logo





شام آخر

يکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰ - ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« واسه چی بهترین کراواتتوبستی؟ پیرهن یقه آهاری سفیداطوکشیده وکت شلوارپلوخوریتوپوشیدی، چاربعدازظهر؟ »
« مگه نگفتی سرویسی میادبخاریاروتمیزکنه، پیش ازسردشدن هوا؟ »
« یه جلمبرپاره پوش نظافتچی میادبخاریارودوده گیری کنه، کجاش کت شلوار رسمی پوشیدن داره؟ »
« بعدشم تاهواتاریک نشده، میخوام برم ازدکون لبنیاتی فراز، سرخیابون، یه قوطی حلواارده بایه شیشه دویست وپنجاگرمی خیارشوربخرم. »
« رفتن تاسرخیابون ودردکون یه لبنیاتچی، کجاش کت وشلواردرجه یک، کراوات مکش مرگماوپوشیدن شلواری می طلبه که اطوش خربزه قاچ میزنه؟ »
« آدمیزادمیباس جوری تومردم ظاهربشه که پرستیژشوحفظ کنه، مگه نمیدونی عقل مردم توچشماشونه؟ »
« اونم تواین محله ی دورافتاده ی حومه ی کرج که مردم بوی تاپاله ی گاواشونو میدن واگه بااین پک وپزبری بیرون، ازتعجب ماتشون میبره وپوزخندتحویلت میدن؟ واسه چی یه عمر که کاسبکاربودی، اصلاوابداکراوات نمیزدی ودنبال اینجور پرستیژ بازیانبودی؟ »
« یه عمرتوغفلت زندگی کرده م، حالاکه عقلم قدمیده، خودمواصلاح کرده م، ماهی روهروقت ازآب بگیری تازه است، بچه ی آدمیزادقابل پیشرفته. »
« توقسم خوردی هرچی من بگم، برعکسش رفتارکنی، توخونته، باشیرمادراومده وباعزرائيل میره، هیچ کاریشم نمیشه کرد، انگاربخاری پاک کنه درمیزنه، بگذار دکمه ی زنگوفشاربدم ودروازکنم، تاپله های سه طبقه رومیادبالا، خودتوازکنار بخاری بکش کنار، لباسای پلوخوریت پردوده نشه. میترسم بااین پک وپزکه ببینت، دست وپاشوگم کنه وازپس دوده گیری وسرویس بخاریاورنیاد، دروبازکردم، تانرفته...»
*
« خیلی خب، یاروپاره پوشه بخاریاروتمیزوسرویس کردورفت. میرم ازدکون فرازحلواارده وخیارشوربخرم، هوام شدگرگ ومیش وداره بعدازغروب میشه. »
« نگفتم؟ ازبس عصاقورت داده بودی، کارگره ی پاره پوش، فکرکردعقلت پاره سنگ می کشه، محلت که نگذاشت هیچ، یکریززیرچشمی نگات میکردوزیر سیبیلی پوزخندمیزد. »
« اینجورام نبود، تودوست داشتی اینجورباشه، الانم مثل همیشه، دق دلتو روسرم خالی میکنی. »
« لازم نیست بری خرید، دفه پیشم التماس کردم نرو، رفتی، زمین خوردی، دست وپات شکست وخردشد، یه ماه دربه دربیمارستان، دکترودوادرمون بودم تا دوباره سرپاشدی. دوباره هوس بیرون رفتن وخریدکردی؟ دیگه حوصله وجون نعش کشی ندارم، ازخیرش بگذر. »
« واسه شام هوس حلواارده وخیارشورکرده م، می گی چیکارکنم؟ »
« یه جفت جوون طبقه ی اول، دایم اصراردارن، واسه خریدخودشون که میرن، مام هرچی لازم داریم، واسه مون بخرن وهمیشه م میخرن، فرداصبح میگم واسه ی شام فرداشب، حلوارده وخیارشوربخرن، اگه بری، نمیتونی پله های سه طبقه روبیائی بالا، بااینهمه لاجونیت، دیگه یه مثقال گوشت روتنت نمونده، شدی تنها پوست واستخون خالص، یه بارم شده، ازخرشیطون بیاپائین. »
« خرشیطون اونیه که توسواری، بیاپائین! تابرمیگردم، بساط شاموبچین، چشم هم بزنی، اینجام، حی وحاضر، خیالت تخت باشه...»
*
« برام ازروزروشن تربود، میدونستم باززمین میخوری! تادقمرگم نکنی، دست از یه دندگیهات ورنمیداری، بیاببینم چیجوری مچ دست وگوشه ی شقیقه ت اینجور قاچ ورداشته؟ »
« ارده وخیارشورموخریدم، تواستانه ی دکون فراززمین خوردم ومچ دستم اینجوری شد. ازراه پله م بالاکه میامدم، دوباره افتادم وگیجگام رونوک پله ی موزایکی کوفته شد. »
« خیلی خب، بشین روصندلی تاگورمرگم، دوباره باندپیچیدکنم. زبونم مودرآوردکه نرو. پس حلواارده وخیارشورکوفتیت چی شد؟ واسه چی نیاوردی؟ توراه یاراه پله ازدستت افتادومثل همیشه، حالیت نشد؟ »
« فرازگفت توزورت نمیرسه ببری، کیسه نایلکسیتوبگذارهمینجاباشه، من نزدیک ۱۲دکونومی بیندم، راه خونه م ازدرخونه ی شمامیگذره، نزدیک ۱۲بیاپائین، درخونه تون وایستا، موقع ردشدن، حلواارده وخیارشورتوبهت میدم. زخماموباندپیچی کن تابعدبرم پائین، کناردرورودی منتظرحلواارده وخیارشوشام، وایستم. »
« ازروبرودیگه!کاردبخوره توشیکم وشامت! منودقکش کردی!لازم نیست بری پائین دیگه. خودش زنگ میزنه، تلفن میکنم یکی ازجوونای طبقه ی اول بگیره بیاره، شام آخرمون باشه که ازدست اینهمه هول وهراس خلاص شم... اینقده وول نخور، بگذار باندپیچی زخماتوتموم کنم!... »
« نمیدونم این انگشت وسطی دست راستموکی اینجاگذاشته، این انگشت من نیست، نمیدونی انگشت کیه! میخوام برم پیش نادرکه ببردش! دست به کاردنادر نقص نداره، یه عمرباهم کاروکاسبی کردیم، میتونه حسابی ازپس این کاروربیاد. »
« چی!گاومون زائید، انگارشقیقه ت روپله ی سنگی کوبیده شده وپاک تکون خورده وازریشه کله پات کرده!دردای بیدرمونمون کم بود، ذهن وحواس وکله تم قاطی پاتی کرد!گفتی کدوم انگشت کدوم دستت اضافه شده؟ »
« اینهاش! همین که درازترازهمه ست!همین درازه ی وسط انگشتای دست راستم، مگه نمی بینی! این انگشت من نیست. »
« می بینم که مخت پاک تکون خورده! بگوبدونم، دیگه کجاهات علت پیداکرده! »
« پولاوکارت بانکموکجاقایم کردی؟ »
« چی میگی!قایم چیه؟ توکشومیزگذاشتم که تودست وپانباشه واین بخاری پاک کنه ورنداره. »
« فوری ورداربیارشون، همین الان لازمشون دارم. »
« بفرما، اینم پولاوکارتت، میخوای چیکارشون کنی؟ بااینهمه پول وکارت بانگ، بری بیرون، شارلاتانا، مثل قرقی ازت میزنن، توکه توراهت، خریداتومیگذاری ویادت میره ودست خالی برمیگردی، کجامیتونی ازپولات نگهداری ومواظبت کنی، بایدازرونعش من بگذری، که بگذارم بااینهمه پول وکارت بانکیت، ازاین دربری بیرون. بااین پولاو کارت بانکیت، میخوای چیکارکنی؟ »
« اول میخوام برم خونه مون، بعدشم یه دکترپیداکنم، این پولاروبدم که این انگشت اضافیموجراحی کنه وببره، ازدستش خسته شده م. »
« چی! خونه ی خودتون؟ پس اینجاکجاست؟ »
« اینجاخونه ی شماست، به من چی ربطی داره. »
« بله! نفهمیدم، نکنه منم نمی شناسی! »
« واسه چی نشناسم، خوبم می شناسم. »
« خیلی خب، من کیم؟ »
« شماخانوم نادری، خیال میکنی خنگ شده م؟ »
« « زن نادرکه چندسال پیش مرده!
« ببخشید، اشتباه کردم، شماخانوم خدابخش هستی. »
« خیلی خب، پولاوکارت بانکیتو توجیبت گذاشتی وخیالت آسوده شد، حالامی خوای چیکارکنی؟ »
« لطفاتلفن کن یه تاکسی بیاد، میخوام سوارشم وبرم خونه مون، فردام برم سراغ دکتروجراحی وبریدن این انگشت اضافیم، ازدست لامصبش خیلی ناراحتم، بایدهرچی زودترقطع وخودموازشرش خلاص کنم. »
« حالاکه نصف شبم گذشته، فردابروواین کاراروبکن، ازدم دربیااین گوشه، زیر آینه قدی وایستاتااین وسایل باندپیچی رو بگذارم سرجاش، یه چای داغ واسه ت بریزم وبیارم...»
*
« مرده، وضع شب گذشته ی ایشون روتعریف کنید. »
« هیچ چی، آقای دکتر، یک ساعت بعدازنصف شب بود، داشتیم باهم حرف می زدیم، پراکنده گوئی میکردومن گوش میدادم. گفتم کنارآینه ی قدی وایسته تا وسایل پانسمان روسرجاش بگذارم، بعدرفتم آشپزخانه که واسه ش یه چای بیارم. چای روکه آوردم، دوباره زیرآینه ی قدی افتاده وراحت درازشده بود. زیربغلشوگرفتم که بلندش کنم وببرم تواطاق خواب، زیرلب زمزمه کردوگفت: میخوام همینجابخوابم. زورم نمیرسیدبلندش کنم، می ترسیدم آینه ی قدی بیفته روش، ازروفیلمائی که دیده بودم، جفت پاهاشو چسبیدم، روکف اطاق پذیرائی تاکناراین دیوارکشیدمش، یه پتوروش انداختم که بخوابه. »
« آمبولانس وکادرماپائین منتظرند، خلاصه کنید، بعدچی شد؟ »
« بیشترشب، کنارش بیدارموندم، خوابم گرفت، رفتم ودوساعتی خوابیدم، صبح که برگشتم ونگاش کردم، انگاربه خواب ابدرفته بود، آقای دکتر. »
« درسته، ایشان مرده. »
« براثرچی مرضی مرده، آقای دکتر؟ »
« پرستارمعاینات لازم راکرده وتشخیص داده کروناگرفته بوده...»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد