محمد احمدیان(امان) با خوبی و بدی هایش تو آن چه هستی که خرید می کنی
با خوبی و بدی هایش
تو آن چه هستی که می اندیشی
با خوبی و بدی هایش
دکتر عارف پژمانریش « آقا» را باور کنیم یا فرهنگ پنج هزار ساله را؟ (طنز ) آقای میمدال ، یکراست، فضل فروشی میکرد، به استخوان مردگان ،فخر می فروخت ؛ناگهان دید، چشم دوست دختر فرنگی اش ، به تلویزیون رستوران ، خیره شده است؛ گویا تلویزیون، اخبارو تصاویری از ایران ، در یک برنامهء تفسیر خبر، به نمایش نهاده بود، تصویر آیت الله خامنه ای ،کمتر از یک دقیقه، در صفحه تلویزیون بود، گویندهء تلویزیون تورنتو، به زبان انگلیسی میگفت، رهبر ایران،با دوچرخه سواری بانوان ،در مجامع عمومی مخالف است ، زیراجلو چشم نامحرم است ؛ اما دوچرخه سواری زنان، در بیابان یا حیاط خانه ( که هیچ کس در آن نباشد) اشکال شرعی ندارد!
نیلوفر شیدمهرسینهات سینهات زمینِ
صلحی پایدار و من
اسبی که در قلب آن
در نسیمِ لبریزِ نفسهایش
یورتمه میرود.
بهمن پارساانگشت وسطی ِ حکومت اسلامی و انگشتهای مردم پیش از ورود در متن خوبست بگویم نویسنده ی این متن بیش از سی و چند سال است که هرگز در ایران نبوده. این به معنای آن نیست که از ایران و گرفتاریهایش دور بوده باشد. در حدود امکانات موجود- که کم هم نیست -با حوصله و دقّت افت خیزهای سیاسی و اجتماعی ایران را پی گیری میکند ودلی میسوزاند و آهی میکشد. اگر بپرسند عملا چه کرده یی پاسخش به سادگی آنکه ، هرچه دیگران ِ از قبیل من میکنند و بیش از اینش فقط مدّعا است.
علی آشوری شعر بود عباس
در مرزهای برفی آن سال ها
تنها او بود که در موهای بور
همراه آبی آرزو ها یش
گل یخی را مي قاپيد كه در گرماي كلماتي بي توقع
نثار سوز زخم ها و تاول دل و دست ها شوند !
مرضیه شاه بزازشکار موبی دیک در فلات موبی دیک جانوری است غول آسا و ولگرد دریاها، وحشی و قوی، موبی دیک بی چهره است و به تعبیری بی هویت (بی گونه و همه گونه)، جانوری است بی تفاوت چون خدا، که با کسی دشمنی خاصی ندارد و بنا بر ذات خویش اگر در خطر بیفتد (و گاه بنا بر اقتضای طبیعتش یا که گویی از سر انتقام) می کشد و تخریب می کند (نیش عقرب نه از ره کین . . ). موبی دیک می تواند تبلور سمبلهای مختلفی باشد، انگار که چهره عوض می کند (شاید به این دلیل بی چهره است) گاه شبیه زئوس یا خدای دینهای ابراهیمی است، گاه یک ایده، گاه حقیقتی است غیرقابل انکار، ولی همیشه یک نیروی قوی مخرب است و بیشتر کور..
رضا اغنمیتالان نقد وبررسی کتاب داستان با ادهم و فرزندش سلیمان شروع می شود واز سرکشی پسرش که عاشق دختری شده، در«تنگل». با دوستان قرار گذاشته که شبانه به آن محل رفته ودختررا بربایند و به محل زندگی خود بیاورند. مادر ازغیبت ناگهانی سلیمان و شنیدن خبر نگران جان فرزندش به وحشت می افتد. و پدر در حوادث همیشه ناگوار وخونین تنگل به فکر فرو می رود :
«کاش تنگل را ندیده باشی و ندانی که در پشت هرسنگش خون خواری درکمین است. اگر هیچی نداشته باشی و تریاکی درخورجینت نباشد تو را به خاطر اسب می کشند».
ا. رحمانهمپای بادها رفتیم؛ غروب خاکستری بی رمق -
چشم به پیشِ پای شب دوخته
آهسته تاریکی می آید
چترش را بالاتر از سرِ
باغچه ،
سراسر بر افقهای ناپیدا
می گسترد
رضا شکیبا«برده دارانِ زمان ها» چوبِ حراجَم زدند! *نمی دانم پچپچهِ نحسِ کدام گوشه تاریخ در گوشمان ثبت شده که وقتی امروز «ناصر» به مهمانی غریب مرگ رفت، او را با اسمِ نازیبِ «فرمان» یاد کردیم؟
*نمی دانم به چارچوب کدام درِ شکسته تاریخ تکیه زده ایم که وقتی امروز «ناصر» به سفر مرگ رفت او را با دشنه ای خونریز در دست دیدیم که به «جنگ نحس غیرت» می رفت؟
محسن حکیمیقدردانی از کمیسیون پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران به تک تک شما درود می فرستم و دستتان را به گرمی می فشارم. یاران و همراهان عزیز! با آن که سرکوبگران آزادی ستیز این فرصت را از شما گرفتند که حاصل یک سال تلاش و زحمت مدام و پیگیر خود برای گرامی داشت پنجاه سال مبارزه درخشان کانون نویسندگان ایران در راه آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان را به نمایش عمومی درآورید و کانون را بیش از پیش به مردم ایران و جهان بشناسانید، اما بدانید و تردید نکنید که این یورش سرکوبگرانه نه تنها سرسوزنی از عظمت تلاش شما نمی کاهد بلکه کار سترگ شما را برجسته تر و نمایان تر از پیش می سازد.
مهدی استعدادی شادغزالی و شرکا
در شرکتی با بی مسئولیتی نا محدود "ایشان"،
یعنی غزالی و شرکا
که به درازای قرنها دخل و دمار ما را در آورده اند
نه به غزال شباهت میبرند
و نه حتا به بُزکوهی...
دو داستان کوتاه ترجمه علی اصغرراشدان نه ماه بعدازجداشدن مان وهشت ماه بعدازرفتنش، هنوزفکرکردن درباره اش راکنار نگذاشته بودم، تنهامنتظرش بودن راکنارگذاشته بودم. ناگهان بااندوه، توچارچوب درخانه مان ایستاده بودوپول می خواست. گفت:
« میتونی مقداری بهم قرض بدی؟ پول لازم دارم. فوری پول احتیاج دارم. »
رضا مقصدیتنها ، صدای توست سبزینه های جنگل
باور نمی کنند
باران ِ مهربان ِ نگاهت را
بر برگ برگ ِ من.
فرخ ازبرىمن هنوز زنده ام اسب من تو چرا سم به زمين مى كوبى
مگرت هواى شبديز، كنار پيكر پرويز زده ست
نه نه اسب سحر خيز من
من هنوز زنده ام
علي آشوری لا به لای آن سالها و سايه های افتاب بي رمق پاييزی اش مي گفت :
"بچه ها علم و دانش را بايد گرفت و در روياي بهارانه ای پيچيدش و عطر سبزآنها را در كو چه پس كوچه هاي لخت منجمد شده اين ديار سو خته
افشاند"
علی صدیقییاد احمد میرعلایی و آن شعر شگفت انگیز! اگر خواننده مجله ” مفید” در اواسط دهه ۶۰ شمسی در ایران بوده باشید، در”شماره ی آبان ماه شصت و شش” شعر اعجاب آوری از شاعری ناآشنا با برگردان مترجم نامدار احمد میرعلایی در چندین صفحه آن شماره به چاپ رسیده بود که با تمام بلند بالایی اش بی آن که شاخصه روایی منظومه را داشته باشد، سخت جذاب و در همین حال راحت خوان بود. شعری غضبناک و تکاندهنده که ” ایکور” نام داشت و نام شاعرش “گاوین بنتاک” بود.
مرضیه شاه بزازراه برگشت نیست وقتیکه باغچه را با دستان مردد و خمیازه شخم می زدی
و ستونهای خانه را از کاه و هراس پی می ریختی
وقتیکه محو آینه، از نقش خود، تندیس از خمیرِی فطیر پرداختی
و چندان به ستایش برنشستی
که در شب هرچه بادا باد
بهمن پارساپل ِ یوغ ِ دروغ بر بلندای آوار نا دانستنها، در این بیراه
درختی است،
بارش همه بی برگ وباری.
از آن همه کسان
چهارتن،
مجید صدقیجشنواره کن و برگزیدگانش مراسم پایانی هفتادو یکمین جشنواره سینمایی کن شنبه ۱۹ مه درساعت ۱۹ و ۱۵ دقیقه در کاخ جشنواره برگزارشد، ضمن آن که شبکه تلویزیونی کانال پلوس فرانسه طبق روال همه ساله این مراسم را به طور زنده پخش کرد. امسال نیز فیلم های برگزیده هرچند دراکثر موارد با سلیقه منتقدان سینمایی همخوانی داشت، ولی در مجموع برخی از فیلم ها نادیده گرفته شد ( از جمله فیلم خوش بودن، دوست داشتن و دویدن سریع، ساختهی کریستف اونوره) که علاوه بر ساختار مستحکم از بازی های فوق العاده بازیگران برخورداربود. اگر قرار نیست همه فیلم ها ی خوب جایزه بگیرند آیا بهتر نیست با گفتن ( با قدردانی از... ) که در بسیاری از جشنواره ها معمول است از فیلم ها و یا شخصیت های باارزش دیگر قدردانی شود.
محسن حسامبه ياد داريوش كارگر
«پايان يك عمر» اين اثر در نگاه اول شباهت به يك داستان بلند ميبرد. اما با مرور دوباره ميبينيم كه نه تنها به رمان نزديك ميشود، بل ساختمان يك رمان را از جهت معماري در بطن خود دارد. همانطور كه ميدانيم جنبة اصلي رمان داستانگويي است. در اين اثر خاطرات گذشته بريده بريده همچون قطعات موزائيك روي هم سوار ميشوند. ما به تدريج شاهد شكلگيري اشخاص رمان هستيم. شخصيتهاي اصلي ساخته و پرداخته ميشوند. شخصيتهاي فرعي در ارتباط با نقشي كه نويسنده بر آنها ميزند، از پردة ابهام به در ميآيند و خودي مينمايانند. نويسنده با ترفندهايي از اين دست به اشخاص رمان هويت ميبخشد.
شارل بودلر در ثنای زیبائی برگردان از مانی از قعر چاه یا زآسمان تو وجاهت
آئی که از جهنم و بهشتِ ونگاهت
ریزند خیر و شر بی تمیز و توئمان؟
زین روذو را قیاس به خَمر کرد میتوان
امید ای که از خالِ لبِ دوست سخن می گویی! (دراستقبال از غزلی از روح الله خمینی)
ما به تلبیسِ تو اِبلیس گرفتار شدیم
از ستم گستریت سُخرهء اغیار شدیم
فارغ از خود نشدی کوسِ اناالحق بزدی
زین سبب از تو و عُمّالِ تو بیزار شدیم
اسد سیفبه یاد منصور خاکسار دو شعر از او به جزر دریا خیرهام
و آفتاب زمستان
برهنهام کرده است
به دفتری ورق زده میمانم
که هیچ چیزم پنهان نیست
گذشتهای ویرانم
از قبیلهای دور
که نخلهایش
عریانم میکنند
س. سیفیاسبِ هزارهای در قصّهها و افسانههای ایرانی از اسب به مثابهی نشانهای برای پیوند با مادر و آرزوی زادن فرزند سود میبرند. در این قصّهها اسب جهانهای تاریك و ظلمانی را به دنیایی روشن و آفتابی پیوند میدهد و بر پایهی همین داستانها ملك جمشید روزی با اسبش خواهد آمد تا دختر دلخواهش را با خود به سرزمین رؤیاها ببرد.
نیلوفر شیدمهرنهنگ در جنگل جنگل مرا
خوانده و میخواند:
غرق غرق غرق شو ای غریب
چون آسمان
در موجگان شاخسارم
غرق شو چون آفتاب
|