متن زیر گفتار کوتاهی است که محمد عاصمی در یک جلسهی شعرخوانی، چندین سال پیش که به آمریکا سفر کرده بود، در مقدمهی شعری برای به مناسبت ۸۰ سالگی صادق شباویز ایراد کرده. آدیوی گفتار محمد عاصمی نیز ضمیمه است. اشارهی محمد عاصمی به فرزندان صادق شباویز، فرزندان همسر آلمانی ایشان است. صادق شباویز از همسر ایرانی خود نیز دو فرزند، یک پسر و یک دختر، دارند که دختر ایشان خانم فلورا شباویز در آمریکا زندگی میکنند.
محمد عاصمی:
شما حتماً اسم آقای صادق شباویز را شنیدهاید. صادق شباویز یکی از برجستهترین هنرپیشگان و شاگردان عبدالحسین نوشین بوده و واقعاً در کار تئاتر خیلی برجسته بود.
یکی از مخاطبان: آقای عباس شباویز با ایشان نسبتی دارند؟
او برادرش است. ایشان کار فیلم میکرده، ولی صادق شباویز کار تئاتر میکرد و بعدها که آمد به آلمان، آنجا به مدرسهی تئاتر رفت و بعدها در «دویچس تئاتر» که یک تئاتر معروف آلمان است، در آن تئاتر گروه برشت کار میکردند که از علمای تئاتر بودند، ایشان در آن تئاتر به مرتبتی رسیدند که بازیگر آن تئاتر شدند و بعد هم کار رژی بسیاری از برنامههای آن تئاتر را بهعهده داشتند. رئیس تئاتر که یک هنرپیشهی برجستهی آلمانی بود، گفته بود در تاریخ تئاتر آلمان سابقه ندارد که یک خارجی بتواند این مرتبت را در تئاتر آلمان کسب کند. دلیلش خیلی روشن است. زبان تئاتر، زبان خیلی صریح و روشنی است. بهترین صورت زبان را، زیباترین زبان را اگر میخواهید بیاموزید و بشنوید باید به تئاتر آن مملکت بروید. برای این که هنرپیشگان تئاتر سلیسترین، روانترین، زیباترین و شیواترین شکل زبان را به کار میبرند. باید هم همین طور باشد. اینست که در هر زبانی، فرانسه، انگستان، همین آمریکا، همه جا. آن وقت یک خارجی آنقدر بتواند به یک زبان مسلط باشد که زبان تئاتری را بلد باشد و بیاید بر صحنه، این یکی از شاهکارهای استعداد یک انسان است و ایشان سالها این کار را کردند، الآن البته ایشان بازنشسته هستند، برای این که هشتاد سالشون شده و خوشبختانه تندرستاند و دوتا فرزند دارند که پسرشان یکی از برنامه گذاران برجستهی برنامه دوم تلویزیون آلمان است. و میدانید که آنجا هم به سادگی آدمها را به کار نمیگیرند. ولی خیلی پسر با استعدادی است. دختری هم دارند که معلم هستند. بهرحال، این شعر را بنده برای ایشان که هشتاد سالشان شده بود، و بنده هنوز وقت داشتم، برای ایشان سرودهام و ایشان همیشه به من میگفتند که تو از من پنج-شش ماه کوچکتری و باید به من احترام بگذاری و به من سلام کنی، برای این که شش ماه هنوز وقت داری. این شعر تقدیم به ایشان است.
ای روز و روزگار
ای چرخ کج مدار
با من چه کردهای
یک عمر هر چه دادهای از من گرفتهای
نیروی کار و شور جوانی و عشقِ یار.
بخشایش تو بخشش بیاعتبار بود
با این شتاب واستدن، این چه کار بود
کو آن سمندِ سرکشِ تک تازِ تیز رو
کو آن سرود خوان سحی سروِ سربلند
کو آن دلِ دلاورِ بیدارِ بیشکیب
آن دست و دل که هیچ هراسی نمیشناخت
با سوز و ساز زندان میساخت، میگداخت
جان را به هر شکنجه که میدید مینواخت
عمری دراز دادهای و قصد کردهای
بنشانیام به دامن دریوزه و نیاز
تا دل شکسته، خسته تمنا کنم تو را
بس آرزوی مانده تقاضا کنم تو را
ای روز و روزگار، ای چرخ کج مدار
بشنو که کور خواندهای
اینجا من که باز از کبریای عرش
به زیر آورم تو را
انسان، خدای خاکم
ای داور نخست
با این همه شکستگی
ارزم به صد درست
اسب چموش شیهه کشم
مست و بد لگام
نه رام روزگارم و
نه شیخ را غلام
نور امید در دل من پرتو افکن است
دل نیست کآفتاب فروزانِ روشن است
تا آخرین نفس اِستادهام که شمع
مترسان ز آتشم، من آتشم
شرارِ شرربارِ سرکشم
پیر جوان نژادِ جوان خوی بیغشم.
گفتار محمد عاصمی را از این جا گوش کنید