زهره ستوده آن که گفت: «حکمم اعدامه، به مامان چیزی نگو!» به یاد محمد مهدی کرمی لبهایش شکافته شده و دوباره جوش خورده بودند.
اما صدایش قوی و محکم.
حالم را پرسید، حال مادر را پرسید.
بغضم را فرو می دادم که در برابر صلابت صدایش ضعیف نباشم.
بعد از پنج دقیقه، سربازی که آنجا بود. گفت: وقتتون تمومه.
رضا گفت: دادگاه رفته ام و حکمم را داده اند.
حکمم اعدامه ولی به مامان چیزی نگو!!!!
میرشجاع ملکوتیان بهیاد رفیق شهید میر محمد علی ملکوتیان به مناسبت بهمن و انقلاب محمدعلی در بهمن ۱۳۲۷ در رشت در محیطی بازرگان(خانواده خودش و خانواده های پدری و مادری و..) بدنیا آمد کودکی او سالهای دهه ۲۰ و ۳۰، دوران پر تلاطم مبارزات ضد استعماری است پدرش از همراهان دکتر مصدق در جنبش ضد استعماری ملی کردن نفت، نهادینه کردن مشروطیت(تنگ کردن دامنه دخالت دربار و شاه ) میدان دادن به سرمایه ملی در اقتصاد و... بود. دبستان و دبیرستان را در رشت و سال آخر دبیرستان را در تهران با معدل ۱۷,۵ به پایان برد و همان سال با رتبه بالا در کنکور دانشگاه تهران پذیرفته شد. در ماههای آغازین ۱۳۴۸ دستگیر گردید. نخست به ۹ سال زندان و در دادگاه دوم به پنج سال محکوم گردید.
شیدا نبوی۲۲ بهمن و چریک فدائی قاسم سیادتی نشستهایم و مبهوت و مغموم در کنار جسد رفیق خوبمان به رادیو گوش میکنیم که خبر از پیروزی انقلاب و پایان سلطنت میدهد. توصیف آن فضا و آن حال و احوال آسان نیست. روی زمین نشسته بودیم، من روی موکت دست میکشیدم و خرده ریزه ها را جمع می کردم. دستم به نزدیک بدن حمید رسید، حس کردم موکت خیس است، دستم را نگاه کردم، قرمز بود. گفتم رفیق هاشم... این خون است، از بدن حمید خون می آید... به سرعت بلوز حمید را درآوردیم... درست در گردی سرِشانۀ چپ او سوراخ کوچکی بود که خون و خونابه از آن بیرون می زد. بعد فهمیدیم که یکی، فقط یکی از گلولههائی که آن سرباز از بالای پله ها شلیک میکرده به شانۀ چپ او نشسته و تا قلبش فرورفتهاست.
شیدا نبویآیلا و بهاره، دختران پاریس چه لذتبخش است دیدن بزرگ شدن و بالیدن بچهها... بچههائی که شاهد چشم گشودنشان به دنیا بودهای، جلوی چشمت قد کشیدهاند، همراه تاتی تاتی کردن آنها بودهای، زبان بازکردنشان را دیدهای، دیده ای که زیر چشمان تو و در بحبوحه گفت و گوهای داغ سیاسی و شرکت در حرکات سیاسی پدران و مادران و اطرافیانشان چه تلاشی برای زندگی می کنند.
در روزهای ۲۱ تا ۲۵ ماه ژوئن ۲۰۲۲ دو خبر خوب و شادیبخش از دو دختر نسل دوم پناهندگان سیاسی، در پاریس، بیش از گذشته ما را متوجه این جوانان کرد.
میهن جزنی(قریشی) مسعود فرخی پور، جانباختهی فدایی در ۲۱ آذر ۱۳۶۲، که بود ؟ و او را چگونه شناختم؟ ما در این آخرین منزلگاه با مسعود عزیز زندگی کردیم. او ساکن تهران بود اما هر روز عصر با دستی پٌر پیش ما میآمد و تا حدود نیمه شب را با ما میگذراند. و بعد از نیمه شب به تهران مراجعت میکرد. در اینجا لازم میبینم که به دلایل امنیتی نامی از میزبان نازنین و فداکار خودمان نبرم. ما در این دوران مسعود را بهتر شناختیم. او انسانی فهیم و چند وجهی بود با حس مسئولیتی بینهایت. رفتار او به قدری بیتکلف و مهربانانه بود که در من و بچهها هرگز احساس بیگانگی ایجاد نکرد. رفتارش دلتنگی دوری از عزیزان و بستگان را از دل ما دور میکرد. شوخ طبع بود و اهل طنز، به ادبیات، به ویژه رمان علاقهای بسیار داشت. سینما را میشناخت و فیلمها را خوب به خاطر میآورد و از آنها حرف میزد. به ویژه فیلم Z را با اشتیاق تعریف میکرد.
مصاحبه با بهزاد کریمی در یادواره رفیق زندهیاد بهروز سلیمانی کردستان در بحبوحه انقلاب ایران
یادوارهای از یک انترناسیونالیست بهروز سلیمانی در زمره پرشمار ستارههای آسمان جنبش چپ ایران شناخته میشود و در مقام یکی از فداکارترین فرزندان کارآزموده خلق کرد ثبت تاریخ کشور ما است. او روز ۱۹ آبان ماه ۱۳۶۲ ایرانی وقتی در محاصره دشمنان درآمد جلو چشم همسر و دو فرزندش همچون پلنگی تیزپا خود را به پنجره رساند تا با پرت کردن خویش از بالاترین طبقه آپارتمان مسکونیاش، دشمن انگشت به دهان از اینهمه جسارت را در دستگیری خود، ناکام بگذارد. وی به سروده شاعر بزرگ ما احمد شاملو در زمره "زندگان پیش اگاه به مرگ خود" بود که آگاهانه و از قبل انتخاب مرگ در لحظه لازم بر متن زندگی پرشور مبارزاتیاش را برگزیده بود. بهروز خوب میدانست که اگر گیر دژخیمان بیفتد چنان زیر شکنجه او را لهیده و مچاله خواهند کرد که حتی مجال رفتن به پای چوبه تیرباران را هم نخواهد یافت. او با خود و در سینه خویش راز رفقای هم رزم و اسرار خلق به زیر خاک برد و دشمن را حسرت به دل گذاشت.
ناصر مهاجر ـ سیاوش رنجبر دائمی پیدایش چریکهای فدایی خلق با اینکه قبل از رستاخیز سیاهکل چندین عمل مسلحانه با موفقیت انجام یافته بود، معذالک این عملیات در سطح وسیعی در جامعه انعکاس نیافته بود و عناصر پیشرو و مردم را تکان نداده بود. رستاخیز سیاهکل به حق اولین حرکت علنی مسلحانهی جنبش بود که به نحو کاملاً وسیعی در جامعه منعکس شد و مردم را تکان داد و به عنوان یک واقعیت در مقابل رژیم عرضاندام کرد. این حرکت نتیجهی سالها مبارزهی جنبش مسلحانه/ از ایجاد هستهها و نطفههای آن تا شکستها و پیروزیهای کوچک و بزرگ قبلی بود.»
ناصر رحیمخانیخوزستان را با نفتِ مسجدسلیمان و پالایشگاهِ آبادان میشناسیم، اما... در این سدهی پشت سرو همچنان همراه،گوئی ما هم همچنان خوزستان را بیشتربا نفتِ مسجد سلیمان وپالایشگاه ِعبادان و بندرِ مُحَمَره میشناسیم. اما این سرزمینِ گرم و جنوبی ایران، پیشینه و تاریخی کهن دارد؛ تمدن ایلام در این سرزمین زاده شد و پا گرفت و گسترده شد؛ ایذهی مال امیر، سنگ نگارهها، مجسمهی سردار پارتی در بتکدهی آبادی شَمی ایذه؛ ویرانههای شوش، نشان عهد هخامنشی؛ پل قدیم دزفول از دورهی ساسانیان، هم یادگارِ هنرِ تحسین برانگیز معماران رومی، هم یادآور آن جنگهای ویرانگر ایران و رم، کشتههای دو طرف، اسیران به بیگاری گرفته شده در ساختن پل دزفول؛ مٌحَمَره ـ خرمشهرـ بندرگاه و پیوندگاهِ ایران و همسایگانِ خلیج فارس، یمن و آن سوترها؛ هویزه، دشتِ کشاورزی حاصلخیز؛ شورش دهقانی از همان سدههای نخست برپائی دستگاهِ خلافت.
محمد اعظمیلرستان در آئینه سیاهکل! در چنین فضائی کهفریاد آرمانگرایانه و عدالت جویانه چریکها از جنگلهای شمال نگاه ها و گوش ها را بسمت خود کشاند. اخبار رویداد سیاهکل به سرعت در جامعه طنین انداز شد و سرنوشت آنان، ورد زبان محافل روشنفکری و شماری از مردم عادی شد و به عنوان راهی جدید برای ادامه مبارزه ی سازمان یافته مطرح گشت و فضای جوانان و دانشگاهیان را تحت تاثیر خود گرفت. پس از این تعداد زیادی از محافل و گروهها، گوئی از سرگشتگی، پراکندگی و ابهام بیرون آمدند و احساس می کردند به راه قطعی و نهایی مبارزه دست یافته اند. در لرستان نیز در پیوند با این جنبش و متاثر از آن، گروه ها و محافلی شکل گرفتند به فشردگی و اختصار به شکل گیری و سرنوشت آنان می پردازم.
ناصر رحیمخانیدفاعِ بلند آوازه مامان گفت : «آقای شکراله پاک نژاد روشنفکرِ مبارز، مگر من خودم به زبان خودم چندین و چند بار ازتو خواهش نکردم اِی پسر رو نکشونی به این راه ها؟».
شاه گفت : « اسمش اتفاقا پاک نژاد است . واقعا چقدر پاک است این نژاد .». از گفته های شاه در باره ی پاک نژاد، بیشتر آن «طعنِ نژادی» به یاد ماند و این جا و آن جا بازگو شد،گرچه و البته چون نشانی از کژاندیشی وبد زبانی شاه نسبت به آن گوهرِ یگانه ی انسانی و زیبایِ بنی آدم؛ آن گونه که سعدی سروده بود.
گروه کار تبلیغات حزب چپ ایران (فدائیان خلق) بزرگداشت یکصدمین سالگرد تشکیل
فرقه (حزب) کمونیست ایران مهیمانان برنامه :
سیروس مددی ، مهناز متین ، مسعود فتحی ، مجید زربخش ، بهزاد کریمی و صادق کار
عباس هاشمیبیاد توماج و یاران مقتول ترکمن صحرا! «در عشقِ خانقاه و خرابات ، فرق نیست » روزی از روزهای نخست پس از جنگ ، توماج را دیدم و همچنان با مهرو محبت وخنده های زیبایش مرا در آغوش گرفت ، اما اینبار بیش از معمول صورت اش خنده و شادی داشت و به چشمهایم خیره شده بود ، فهمید که این خنده ی خاص و عمیق اش را نمیفهمم ، گفت «رفیق عباس ترکمن ها ترا از خودشان میدانند . میدانی که ترکمن ها بسیار سنتی و در ارتباط با غیر ترکمن ها بسته هستند ، من و مختوم و ...و حتی با «ریش سفیدان ترکمن»هم که صحبت کردیم همه ترا ترکمن میدانیم . » یک لحظه حرفی نزد ، و ادامه داد : «حالا تو از نظر ما ترکمنی و ما هم خوشحال خواهیم شد اگر همسری ترکمن اختیار کنی ! »
عباس هاشمیدلبر ما ، «مادر گلی »
شمعی فروزان که چندین دهه در راه آزادی روشنی و گرما بخشید ، اینک خاموش شده است! کسانی که مادر گلی را دیده اند و یا با او حشر ونشر داشته اند، حتما جاذبه ی جادویی این زنِ ساده ، فروتن و خنده رو را کم و بیش احساس کرده اند ؛ اما شاید بدرستی ندانند که این جاذبه ریشه در کجا دارد.
جاذبه ی مادر را پیش از آنکه خودش را ببینم ابتدا در فرزند اش ویدا همرزم و رفیق و همسرم دیده بودم*۱ . اما در نخستین دیدارها منشاء این زیبایی و جذابیت جادویی را بویژه در مادرشان پیدا کردم ، گرچه پدر هم خود حکایتی ست دگر . زیبایی «دلبرما» که شاید بشود آنرا در سادگی ، جدیت و بی تکلفی و محبت بیکران خلاصه کرد اما پرریشه و چند جانبه ست ؛
سعید رهنماکارل مارکس و میراث ماندگار او «به مناسبت دویست سالگی مارکس» در اواخر دههی ۱۸۶۰ مارکس داستان «شاهکار ناشناخته» بالزاک را می خوانَد و به انگلس توصیه میکند که این «شاهکار» را بخواند. پُل لافارگ در خاطرات خود از مارکس اشاره میکند که مارکس سرنوشت خودش را در این داستان کوتاه بالزاک میدید. این اثر داستانِ نقاش نابغه ای است که ده سال مدام روی شاهکاری که هیچکس آن را ندیده کار میکند، و سعی دارد تصویری را که در ذهنش شکل گرفته بر روی بوم نقاشی پیاده کند. اما پیدرپی و بیوقفه به آن طرح و رنگ اضافه میکند و یا آنرا تغییر میدهد.
به مناسبت ۴۳ مین سالگرد کشتار ۹ زندانی سياسی توسط رژيم شاه به یاد بیژن جزنی، چهره شاخص چپ مستقل ایران هيئت موقت موضع گيری حزب چپ ايران (فدائيان خلق) بدون ترديد بيژن و ياران او از سرآمدان نسل خود، از اولين مشعل داران گشایش راهی دیگر و متفاوت برای چپ ایران در سال های سیاه بعد از کودتای ۲۸ مردا ۱۳۳۲ بودند. آن ها از خود گذشتگانی بودند با قامتی بر افراشته که از خاکستر سرد شکست ها سر بر آوردند و شعله های امید به آینده را بر افروختند. آنان مشعل داران پیشگام جریانی بودند که در عرض مدت کوتاهی به یک جنبش بزرگ تبدیل شد و با جسارت و توانائی های خود، راه به دنیای افسانه، اسطوره و شعر شاعران باز کرد. ققنوس هایی که از خاکستر خود دوباره زاده می شدند. دلاورانی که نه تنها در زمانۀ خود، هنوز هم نامشان مترادف امید و مبارزه برای آینده ای بهتر و انسانی تر و مقابله بی امان با بیداد و استبداد است.
مصاحبه سایت به پیش با مصطفی مدنی جنبش اخیر و آینده کشور!
اپوریسیون برای دخالت موثر نیازمند دست یافتن به یک اجماع عمومی است. ارزش های مشترک را فدای اختلاف هایمان نکنیم. من می گویم، نگذاریم سرنوشت ایران به خیابان سپرده شود. این به معنای دوری جستن از خیزش های خیابانی نیست. بلکه بعکس حمایت و همراهی با آن است. فقط با دخالت در این خیزش ها می توان تأثیر گذار بود و به تشکل و سازماندهی آن یاری رسانید. اینکه امروزه در رویای انسانهای خسته از نظام دینی، چه جریاناتی بیشترین توهم را برانگیخته اند، چندان دشوار نیست.
برای اینکه جنبش آزادی خواهانه کشور از این خطر مصون بماند، باید در درجه اول خود را متشکل کند. این امر ارادی نیست و یکباره بدست نمی آید. همراهی و مشارکت در این خیزش ها، زمینه برای سازمان یابی خود نیروهای سیاسی نیز هست. شما ببینید وقتی در داخل کشور حرکتی صورت می گیرد، خارج از کشور هم فعال می شود. و وقتی در داخل خبری نیست، اینجا همه چیز به سردی می گراید. پس خود این حرکت بهترین زمینه است برای فعالیت حزبی.
بهزاد كریمیدر سوگ دوست رفیق ما، ولی جعفریان که او را "پرویز" می نامیدیم، بامداد دیروز هفتم دی ماه با چشم بستن بر جهان، چشمان بسیاری را در گریه نشاند. نوشتن در باره ولی سخت است، اما بی وداع با او نیز میسر نیست. در سوگ وی بر متنی اکتفاء می کنم که روز قبل از "یلدا"ی امسال، به سفارش رفیقم فریدون احمدی نوشتم تا توسط زهره عزیز و به نام جمعی از دوستان برایش خوانده شود. "پرویز" در حالت نیمه کما بود و ما همه دل نگران واپسین نبرد او با بیماری. سرانجام اما رفت. یادش، یاد باد!
نگاه و جايگاه حميد اشرف در دوام سازمان چریک های فدائی خلق ايران گزارش هيئت برگزارکننده از سمينار نونگاشته ها و نويافته ها پيرامون تاريخ جنبش فدائی هدف هیئت برگزار کننده سمینار حمایت از پژوهشگران و تاریخ نگاران مستقل و کمک به بیرون آمدن امر تاريخ نگاری از انحصار ارگان های حکومتی بود. سمينار نخستين گام برای عرضه و معرفی توليدات پژوهشگران در حوزه تاريخ جنبش فدائی و پرداختن به زندگی، نگاه و جايگاه حميد اشرف در جنبش فدائی بود.
تاريخ جنبش فدائی به همه طيف های فدائی تعلق دارد. هيئت برگزارکننده سمينار از عده زيادی از کسانی که در صفوف اين جنبش رزميده اند، دعوت به عمل آورد. تعدادی از آن ها به دعوت ها پاسخ مثبت دادند، برخی ضمن ابراز علاقه و حمایت از هدف سمینار، مشارکت در این مقطع را برای خود ناممکن دیده و مشارکت را به رویدادهای بعد موکول کردند. و برخی هم متاسفانه از اهداف سمینار برداشت های روشن به دست نیاوردند و از مشارکت امنتاع کردند. . اميد است که سمينارهای بعدی با شرکت طیف گسترده تری از صاحب نظران برگزار گردد.
حیدر تبریزیحمید اشرف، سازمانده و استراتژ سیاسی حمید اشرف در سازماندهی گروه جنگل و پس از تشکیل چریکهای فدائی خلق، مسئولیت های بسیار مهمی بر عهده داشت ولی از پائیز سال ۱۳۵۰ تا تیرماه سال ۱۳۵۵ بار اصلی مسئولیت بر دوش حمید اشرف بوده است و همچنانکه در پیشرفت ها و موفقیت های سازمان نقش بسیار مهمی داشته، بار اصلی مسئولیت ضعف ها و شکست هایش هم باید به پای وی نوشته شود. او نیز با تمام کاراکتر و خصوصیات برجسته اش، یک انسان بود با قدرت ها و ضعف هایش. اگر از وی تعریف و تمجید می شود بر ضعف ها و اشتباهاتش نیز باید انگشت گذاشته شود. خود حمید اشرف در انتقاد از خود پیشقدم بود. او وقتی تجربه گذشته را بررسی انتقادی می کند، در عین حال بر ضعف ها و اشتباهات خود نیز انگشت می گذارد. اشتباهات حمید اشرف را به ویژه در رابطه با ضربات سال ۱۳۵۵ نمی توان نادیده گرفت، البته به قول خود او "تنها کسی اشتباه نمی کند که عمل نمی کند".
زندگی و کارنامه پر شگفت و بی تکرار حمید اشرف تارنمای سمینار حمید اشرف دقت و هشیاری فوق العاده، شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگیز در تصمیم گیری و اجرا، حد استقامت در برابر سختی ها، و آمادگی جسمی غیرمعمول، با وفاداری مطلق به گروه، همراه با نداشتن هر گونه ردپای سیاسی در محیط خانواده و تحصیل و حساسیت صفر پلیس سیاسی نسبت به او ویژگی هایی بود که عزم بیژن در انتقال حمید به بخش سیاسی- نظامی را جزم می کرد.
حمید اشرف در تاریخ کشور ما چهره ای ماندگار و به یقین کم بدیل است. حمید اشرف کسی است که دفتر زندگی اش قبل از پایان سی سالگی به پایان رسید. کارنامه زندگی او برای نوجوانان و جوانانی که اکنون، یعنی بیش از نیم قرن پس از او، آغاز راه می کنند، کارنامه پرشگفتِ روحِ سرکشِ کاوشگر مشتاقی است که آنان که سودای ممکن کردن ناممکنی را در سر دارند، آنان زیستن بی آرزوهای بزرگ را تاب ندارند، بس بعید است از واکاویدن آن، چه برای تکرار و چه برای نقد، خود را بی نیاز بیابند.
عباس هاشمیحميد اشرف ،
احترام دوست، اعجابِ دشمن ! چنين قهرمانانى قهرمانان "افسانه" اى نيستند ؛ از بطنِ شرايطى برآمده اند كه در آن سرنوشت و چهار چوب زندگىِ آدميان را حكومت يا مشتى قدرقدرت تعيين ميكنند و كسى هم حق اعتراض ندارد ! معدودى اما در مقابلِ چنين اهانتى آشكار قد عَلَم ميكنند ! حميد اشرف در شمار اين معدود انسانهاست. اينان از نوع "ضد افسانه" و عليه نظمِ قدرقدرتى و "مشيت الهى"اند و به انجامِ "ناممكن" پرداخته و به نقش انسان در تعيين سرنوشت خويش و تغيير اين دنيا باور دارند و با عمل و زندگىِ خود به آن صحه ميگذارند!
اين قهرمانان كه پيامى تاريخى را به جامعه اعلام ميكنند ؛ "سيزيف" ها و "پرومته" هاىِ نوين و واقعى هستند كه بايد روشنى ببخشند و بارِ توضيحِ ضرورتِ واژگونى رژيم هاى سركوبگر وتغييرِ دنياىِ كهن را فروتنانه وپيگيرانه به دوش گيرندوآنرابه مناسب ترين شكل ممكن تبليغ و ترويج كنند ، تا سر انجام نيروهاى اصلى اين تغييراساسى هرچه بهتر آنرا درك كرده، ممكن و عملى دانسته و آگاهانه و دليرانه به صحنه در آيند !
حیدر تبریزیآیا غزال این بار هم شعری سروده بود؟ به یاد رفقا ارژنگ و ناصر شایگان رفیق مادر فاطمه سعیدی(شایگان) هرسال در سالگرد شهادت فرزندانش، رفقا ارژنگ و ناصر شایگان که در گیری مسلحانه بیست و ششم اردیبهشت ماه سال 1355 در پایگاه تیمی چریکهای فدائی خلق در تهران نو جان باختند، مراسمی در خانه اش برگزار می کرد. من هیچ گاه به مادر نگفته بودم که مدت کوتاهی با ارژنگ و ناصر بوده ام ولی رفیق حماد شیبانی که ازاین موضوع با خبر بود، آنرا با مادر مطرح کرده بود(تاریخ آن یادم نیست شاید حدود بیست یا بیست وپنج سال پیش بوده باشد) مادر هم از من خواست که در آن مراسم در باره بچه ها صحبتی بکنم. من هم یاد مانده ام در این باره را بصورت نوشته ای تنظیم کردم و به مادر دادم تا مادر تصویری از زندگی فرزندانش در دوره کوتاهی که من با آنها در خانه ای بودم داشته باشد. در آن جلسه یکی از رفقا این مطلب را خواند.
بهزاد كریمیشناخت از بهروز ارمغانی در پانزده پرده داغ بیست و هشت اردیبهشت! چهل سال پیش در بامدادان بیست و هشت اردیبهشت ماه، یکی از دو پایگاه سازمان "چریکهای فدایی خلق ایران" در شهر بارانی رشت به محاصره در آمد و هر پنج عضو آن پس از مقاومتی جانانه، یکی از پی دیگری بر خاک افتادند. ساعاتی بعد، در خبررسانی رسمی ساواک فقط اسم سه نفر از جان باختگان آمد و در زمره آنان، نام بهروز ارمغانی. کسی که در آن برهه از حیات "سازمان چریکهای فدایی خلق ایران"، نخست یاور حمید اشرف به شمار می آمد و نفر دوم فداییان؛ خردورزی نقش آفرین در سیاستهای سازمان و توانمندی شایسته در سازماندهی. او اگر از آن مهلکه و کشتارهای بعدی جان بدر می برد، اکنون هفت دهه را پشت سر خود داشت. دریغ اما که هنوز گام نگذاشته در تابستان عمر، با بهار زندگی وداع گفت و رفت. از مرگ او بسیارانی اندوهگین شدند، اما آنانی بیشتر افسوس خوردند که وی را از نزدیک می شناختند. کسانی که، می دانستند چه کمیاب گوهری از دست رفته است!
محمد اعظمیبه یاد رامین
برای ویدا حاجبی ویدا حاجبی تبریزی به مناسبت سالگرد پسرش رامین، کتابی را گردآوری، ترجمه و تنظیم کرده است به نام "قصه رامین، به زبان خودش و در آئینه نگاه دوستان و خویشانش" این کتاب در مراسم بزرگداشت ویدا، به مناسبت هشتادمین سالگرد تولدش، آماده و توزیع شد. زحمت انتشار آن را دوست گرامی، بهمن امینی، مسئول انتشارات خاواران بدوش گرفته بود. بهمن در فاصله بسیار کوتاهی آن را آماده کرد تا در مراسم بزرگداشت ویدا، به او هدیه کند. کتاب در ۲۰۰ صفحه به دو زبان، فارسی و فرانسه و در سه بخش جداگانه، تنظیم شده است.
ناصر پاکدامننام بعضی نفرات آیا میشود گفت که "نام بعضی نفرات" هم نوعی "موزۀ تخیلی" است سرودۀ نیما در هفتاد سالی پیش، در همین روزها؟ اگر آن یک، مفهوم هنر و مرز و حد هنر و رابطۀ آدمی را با اثر هنری دگرگون می کند، این یک رابطۀ آدمی را با گذشته و زمان و زمانه دگرگون می کند: طیف نور تازهای می شود که بر واقعیت و واقعیات می تابد و زندگی را معنایی دیگر می دهد. چاشنی دلنشینی در فاصلۀ دو نیستی، آن نیستیِ پیش از هستی وآن دِگرِ پس از هستی.
" یاد بعضی نفرات "، یاد همگان نیست، که یاد " بعضی" است. دراندردشت و بیمرز، بی درو پیکر و بیحد و حدود نیست. "موزۀ تخیلی" محکوم به عظمتی پایان ناپذیر است و به خلاف آن، بر حسب تعریف، "یاد بعضی نفرات" محدود است و بخشی ازمعنی و اهمیت خود را هم از همین محدودیت می یابد.
|