این الفبا روزگاری در کتاب «عمّ جزوِ» ملاباجی لانه داشت
در کتاب «عمّ جزو» هم «ابجدی» نامیده بود.
اَ زبر، آ، بَ زبر، بَع
یادگرفتیم، روز و شب، هفده رکعت «بع بع» کنیم تا زنده مانیم
دین دبیره (خط اوستایی) ۴۴ چهره داشت.
سنسکریت، ۴۹ چهره داشت.
میگویند: خط الف، با ۳۰ نشانه کامل است.
درآغاز، در دبستانهای مشروطه
این الفبا، بیشتر از سد چهره داشت (۱۲۸ نشانه)
میرزه سن رشدیه کرد هفتاد و یک
باغچه بان کوتاه تر کرد. گفت این الفبا: «ابتثی» است.
خانلری دستور بر آن افزود
فعل را گزاره کرد و باقیِ جمله «نهاد»
روزگاری درس خواندن وجهه داشت
وجهۀ یک درسخوان هم جلوه داشت
واعظان هم جلوهها بالای منبر میفروختند
روز و شب، گنداب را تشبیه عنبر مینمودند
از زمان بازگشت آن خدای آمرز، در فصلِ تموز
آی با کلاه آمد تو کار!
فارسی آموزی، شکوفان شد.
شیوۀ تدریس سامانی گرفت: سنجیدهتر شد.
خوب هم آموخته شد. راه اوفتاد
کار سترگِ: لیلی ایمن، سیاح و جهانشاهی بود.
از زمان بازگشت این خدای آمرز، در فصلِ شتا
برسرِ «آی بی کلاه» عمامه رفت
عمامهدار، بیریش و با ریش، معرکه گردان شدند.
از اوانِ روزگارِ یاغیان و جانیان و طالبان، دانش و فرهنگ ما غیبش زد و آنلاین شد.
سنگ را بستند و سگ آزاد شد.
آیِ «عمّامه به سرِ» حوزه هم، استاد شد!
لات را بر کرسیِ دانش نشاندند
علم را در کوزه کردند.
اوستاد از کرسی افتاد.
حجت الانعام رفت دانشگاه،
پایِ راست یکسو و پای چپ، گذاشت سویِ دگر
داستان آغاز شد با «قل هوالله احد»
یک نفر شد لات همه کاره، تا ابد
فرهیختگان از دم شدند: پرریختگان.
هر لات مرشد شد مدرس، لاقبا آموزگار!
حوزۀ علمیه پر شد از فلان و از فلان و از فلان
جفیه، جای دستمالِ یزدی نشست
از گردن هر لات آویزان شد
علم طاغوتی شد و هر انترِی یاقوتی
بخت اگر یار معلم بود، یک تاکسی خرید
ورنه این آموزگارِ باشرف
یعقوبِ لیث شد، سفره ای با نان خالی و پیاز،
یک وعده در روز، بی نیاز!
ما هنوز نانِ الف و با میخوریم.
روزگاری همچو «ن» (نون)، «تو پر» بُدیم
لیک امروز از الف لاغرتریم
روزگاری بود فوکل و کراوات
جزء لاینفک پوشاکِ معلم بود
اینک اما، خرقۀ «چل تکه» میپوشد، اگر گیرش بیاد؟
پیشترا، «آ» جایگاهِ بهتری داشت
این چهل ساله، رفیقِ «ه» شده،
پس کسانیکه جسارت میکنند: «آه» میکشند
بچهها! این مشق شب را بیست بار، از حفظ بنویسید:
مکتب و کاشانۀ آموزگار، زندان است.
در اوین، «آبِ خنک» ارزان است.
بیسوادی نان و آب دارد.
بیسواد شارلاتان، شد رهبرِ فرهنگ ستان: «شداد عامل» غافلی بر جای عاقل
هرکه بیسر گردد و ساکت نشیند، نان و آبی دارد
جنس در بازار نیست، پول و ارز نایاب است.
جواد پارسای، برلین ۲۰۲۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد