رضا اغنمی آهو زن لباس پوشید. با شانه چوبی بلند موهایش را شانه زد و بافت. بی اعتنا به مرد رو به چادر رفت. کنارچادرها بچه ای دوید طرفش با مف آویزان و از دامنش آویخت. خم شد با یک دست بچه را بلند کرد و وانداخت رو کولش توی کیسه ی پشتی. رفت طرف اسبی لخت که سرخی پوست براقش زیر آفتاب می درخشید. چابک پرید روی اسب و درافق گرد و غبارگم شد..
بهمن پارساپزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی بخش بیست و سوم ...گرمای دلپذیر هوای کوهستانی ِ شهری زیبا که هرگوشه اش چشم نواز و تحسین برانگیز بود شوق گردش را در کوچه پس کوچه ها و پست و بلند های راه دو چندان میکرد. منیژه و ژزف برای دیدار قلعه ی کهنه ی شهر در جایی از زیرگذری قدیمی که بنایی بود بس مستحکم گذشته و پس از عبور از پلی کوتاه بر روی رودخانه ی جاری در شهر وارد راهی تنگ و باریک و سنگفرش شدند و از بین ساختمانهای بسیار متین و استواری که پیدا بود متعلق به قرون پیشین هستند و همچنان مسکونی و مورد کاربرد مشاغل و حِرَف گوناگون ، راهی را که به تندی میل به سر بالا داشت در پیش گرفتند و در بعضی جای ها از پلّه های سنگی نیز بالا رفتند .
سيروس"قاسم" سيف«سومين قسمت»
«به مناسبت روز جهانی زن»
نوعی مردم - نوعی روشنفکر
و نوعی سميه مادرهمسرعلی که با عصبی شدن فضای بحث و گفتگو، از آشپزخانه بيرون آمده بود، رو به علی کرد و با حالتی نيمه شوخی و نيمه جدی گفت: ( خواهش می کنم! خواهش می کنم! بلا نسبت سميه خانوم، مگر من مرده باشم که بگذارم يک زن خراب، هووی دخترم بشه!).
صدای همسرعلی که درحال خداحافظی با ديگر ميهمان ها بود، از سوی راهرو آمد که با عصبانيت ،فرياد می زد : ( مامان؟! خواهش می کنم ! شما ديگه شروع نکن!).
محمد علی شاکری یکتاپرده از افق بردارآسمان دلش خون شد (به یاد دکتر محمود عبادیان) پرده از افق بردارآسمان دلش خون شد
رنگ خاک ، خاکستر، رنگ آب ، گلگون شد
*
رنگ این درخت پیر، مثل آرزو تیره
رنگ آرزو امّا ازشماره بیرون شد
سرور کسماییگفتگوی بینامتنی رمان «رسوایی» شوزاکو اِندو با «بوف کور» صادق هدایت آنچه در این رمان برای خواننده ایرانی چشمگیر است، رابطه بینامتنی یا «یادایاد» ادبی آن با «بوف کور» صادق هدایت است. آشنایی شوزاکو اِندو با رمان صادق هدایت بیتردید به همان سالهای اقامتش در فرانسه برمیگردد. هرچند «رسوایی» بیش از سی سال بعد از آن دوران به انتشار رسید، اما میتوان گمانهزنی کرد که در همان سالهای دانشجویی، شوزاکو اندو «بوف کور» را به فرانسوی خوانده و از آن تاثیر گرفته باشد. تاثیری عمیق و ماندگار که در تخیل نویسنده ژاپنی نقش بسته تا سی سال بعد در نوشتار او خودنمایی کند.
مهستی شاهرخیبه آهستگی امروز خنده هایم را دزدیدند،
امروز نفسم به تنگ آمد،
امروز همه نیرو و انرژی ام،
همه کرانه هایم و دریاهایم،
همه چشمه ها و معدن هایم
همه کشتزارها و دشت هایم
همه جاده ها و پل ها و رگ هایم،
امروز چشم بادامی ها به آهستگی خانه ام را تسخیر کردند.
لقمان تدین نژادانقلابِ سوّم از روزی که کریم علیمحمدِ سروش،
دانشگاهها را بسته،
و افتاده دنبال اومانیسم اسلامی
سرگردان شدهام توی خیابانها
از سه راه آزمایش به رباط کریم،
ا. رحماناسطوره حماسه و مقاومت.
برای رفیق علی خاوری، جاودان تندیس تو را کدامین دستان آرزومند
می تراشند ،
و درکجا ؟
کدامین قلبهایِ تپندهِ عاشق
بر پا خواهند کرد!
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
عشق افلاطونی (۱۴) هروی چالش "خرابات" را مطرح می سازد که در عرفان اسلامی چگونه باید با آن برخورد کرد؟ چرا که در شریعت اسلام میخوارگی حرام است . پاسخ شیخ در نهایت ظرافت است و برای خوانندگان متون عرفانی اهمیت فراوان دارد. در واقع امر، اساس درک و دریافت ادبیات صوفیه در ابیات زیرین آمده است
ابوالفضل محققیمن رویا می بافم من رویا می بافم نه! پیش از آن که رویا ببافم ندافی میکنم با کمانم ومشته ام. در کوچه های خاطره می گردم به محله های آشنا به خانه ها به کوچه هائی که هنوز خاطرات کودکی ،نو جوانی و جوانیم را در خود حفط کرده اند سر می زنم .نه زمان ونه مکان قادر به زودن این خاطره ها نیستند. قادر به کمرنگ کردن چهره هائی که دوستشان داشتم .چهره هائی که یکی بعد از دیگری ظاهر می شوند از مقابل دیدگان مشتاقم می گذرند و در فضای اثیری زمان محو می گردند.
بهمن پارسایک جور دلخوشی دلم می خواهد امشب شاد باشم
زِ قید بیش و کم آزاد باشم
برون از خلوت دیرینه ی خود
میان ِ مردم ِ دلشاد باشم
ناهید حسینی ما دشمن مشترک نداریم، ما خود دشمن هم هستیم! بچه بزرگ شد، لبخند زد، دستش را تکان میداد، موقع دندون در آوردنش بود، داشت خود را میشناخت، و شروع به "نه" گفتن کرده و حق انتخاب پیدا کرده بود، زمانی پاهایش را روی زمین گذاشت که راه برود و حرف بزند، قصد ربودنش را کردند. دستانش را بستند، لبانش را دوختند و هر کسی عضوی از بدنش را میخواست....
ناصر رحمانی نژادپیام ناصر رحمانی نژاد
به مناسبت روز جهانی تئاتر، ۷ فروردین ۱۴۰۰ (۲۷ مارس ۲۰۲۱) لورن هنسبری، بانوی نمایشنامهنویس برجستهی آمریکایی، و اولین نمایشنامهنویس سیاهپوست آمریکایی که اثر معروفاش کشمش در آفتاب، در برادوی روی صحنه رفت، در جایی گفته: «نمیتوان با چشمان بینا و قلب زنده زندگی کرد و مصیبتی را که این جهان از آن رنج میبرد تشخیص نداد و نسبت به آن واکنش نشان نداد.»
و اکنون، همکاران تئاتری، من از شما میپرسم: تا کی میتوان هتک حرمت به تئاتر و تحقیر هنرمندان را تاب آورد؟ برای آن که واقعیت موجود را ببینید کافی است بتوانید کمی از این هیاهوی بی محتوا، از این مضحکهای که ساختهاند فاصله بگیرید و از بیرون به وضعیت موجود تئاتر نگاه کنید. کافی است کمی خود را برکشید، سرِ خود را از این گنداب بالا بگیرید تا بوی تعفن آن را حس کنید.
پس از چهل و دو سال تماشاگر ترفندهای دیگران بودن، آیا زمانش نرسیده که خود دست به کار شوید و تئاتر خود را، تئاتری که شایستگی نام تئاتر را دارا باشد، بر پا دارید؟
رضا اغنمی تفریح المسائل و مثنوی بکارت نقد و بررسی کتاب دراین اثر نگاه عمیق نویسنده ی پخته و صاحب سبک و بسی فاضلانه در پوشش «طنز»، گسترش جهل کهن سال و ریشه دار فرهنگ غالب بدوی بیگانه را مطرح کرده قابل تآمل است. همو،با شهامت و شجاعتی قابل تمجید، نگهبانان و منادیان فاسد و انگل که برتخت سلطنت آخوندی تکیه زده اند را به باد انتقادی تند و بی پروا گرفته است
سيروس"قاسم" سيف «دومين قسمت»
«به مناسبت روز جهانی زن»
نوعی مردم - نوعی روشنفکر
و «نوعی سميه » اما، جمع، پس از شنيدن حرف های سميه و همسو وهم نظر شدن گهگاهی با او و منفجر شدن مين های اخلاقی سنتی مذهبی و.... از جا پريدن هاشان و...البته ، با خنده و شوخی و يکی به نعل و يکی به ميخ زدن، آهسته آهسته و دولا دولا حرکت کردن، با طرح مرزبندی هائی ظاهرا دوستانه با سميه، اما در نهايت از درمخالفت با او درآمدند و ... بحث، بالا گرفت و بعدهم جدل و جدال که سميه ، با خنده و شوخی، کمر راست کرد و پس از آنکه پای راستش را کشاند بالا و گذاشت زير نشيمنگاهش، سيگار اشنوش را گيراند و همچنانکه دودش را از دوسوراخ بينی اش بيرون می داد، چند تا ازمتاهلين جمع را مخاطب قرارداد و گفت : ( بالا غيرتن! اگر شما ها درجامعه ی آزادی زندگی می کرديد که فشار قيود سنت و مذهب، روی سرتان نبود، آيا به اين زودی، تن به اين نمايشنامه ی کسالت آور زن و شوهر بازی می داديد؟!).
مهدی استعدادی شادچالش «کوکب هدایت» با حراجِ «خود» هدایت پیوند استبداد را با تسلط مذهبی بسیار خوب میفهمید، رگ و ریشۀ استبداد را در بینش مذهبی میدید. این پاک باختۀ آواره، بسیار خوب آن را دریافته بود. او نه تنها در «توپ مروارید» و «البعثة الاسلامیه» و «حاج آقا»، حتی در ضعیفترین کارش که «افسانۀ آفرینش» باشد، به ریش هر نوع «ارتدوکسیسم» خندیده بود (...). او بوی گنداب جامعۀ متحجر را میفهمید... بیآنکه با جانواران و حشرات حوزههای علمیه و مدارس علوم دینی حشر و نشری داشته باشد، همه را به روشنی میشناخت. او حتی صدور انقلاب اسلامی را به جهان، به زبان طنز و کنایه، دقیقا" اعلام کرده بود و امروزه روز نشانههایش را میبینیم (...). نسل هدایت و نسل بعد از او، تصویری از او ساخته بود منزوی و گوشهگیر! ولی هدایت چنین نبود (...) و اینچنین است که از او امید میگیریم. هدایت، ستارهای است که بر فرق فرهنگ معاصر ما میدرخشد. هدایت کوکبی است که در شبهای سیاه دیکتاتوری، اعتراض و تسلیم نشدن را به همگان آموخته".
مرضیه شاه بزازبر گونه های خیس شب «بهیاد خسرو لطفی» نه آنجا که دلدادگی، بزیر چراغ برق
بی خانمان، سر در شانه فرو برده، می لرزد
نه در آغوشِ بازِ بی رویایی
که فردا بسته می گردد
نه بر تنگی افق
عسگر آهنینچند شعر از عسگر آهنین
ردّ هوای زمستان را
از شیشه های پنجره ام
پاک می کنم
یک شاخه گل تازه
به جای گل مصنوعی
در گلدان پشت پنجره ام می گذارم
به انتظار آمدن نو بهار می مانم
علی اصغر راشدانبن بست « باسلام وصلوات آمده بود تو جلسه فرهنگی وادبی بزرگداشت احمد محمود. قبلانم توچن جلسه دیده بودمش، ازن شابور می آمد، مریدهای جوونش همیشه دورش بودن ومثل نگین درمیانش می گرفتن، ازش پذیرائی ودستوراتشواجرامیکردن. سنی ازش گذشته وانگارپیرشان بود، خیلی احترامشوداشتن. بعضی ازاهالی جلسه باهاش انگاردوستی قدیم وفعالیتائی ازگذشته های دورداشتن ودارن. معمولاواردکه میشه، توبلندمجلس می نشاننش، خیلی هواشودارن وبهش میرسن...»
س. سیفیبنمایههایی از ادبیات هزارهای در مرغ آمین مرغ در مرغ آمین برای مردمان زمانهی خود دعاهایی از نیکبختی همگانی سر میدهد. در صفبندی مرغ آمین، مردمانی گرد آمدهاند که آنان نیز صدای یکپارچهای از آمین را سر میدهند. در واقع آرزوهای مشترک، آوایی واحد و همسان برای همگی فراهم میبیند. نیما به همراه مرغ آمین، کارکرد آیینی "آمین" را از دینهای سامی به فضای روایت خود کشانده است. به عبارتی روشنتر نیما از آوندهای آیینی در راستای مخالفت با کارکردهای اجتماعی دیروزی آنها سود میبرد. چنانکه این آوندهای آیینی چهبسا از قالبهای سنتی خود تهی میگردند تا از محتوا و موضوعی امروزی پر شوند. پدیدهای که سرآخر به تولید یا بازتولید استورههای جدید میانجامد.
بهروز شیداخورشیدِ غربتِ گلها کجا است؟ گذری از رمان از آینه بپرس، نوشتهی شهلا شفیق از آینه بپرس در سه فصلِ پنجره، عبور، سحر روایت میشود. فصل پنجره در دوازده بخش روایت میشود؛ فصل عبور در چهارده بخش؛ فصل سحر در چهارده بخش. در میان این چهل بخش، سیوپنج بخش از زاویه دید سوم شخص روایت میشوند. سه بخشِ سه، هشت، ده از زاویه دید اول شخص، زاویه دید گیتا، روایت میشوند. بخش شش در برگیرندهی چهارنامهی گیتا و سینا به یکدیگر است. بخش سیویک برگهایی از دفتر خاطرات کامپیوتریی سام است.
طاهره بارئیپای در کفش خود ما نیز همین روز ها
چهره گشوده چون فرفره ها
شاد، خندان
رو به باد
ریشه در خانه های یقین خواهیم دواند
افراشته، در دست، هستیمان
علی اصغر راشدانصبح نیشابور الا دیگر شهر نیشابور تا سینهکشهای کوههای بینالود دامن کشیده- مثل تهران که ار تفاعات البرز را به تملک درآورده.
عجیب شبیه است شمیرانات تهران با شهر نیشابور. اولی سر رو دامن البرز و دومی رو دامن بینالود دارد. هر دو، به اندازه باورناپذیری به اصل و ریشه خود دست درازی کردهاند. بگذریم، این رشته سری دراز دارد...
بهمن پارساپزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی بخشِ بیست و دوم ...وقتی آنها برای رفتن به دیدار پدر بزرگ و مادر بزرگ و دیگر بستگان ِ ژزف از هتل بیرون آمدند در سمت غربی شهر و دور دستها خورشید خودی نشان میداد و میشد امیدوار بود که روز بعد آفتابی خواهد بود. خانه ی پدر بزرگ جایی بیرون از محدوده ی اصلی شهر کوچک در منطقه یی وسیع و سرسبز در دامنه ی کوه ها قرار داشت. خانه یی نسبتن بزرگ با مشخصات روستایی . بنایی مستحکم در میان زمینی مرتع وار که دور تا دور آنرا دیورای کوتاه از سنگهای سخت در میان گرفته بود.
کامبیز گیلانیفصلی آن سوی این نسل هنوز
به آخر نرسیده است
کار نسلی
که همچنان می سوزد
در هیاهو.
|