امید همائی

روزها گریخته اند

ساعتها گریخته اند
وروزها آمده اند.
روزها گریخته اند
با رنگها



Aliasghar-Rashedan05.jpg
علی اصغر راشدان

بگومگوهای آق جواد (۳)

«بازچی شده آق جواد! »
« واسه چی سگا ازمن خجالت می کشن؟ »
« نمی خوای بذاری این چن قطره آب انگورازگلمومون بره پائین! »
« بازدهنموگل گرفتی، دیکتاتور! »
« حرفائی میزنی که توچنته هیچ عطاری یافت نمیشه! »
« گذاشتی حرف ازدهنم بیرون بیادکه بفهمی توچنته پیدامیشه یانمیشه! »



abolfazl_mohagheghi_0.jpg
ابوالفضل محققی

علی عاشق شده بود ! شهر من زنجان ( قسمت هشتم)

بعضی وقت ها یک رادیوی ترانزیستوری کوچک قرمز رنگ سونی که تازه زنجان آمده بود از رئیسش آپاراتچی سینما قرض می کرد با احتیاط زیاد جلوی فرمان دوچرخه آویزان می نمود ودر حالی که موسیقی بلندی از رادیو پخش می شد،از ترس این که اتفاقی برای رادیو بیفتد بدون این که سوار دوچرخه شود با دوچرخه در کوچه بالا پائین می رفت. جلوی بن بست خانه دخترک که می رسید صدای رادیو را بلند می کرد.



Hasan-Hesam02.jpg
حسن حسام

سرخ باد

برای اسماعیل بخشی و همدستان بی شمار ه اش

پرچم ها
مُشت ها
و حنجره ها ی زخمی :
نان
کار
آزادی
اداره شورایی



abolfazl_mohagheghi_0.jpg
ابوالفضل محققی

زنی یشسته بر بال فرشتگان! شهر من زنجان (۷)

زنی بلند بالا با دوچشم سیاه ونافذ .صورتی سبزه ودماغی کشیده که به دهانی مصمم و آرامش بخش منتهی می گردید. کلمات به آرامی از دهانش خارج می شد. طوری آرام که به دل می نشست وآرامت می کرد. همیشه فکر می کردم گویا کسی به خواب رفته واو نمی خواهد بیدارش کند. کلمه های جان ، قربانتان گردم ، قدم رنجه کردید ! شاه بیت سخنانش بودند.



بهمن پارسا

آقای دادیار (بخش پنجم)

یکساعتی گذشته بود که مامور شهربانی با نامه یی در دست وارد اتاق دادستان شد. آقای دادستان نامه را گرفت و بعد از گشودن پاکت و نگاهی به نامه گفت ،نتیجه از پیش پیدا بود! وضع عمومی محکوم به لحاظ سلامت جسمی طبیعی است ، هیچ امر ِ غیر عادی در معاینات معموله مشهود نیست. "که یعنی میشود اعدامش کرد". جمله ی اخیر گفته ی آقای دادستان بود.



ا. رحمان

جهان به لرزه درآمد

استخوان در گلوی جهان
می ماند
زخم کهنه ترک بر می دارد،
از پُتک کینه
خون ازعروق پاییز



abolfazl_mohagheghi_0.jpg
ابوالفضل محققی

نخستین سینما! شهر من زنجان (۶)

ولوله وله ائی بود قرار شده بود که روز جمعه مدرسه برای اولین بار دانش آموزان را به سینما ببرد. به سینما "ستاره آبی" که تازه افتتاح شده بود .تحول عظیم در شهر!آقای قائمی مدیرمدرسه وتعدادی از معلمان مذهبی مخالف این کار بودند . اما درخواست رسمی رئیس فرهنگ بود که مدارس به نوبت محصلین خود را به سینما ببرند .او هم خود برای این کار دستور داشت و سر پیچی ممکن نبود



reza-allamezadeh70.jpg
رضا علامه زاده

شهامت در بيان صادقانه‌ى «ترس»

از خود گفتن هميشه شهامت مى‌خواهد. حتى اگر با نزديكترين كس‌ات باشد؛ با كسى كه همدردت است يا دستكم دردت را مى‌شناسد. اين‌كه همت كنى خصوصى‌ترين احساسات درونى‌ات را با همه مطرح كنى شهامتى صدچندان طلب مى‌كند. بايد هنرمند باشى و به گيرائى زبانت اعتماد داشته باشى تا از بيان سال‌هاى ترست نترسى؛ ترس سال‌هاى كودكى‌ات كه در پيچ هر كوچه تاريك، در لمس هر دست زمخت، در رسيدن هر خبر نامنتظره به جان كوچكت مى‌افتد. حالا اگر كودك بهائى باشى عرصه‌ى اين ترس ابعادى به راستى ترسناك به خود مى‌گيرد كه در بزرگسالى نيز تركت نمى‌كند.



س. سیفی

تهران را بسازبفروش‌ها ساخته‌اند

شهر تهران را بسازبفروش‌ها و بنگاهی‌های شهر به سلیقه‌ی شخصی خودشان ساخته‌اند. به عبارتی روشن‌تر در طول این مدت فکر و اندیشه‌ی مدیران شهری تهران بیش از همه با پولسازی‌های بی‌حساب و کتاب بسازبفروش‌های شهر هدفگذاری می‌گردید. آنان همواره سکاندار اداره‌ی شهر بوده‌اند و خیلی راحت مدیران شهری را به دنبال خودشان می‌کشیدند. پیداست که در این عرصه هرگز نیازی به دانش شهرسازی و معماری حس نمی‌شد. چون توده‌هایی از مواد مصرفی بدون همخوانی لازم روی هم تلنبار می‌شدند تا سازه‌ای هرچند بی‌قواره و ناهمگون در دیدرس مردم عادی قرار بگیرد.



برزین آذرمهر

پاییز را بگو!

پاییز را بگو!
که تک درخت قله ی از یاد رفته ام
بر باد رفته نه!
بر تن مزن دمادم اش ، شلاق ِ باد ِ سرد



farrokh-Azbari.jpg
فرخ ازبرى

ابرهاى پاييزى

كجاى قصه ها ماندم كه پاى رفتنم نيست
به پاى من مپيچ اى دل هواى رفتنم نيست

سرابى رقصد اينجا زير سقف نم كشيده
به قير شب گرفتارم قواى رفتنم نيست



reza-maghsadi2.jpg
رضا مقصدی

این دل ِ من است
عطر ِشاعرانه ی شمال می دهد.


تشنه نیستم .
ازشمال ِچشمه های عشق آمدم .
کوزه ام پُراز ترانه های تازه است.
با زبان ِ مردمان ِ "گیل" .



Mohammad
محمد احمدیان(امان)

تو که رفتی


تو که رفتی
بشقاب ها را خواهم شست
قاشق ها، چنگال ها را
لیوان ها و فنجان ها را



Aliasghar-Rashedan05.jpg
علی اصغر راشدان

بگو مگوهای آق جواد (۲)

« توروایتاهست که خوشابه حال گشنه های روزمین. »
« گشنگی وبدبختی نکبت آدمیزاده، خوش به حالش نداره. »
« آخه میگن توبهشت حوریه، غلمان، جوی شراب وحوض کوثرهست وگشنه های روزمین تادلشون بخوادکیف می کنن. »
« آجواد، سواد عربی من خیلی قدنمیده. توکه علامه دهری، بفرماغلمان یعنی چی؟ »



برزین آذرمهر

ای کوهکن

ای کوهکن
که خواهی
نقبی زنی به دور
از تیرگی به نور...



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف


شما، در جستجوی کدام انسان هستيد؛
انسان کامل ياانسان زرنگ؟

فرض بفرمائيد همين سالنی که ما ، برای نجات ايران عزيز، در آن اجتماع کرده ايم، يکدفعه، آتش بگيرد. عکس العمل طبيعی ما، از زن و مرد و پير و جوان، اين خواهد بود که همه با هم به سوی درب خروجی هجوم بيريم. چندتای اول، به راحتی خودشان را به بيرون می رسانند و بعد به دليل هجوم ديگران، راه خروج بسته می شود و مرحله ی خشن تر تنازع برای بقاء آغاز می شود و عده ای زير و دست و پاها، هلاک می شوند و عده ای هم احتمالا نجات پيدا می کنند. آيا درست است که بعدا، آدم هائی را که نجات پيداکرده اند، به دادگاه بکشانند و بگويند که چرا شماها، به قيمت له و لورده کردن ديگران، در زير دست و پاهايتان، جان سالم بدر برده ايد؟!



marzie-shahbazaz.jpg
مرضیه شاه بزاز

در طراوت اندیشه‌ات


و حضور پر رنگ و آواز تو
در گستره ی بیرنگ و صدا
و انعکاس آن در دیده
که آنگاه دگر گونه می بیند و گوش
که آوای گنگ و خاموش و غریبانه را اکنون
با سی و دو حرف
شفاف در خود می نشاند،



امید همائی

زنجیرهٔ روزهای خوش (١)

زنجیرهٔ روزها
با حلقه هایِ پیاپی
حلقه هائی که تکرار میشوند.
شنبه، یکشنبه، دوشنبه
که میپوندند به سه شنبه، چهار شنبه، پنج شنبه و جمعه.
و دوباره
زنجیرهٔ روزها



abolfazl_mohagheghi_0.jpg
ابوالفضل محققی

راز داوینچی!

چند روز است که اورا می بینم ،پیرزنی نشسته بر کنار بساطی کوچک دارد خرد ریز های خانه اش را می فروشد. بر چهار پایه ائی نشسته غرق در رویای خود. چند لیوان کریستال ، تعدادی کوبلن دست دوز مندرس شده ، چند کتاب و تعدادی تابلوهای چاپی زمان شوروی .تابلو هائی که در خانه هر روسی دیده می شود




Nilofar
نیلوفر شیدمهر

بنازم تمام قد

پاییز را بنازم
که خویش را تمام
در زندگی و مرگ
می‌بخشد به خاک



بهمن پارسا

آقای دادیار! (بخش چهارم)

اینجا خوب است بگویم دادستان شهر انسانی بود به معنای درست واژه شریف و مردمی. فردی صادق که پیش وپس از ماجرای سال 57 تاوان این خوی و خصلت را پرداخته بود و حضورش در آن شهر نیز نوعی تاوان پس دادنِ مضاعف بودو در واقع تبعید. وی تمام نیروی خویش را بکار میگرفت تا امور مردم بی نیاز از سرگردانی های بیجا و دراز مدّت در راهروهای دادسراو حتی اگر ممکن می شد دادگاه نیز به انجام برسدو در واقع به نوعی حل مشکلات از راه ریش سفیدی و کدخدا منشی و همین نیز موجب محبوبیت تام ایشان بود. بی اغراق خویش را همیشه مفتخر از همکاری با وی دانسته ام و همواره منزلت وی را والا میدانم.



Hasan-Hesam02.jpg
حسن حسام

اعلامیه

باد آتش از جنوب سوخته می آید
همچون توفان
پیچان
پیچان
می پیچد
درگنبدِ امامِ جماران
که گفته بود:
«خدای کارگراست»



abolfazl_mohagheghi_0.jpg
ابوالفضل محققی

ارتش در شهر! شهر من زنجان (۵)

آمدن ارتش به آن بزرگی حمام ها را از پر مشتری کرده بود طوری که کفاف نمی داد. حمام رفتن سرباز ها برایم بسیار جالب بود ! عصر ها دسته دسته سربازان جوان قدم رو زنان با بقچه هائی در بغل به حمام ها می رفتند ،سرود می خوانند ! دختران جوان را با اشتیاق نگاه می کردند ودختران شوخ زنجانی هم چیزی از ناز وکرشمه شهرستانی خود فرو گذار نمی کردند. چه آه هائی که در فضا نمی پیچید وچه رویا ها که در حمام ها نمی چرخید!



ا. رحمان

همراه باران

روز ؛
بارِ سیاست
بر گُرده ی اقتصاد
سنگین نشسته بود
پشتِ جداره واژه ها
و فقر،
سایه به سایه می آمد



»  من نیروی روایت‌ها و سرنوشت‌ها را باور دارم
»  شاهِ موشان
»  تی رافا بلا می سر= منتظر تو عزیر دلم
»  آقای دادیار! (بخش سوم)
»  مولوی سوار بر اسبی چوبین
»  از ستار خان تا داش آکل
»  خوش رقصی
»  گذرگاه ساحلی
»  مرا بخوان
»  به همان زیبایی
»  عاشقی های شاعر لب دوخته
»  صحنه
»  شبح
»  غذای سفری کفتارها
»  « خطابه ی صلح »
»  بگو مگوهای آق جواد
»  از ماست که بر ماست
»  مبادا که سرنوشتمان بعداز آن دو، اين یکی باشد !
»  نوبتِ مـا
»  در هر دو سوی آینه
»  آقای دادیار (دوم)
»  خسرو آواز کُردی، سید علی اصغر کردستانی
»  نبش یک قبر
»  شاه دزد
»  خواهران خبیث
»  نخستین روز مدرسه ، مدرسه توفیق!
»  آقای دادیار! (بخش یکم)
»  شاید آزادی
»  یادواره
»  این رنج پایانی ندارد
»  در مهمانسرا
»  سخن پارسی و واژه‌های تازی
»  آواز خوان
»  جنگ نابرابر