خدامراد فولادی حکومت ِ شب یک باره تاریک شد هوا
و برق از سر ِ درخت ها پرید
توفان/ هشدار داده بود
صدای دشنام آمد/ به روشنایی
و حرف های درشت
که پرتاب می شد
طاهره بارئیفضانوردان پرستار خورشید را خاموش
و کبریت زیر زمین کشیده اند
ذرات سایه آویزان است
از چوب رختی های سرگردان
در گلخانۀ درندشت این مهتاب
مرضیه شاه بزازچگونه می توان رشته ی مهرِ پنبه کرد؟
هنگامیکه سکوتِ مرگ، فریاد ممتدی است که در کوچه می پیچد
هنگامیکه سایه و همسایه
نگاه به پرسش، تا کدام را فردا نوبت است
هنگامیکه چنگکی پُر تیغ، گلوی شهر را می فشرَد
وَ پشت دیوارِ تازیانه، فریادِ دردِ هفت قوم در هم می آمیزد
چگونه می توان دکل شادی بر این بلم برافراشت
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
غارتگران ایمان (۲) در زمان قدیم که سنت برده داری رواج داشت، یکی از انواع شکنجه های سخت این بود که صاحب برای عبرت دیگر برده ها ،غلام سرکش را نقص عضو کرده در شهر بگرداند. آن وزیر مکار برای از میان برداشتن نصاری چه میزان تعصب داشت که به بریدن گوش و بینی رضایت داده بود. مسیحیان مظلوم که وی را در چنان وضع اسفباری مشاهده کردند، یکسره با وی همدل گشتند
محمد احمدیان(امان)در حیاط خانه همسایه می پرسی،
عشقم را به آزادی
از کجا دارم
از باورهایم
رضا اغنمی انقلاب و کیک توت فرنگی نقد و بررسی کتاب کتاب، شامل ۳۴ عنوان در۳۴۳ صفحه با داستان های گوناگونی شکل گرفته که آغازش: با عناوین «یک آغازساده» شروع شده و با «طبیعت بی جان» به پایان می رسد. نویسندۀ با ذوق با اسم هوس انگیز «کیک توت فرنگی» را که یکی ازعناوین روایت هاست برای اثرش برگزیده است.
درآغازسخن یادآورشده که : «آن ها را اینجا و آنجا دیده ایم و به خوبی می شناسیم. بیگانه هایی هستند خویشاوند وخویشاوندهایی بیگانه. سالیان سال درکنارشان زندگی کرده ایم وگاهی نیزبرخی ازآن ها را درکمال ناباوری درآینۀ خیال دیده ایم ازدیدنشان شاد و یا وحشت زده شده ایم و به برخی شان پناه برده ایم و ازدست برخی شان گریخته ایم ».
نیلوفر شیدمهرحفاری بزرگ کنده اند زیر ایران و ایرانی
خاوران و
بزرگ خاوران ها را
برای هشتاد میلیون رنجبر
هشتاد میلیون اسیر
جای مردگی هست
حسن حساممرثیه برای محسن ازروز مرگی ات
گل ِ من
رها شده ای ؟!
هفده بهار ِ بی بار
بر شانه های خسته کشیدی
و بیش از این نکشیدی !؟
جانت به لب رسید سرانجام
رها شدی از خود
آواز روشنت پیچید
رضا مقصدیهِی ...های... عاشقان ! آنجا که جان ِشیفته ی پویا –
در جستجوی شادی وُ آزادی ست
هم عشق ،هم ترانه، شکوفاست.
هِی ...های...عاشقان!
در این سکوت ِسرد ِ زمستانی –
آواز ِآتشین ِ شما زیبا ست.
مسعود دلیجانیجهان وارونه شبنم های ترد اشرافی
با تمام زیبایی شان که بر سطح می لغزد
در آرامش خیال خویش
جهان را حقیر و باژگونه باز می تابانند.
س. سیفیعشق پسرانهی حافظ در فضای «اَدِر کأساً» هیچ کتابخوانی نیست که بیت نخست دیوان حافظ را به یاد نیاورد: اَلا یا ایّهاالسّاقی اَدِر کأساً و ناوِلها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. شارحان سنتی دیوان حافظ در توضیح این بیت چیزی کم نمیگذارند. چون بحث عمده و اساسی ایشان به آنجا بازمیگردد که نخستین بار یزید بن معاویه خلیفهی اموی یا یزید بن معاویهی دیگری مصرع نخست آن را سروده است.
مهدی استعدادی شاداز «مرقد آقا»ی نیما تا «امامزاده بیلاخ» جمهوری اسلامی نیما در حین این که دارد روند ساخته شدن امامزاده را توصیف میکند که از یک خطای برداشتی ناشی شده، به دو عامل اشاره دارد. اشارهای کنایی که در واقع لغزخوانی بر نادانی جسورانه و خودفریبی ظاهراً متکبرانه است. آن یادآوری و به کار بستن "هوش سرشار" و استفاده از "زرنگی" که مردم را نادانسته به سمت ساختن بت سوق داده، نیما را در مقام روشنگر بر ما آشکار میکند.
روشنگری که از چگونگی ساخته شدن بت یا امر هولانگیز خبر میدهد.
بیژن باران غزل غروب
در این نقطه آرامش یافتم.
تلاش من و تو تنیدن پیله ما بود.
در این پیله با آسایش کنار هم، روز و شب
دست بر کمانه های تمنا،
در نجوای خواست و برخاست-
سال برف و باران
توالی ثنویت من و تو بود.
محمدعلی اصفهانیشاهد (به حرمت نرگس محمدی، و همراهان بی نام و با نام او) آرام آرام داشت از میان سایه ها می آمد. دور تا دورش را آفتاب، گرفته بود.
داد كشیدم :
ـ آهای ببینید! دارد می آید.
پرسیدند:
ـ كو؟
نشانشان دادمش.
خندیدند و رفتند.
و هنوز نرفته برگشتند.
عسگر آهنینچند شعر بانوی سایه پوش
از سایه رو به آفتاب قدم بردار
گلواژه های گم شده ام را بیاور
باران امان نمی دهد
شاید که ابر تیره، به شرم حضور تو،
یک لحظه از نفس افتد ...
علی اصغر راشدانعموخلیل اینجاگورستان خانوادگی ماست. تپه مانندی وسط گندمزارهابالارفته. انگارابتداهم سطح گندمزارهابوده، قرنهامرده هاروهم تنلنباروشده این تپه مانند. این گورعموکربلائی حسن، آن گورعموحسین، آن یکی گورعمه هاجروآن دیگری گورعمه فاطمه است. حالاهم که ازشهردیررسیده ام، تدفین عموخلیل تمام شده. عموخلیل آخرین پسرسرداربود. اینهاهمه بچه های سرداربودندوحالاهیچ اثری ازهیچکدامشان روی کره ی خاکی نمانده. روزگاری اسم سرداروبچه هاش، پشت امنیه هاوتمام گردن کش های ولایت رامی لرزاند. من سرگردان سراسرجهان هم ، مثلانوه همین سردارم. سردارپدرپدرم ومیراخوروبرادرش پدرمادرم بود.
مهستی شاهرخی«سیل آبانماه» در گرامیداشت خاطره جانباختگان خیزش آبانماه پس از آن سیل بهاره، ناگهان در پاییز، در آبانماه
سیل جمعیت بود که خیابانها و بزرگراه های شهر
و صدها شهر دیگر کشور
از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب را در بر گرفت.
موج جمعیت سرتاسر کشور را فرا گرفته بود.
علی رضا جباریدر پیشباز یلدا پرده ی سیاه شب کشیده برسرم،
زین سبب به جای پرتو شرارخیز صبح،
نیمه شب بر آسمان بی ستاره رنگ تیره می زنم.
ماه کو، ستاره کو، نشان صبحدم کجا؟
بهروز مطلب زادهبخوان تار! سخنی چند درباره شعر بلند «اوخو تار» وسراینده آن. شعر بلند«اوخو تار» از زمان سرایش آن در دهه ۳۰ قرن بیست میلادی تاکنون، بارها به شکل آواز، توسط بسیاری ازخوانندگان سرشناس و مشهور آذربایجان، ازجمله خانم شوکت علی اکبر اوا، فلورا کریم اوا، گل آقا ممدوف، اسماعیل رضایف، آقا سلیم عبدالله یف و دیگران خوانده شده، وصدها بارو به اشکال مختلف «دیکلمه» شده است.
ا. ماهانیلدا شبِ سرخها بود
انار و هندوانه و شراب
و داستان
بی پایان، لب یار
بلندترین شبها
مرضیه شاه بزازنگاهشان خیره به در داغداران، سر در گریبانِ شب
به خلوتِ اشک و اتاق
فرزندانشان را بنام می خوانند
و اینک بر مسیل زندگی
مرگِ سرخپوش، با شتاب ارابه اش را می راند
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
غارتگران ایمان (بخش نخست) برخلاف نظر پاره ای از مولوی شناسان و باور اکثر ادب دوستان، آثار او یکسره خالی از اوضاع اجتماعی و سیاسی دورانش نبود.مگر می توان آن ذهن حساس رادر برج عاجی از دعا وثنا و جمعیت خاطر؛فارغ از فتنۀ دوران تصور کرد؟در دوران وی ــ قرن هفتم هجری سلجوقیان آسیای صغیر دست نشاندۀ مغولان شده بودند. حکام محلی در یکدیگر افتاده ، هر از چندگاهی قربانی توطئه های داخلی می گردیدند ." معین الدین پروانه" که به دستور آباقاخان مغول نایب سلطنۀ "کیخسروبن سلیمان"پادشاه خردسال سلاجقه بود،با درایت و سیاست تمام قونیه را بر لبۀ تیغ در آرامشی نسبی نگه می داشت .
فریار اسدیان «در سینه چیزی می تپد» نگاهی کوتاه به شعر حسن حسام حسن حسام را بیشتر به عنوان یک کنشگر سیاسی می شناسیم. او شاعری ست که بر آرمان های انسانی خود پای می فشارد و چندین دهه است که در تبعید به سر می برد. در این دوران چندین منظومه و دفتر شعر و مجموع قصه از او منتشر شده است. روشن است که شعر او سیاسی باشد؛ اما نه به معنایی که سازمان های سیاسی در چارچوب قدرت به آن می پردازند که امری به ناگزیر است. شعر سیاسی حسن حسام، از این رو سیاسی ست که به رابطۀ انسان با قدرت سیاسی می پردازد و شعرش جانبدار انسان است و برای او جایگاهی درخور و در شأن می خواهد و بیش از همه، صادقانه است. خواننده صداقت نهفته در شعر حسن حسام را باور می کند؛ همین برای شعر بودن یک شعر کافی ست.
|