و استقامتی بی نظیر راهی که او را به رؤیاهایش میرساند، بپیماید. در شرایطی چنین، انسان اگر خود را به آنچه که در دسترس اوست بسپارد یکی از انبوه همگان خواهد شد، و اگر روحی بلندپرواز و جستجوگر داشته باشد چه بسا علیرغم تمام موانع و تنگناهای موجود اجتماعی بتواند خود را برکشد و فراتر از جایگاهی که نظام اجتماعی برایش مقدر ساخته قرار گیرد.
علی اصغر راشدانتولد رمان میز آشپزخانه ام بیشتر افراد – با مقوله ی مورد نظرم، بیشتر ما که بخشی از جامعه ی ژاپن هستیم – از مدرسه فارغ التحصیل می شویم، کار پیدا می کنیم، مدتی که گذشت، ازدواج می کنیم. در اصل، وانمود به تعقیب این الگومی کنیم. یا حداقل این چگونگی تجسم من ازبه نتیجه رسیدن مقولات بود. یعنی درواقع، من ازدواج کردم، بعد رفتم سراغ کار، بعد و به نوعی، ترتیب فارغ التحصیل شدنم را دادم. با کلماتی دیگر، نظمی را برگزیدم که دقیقا مخالف مقوله ی معمولی بودن محسوب می شد.
|