logo





خورشیدِ غربتِ گل‌ها کجا است؟

گذری از رمان از آینه بپرس، نوشته‌ی شهلا شفیق

يکشنبه ۱ فروردين ۱۴۰۰ - ۲۱ مارس ۲۰۲۱

بهروز شیدا

در جستاری که پیش رو دارید، به‌کوتاهی از رمان از آینه بپرس، نوشته‌ی شهلا شفیق، می‌‌گذریم. جست‌وجوها، تنهایی‌ها، وهم‌ها، پرسش‌ها، رویاها را می‌خوانیم. به تصویر خودها در آینه می‌نگریم.
خلاصه‌ی از آینه بپرس را بخوانیم.

۱

از آینه بپرس در سه فصلِ پنجره، عبور، سحر روایت می‌شود. فصل پنجره در دوازده بخش روایت می‌شود؛ فصل عبور در چهارده بخش؛ فصل سحر در چهارده بخش. در میان این چهل بخش، سی‌وپنج بخش از زاویه دید سوم شخص روایت می‌شوند. سه بخشِ سه، هشت، ده از زاویه دید اول شخص، زاویه دید گیتا، روایت می‌شوند. بخش شش در برگیرنده‌ی چهارنامه‌ی گیتا و سینا به یک‌دیگر است. بخش سی‌ویک برگ‌هایی از دفتر خاطرات کامپیوتری‌ی سام است.

گیتا متولد سال ۱۳۳۹ خورشیدی است. هما خواهر بزرگ او است. پدر گیتا دکتر سلیم است. هنگامی که خانواده‌ی گیتا از ساری به تهران مهاجرت می‌کنند، گیتا چهارده ساله و هما هیجده ساله است. خدمتکار آن‌ها، بی‌‌بی که تنها پسرش ازدواج کرده است، نیز با‌ آن‌ها به تهران می‌آید. آن‌ها در یوسف‌آباد، کوچه‌ی صبا، که ساکنان‌اش از طبقه‌ی متوسط «امروزی» هستند، ساکن می‌شوند. در کوچه‌ی صبا نویسنده‌ای به‌نام الهه‌ سرمدی نیز ساکن است. گیتا ازدواج می‌کند، اما هم‌سرش را دوست ندارد. باردارمی‌شود، اما دخترش مرده به دنیا می‌آید. هما در دوران محمدرضا‌شاه به «چریک‌های کمونیست» می‌پیوندد. در دوران جمهوری‌ی اسلامی ازدواج می‌کند و پسری به دنیا می‌آورد که نام‌اش را سام می‌گذارند، اما هنگامی که سام سه ماه بیش‌تر ندارد، پس از حمله‌ی مأموران به خانه‌ی مخفی‌‌شان، به‌هم‌راه هم‌سرش سیانور می‌خورد و هردو می‌میرند. الهه سرمدی و هم‌سرش نیز در سال‌های نخست پس از انقلاب دست‌گیر می‌شوند. الهه سرمدی یک سال ‌و چند ماه در زندان می‌ماند. هم‌سرش اما آزاد می‌شود.

گیتا و هم‌سرش به پاریس می‌آیند. هم‌سر گیتا به او خیانت می‌کند. گیتا که مهندس کامپیوتر است، از او جدا می‌شود و در خانه‌ای به‌تنهایی زنده‌گی می‌کند. پس از چندی با سینا رازی که مشغول نوشتن رمانی گرد زنده‌گی‌ی الهه سرمدی است، رابطه‌‌ی عاشقانه پیدا می‌کند. چندی بعد الهه سرمدی، بعد از جراحی پستان، برای شیمی درمانی به پاریس می‌آید و با گیتا هم‌خانه می‌شود. شهرام، نقاشی که از دانشکده‌ی هنرهای زیبای پاریس دیپلم گرفته، هم‌راه و معشوق او است. دختر الهه سرمدی، مهسا، و پسر هما، سام، که باهم رابطه دارند، نیز به پاریس می‌‌آیند.

رابطه‌ی زاویه دید راوی و زمانِ روایت در از آینه بپرس را بخوانیم.

۲

در از آینه بپرس میان زاویه دید راوی و زمان روایت رابطه‌ای ثابت وجود دارد. در سه بخشی که از زاویه دید اول شخص، زاوید دید گیتا، روایت می‌شوند، زمان حال به کار گرفته می‌شود. در سی‌وپنج بخشی که از زاویه دید سوم شخص روایت می‌شوند اما زمان گذشته به کار گرفته می‌شود.

هنگامی که گیتا ماجراهایی را که در گذشته رخ داده‌اند، از زاویه دید اول شخص در زمان حال روایت می‌کند، انگار بسیاری از ماجراهایی که از سر گذرانده است، برای همیشه در ذهن او جریان دارند. انگار او بازیگری بر صحنه است که بسیاری از تماشاگران رویا‌ها، کابوس‌ها، زخم‌های او را نمی‌بینند. انگار او از حضور گذشته در اکنون خویش رهایی ندارد. انگار هم بازیگری بر صحنه است هم تماشاگری که به درون خویش می‌نگرد.

هنگامی که ماجراهایی که در گذشته رخ داده‌اند از زاویه دید سوم شخص در زمان گذشته روایت می‌شوند، انگار گیتا تنها به یکی از بازیگران صحنه‌ای تبدیل می‌شود که تماشاگران به آن می‌نگرند.
در از آینه بپرس گیتا تماشاگر – بازیگری است که گاه در نگاه به نقش خویش غرق می‌شود.

راوی‌ی سوم شخص آمیخته‌گی‌ی راوی‌ی سوم شخص و اول شخص و گذشته و حال در ذهن گیتا را چنین بیان می‌‌کند: «همپای گفت‌وگویی که در نامه‌ها جریان داشت گذشته در ذهن گیتا مرور می‌شد. همچنان با نام مرسده برای سینا می‌نوشت و هر آنچه را به هویتش مربوط می‌شد از گفته‌ها حذف می‌کرد. [...]
[...]
گاه اما تصویری زنده و چابک از گوشه و کنار خاطره سربر می‌آورد و مرزهای گذشته و حال، سوم شخص و اول شخص را درهم می‌ریخت.»

نام رمان از آینه بپرس را بخوانیم.

۳

نام رمان از آینه بپرس از این تکه از شعر پنجره، سروده‌ی فروغ فرخزاد، برآمده است: «از آینه بپرس/ نام نجات‌دهنده‌ات را.»
در نام رمان از آینه بپرس اما عبارتِ «نام نجات‌دهنده‌‌ات را» که در شعر پنجره حضور دارد، غایب است. در شعر پنجره انگار جز خودِ نجات‌دهنده در آینه نیست. انگار جز تصویر خودِ من در آینه نیست. در رمان از آینه بپرس اما تصویر خودهای گوناگونی را می‌نگریم که در تشابه یا تفاوت یا تقابل با خودهای دیگر در آینه حضور دارند.

شعر پنجره به گوش ما می‌خواند که تنها خود نجات‌دهنده‌ی خودیم. رمان از آینه بپرس اما انگار معنای خود را می‌پرسد. خودهای گوناگون را در برابر یک‌دیگر قرار می‌دهد. معنای نجات را می‌پرسد.
معنای خود در از آینه بپرس را با نگاهی به نظریه‌ی اگزیستانسیالیستی‌ی ژان پل سارتر بخوانیم.

۴

ژان پل سارتر نظریه‌ی اگزیستانسیالیستی‌ی خود را بر این اصل بنیان می‌گذارد که وجود انسان بر ماهیت‌اش مقدم است. بر مبنای این اصل مقصد و تعریف همه‌شمولی برای زنده‌گی وجود ندارد. انسان به جهان هستی پرتاب می‌شود و مقصد و تعریف زنده‌گی‌ی خود را برمبنای گزینش‌های خود در وضعیت‌های گوناگون می‌سازد. وضعیت‌های یک‌سان اما سبب گزینش‌های یک‌سان نمی‌‌شوند. این امکان وجود دارد که انسان‌هایی که در وضعیتی مشابه قرار می‌گیرند، راه‌‌هایی به‌تمامی متفاوت برگزینند. وضعیت آغازین انسان برمبنای کنش انسان ساخته نمی‌‌شود. انسان اما آزاد است که وضعیت آغازین خود را نپذیرد.
آزادی‌ی انسان برآمده از آن است که همیشه به شرایطی نادل‌خواه در جهان پرتاب می‌شود. هم از این‌رو انگار جز تغییر شرایط گزیری ندارد. تشخیص شرایط دل‌خواه و تحقق خود اما عملی سخت مسئولانه است.

انسان نه تنها در برابر خود، که در برابر همه‌ی دیگر انسان‌ها مسئولیت دارد. انسان تنها به‌شرطی مسئولانه عمل کرده است که بتواند از دیگران بخواهد گزینشی را انجام دهند که او انجام داده است.

پرتاب به هستی‌ و آزادی‌ی گزینش در دل هستی اما دلهره نیز می‌سازند. دلهره‌ی انسان برآمده از درک مسئولیت گزینش آزادانه‌ی کنش‌ها، نگاه‌ها، مسیرها و بی‌خبری از نتایج گزینش است. دلهره حالت انسانی پویا است که آزادی‌ و توانایی‌ی گزینش دارد، اما نمی‌داند چه پیش خواهد آمد.

از آینه بپرس جست‌وجوی معنای خود است. صحنه‌ی پُرغوغای تعریف مفهوم خود است. مسئولیت اما تنها گزینش خودِ من نیست؛ که تلاش برای حذف خود دیگر فضا را انباشته است. انگار تعاریف گوناگون از خود چنان بسیار اند که نام نجات‌دهنده گم‌شده است. انگار آینه از میل به حذف دیگری پُر است. انگار آزادی و مسئولیت و دلهره در پرتاب‌شده‌گی و وهم مسخ شده‌اند.

آمیخته‌گی‌ی خود و وهم در از آینه بپرس را برمبنای تکه‌ای از نظریه‌ی ژاک لاکان بخوانیم.

۵

به روایت ژاک لاکان سوژه‌ی انسانی در طول هستی‌ی‌ی خود در جهانی حضور دارد که در آن مثلث امر خیالی، امر نمادین، امر واقع حاکم اند.

امر خیالی در شش ماهه‌گی تا هیجده ماهه‌گی‌ی کودک در مرحله‌ی آینه‌ای شکل می‌گیرد.

امر نمادین شناخت ما از قلمروهای گوناگون هستی به‌واسطه‌ی زبان است. امر واقع قلمروی از هستی است که از هر نوع بازنمایی تن می‌زند؛ چه نه در امر خیالی جایی دارد نه در چهارچوب زبانی‌ی امر نمادین قرار می‌گیرد.

در مرحله‌ی آینه‌ای کودک برای نخستین بار تصویر خود را در آینه می‌بیند. کودک در این مرحله از یک‌ سو برمبنای همانندسازی، تصویر خود در آینه را خود واقعی می‌پندارد، از سوی دیگر خود را در وحدت خیالی با دیگری از جمله مادر خود می‌یابد.

در مرحله‌‌ی آینه‌ای کودک انگار خویش را چنان می‌بیند که خود می‌خواهد. هم از این رو دچار نوعی خودشیفته‌گی می‌شود که برآمده از توهمی است که واقعیتی حقانی جلوه می‌کند.

در مرحله‌ی آینه‌ای من واقعی با تصویر من از خود فاصله‌ها دارد. توقف در مرحله‌ی آینه‌ای تصویری از خود را نهادینه می‌کند که برآمده از توهمی ریشه‌دار است.

در از آینه بپرس بین خودهایی که در آینه می‌گذرند، فاصله‌ها است. انگار برمبنای حضور قدرت‌های حاکم که شورش‌ها، تقابل‌ها، تفاوت‌ها، شباهت‌ها، ایدئولوژی‌ها، انکارها، خودشیفته‌گی‌ها می‌سازند، همه‌ی خودها در مرحله‌ی آینه‌ای باقی مانده‌اند. انگار همه برمبنای هراس و شیفته‌گی و آرزو تصویر خویش در آینه را آن‌گونه می‌بینند که خود می‌خواهند. انگار آمیخته‌گی‌ی خود و وهم چنان است که از ستیز خودها در آینه غوغاها است.

خود هما در از آینه بپرس را بخوانیم.

۶

در دوران حکومت محمدرضا شاه، در سال ۱۳۵۵ خورشیدی، چند تن از دوستان هما به خانه‌ی او آمده‌اند. گیتا هم هست. سخن بر سر ادبیات و سیاست و ویژه‌گی‌ی روشن‌فکران و مبارزه‌ی سیاسی است.
هما در مورد رمان الهه سرمدی چنین می‌گوید: «[...] اگه ادا و اطوار نویسنده رو ببینی انتقادش رو زیادجدی نمی‌گیری! رمانش هم از اون انشاهای روشنفکران‌س که می‌خواد با دم زدن از ملال ژست آوانگارد بگیره!»

دختری تکه‌ای از شعری از فروغ فرخزاد می‌خواند:«پدر می‌گوید: از من گذشته است/ از من گذشته است/ من بار خود را بردم/ و کار خود را کردم.»

پسری در مورد شعر فروغ فرخزاد چنین می‌گوید: «بعد از چه‌گوارا نشستن و این شعرها رو گفتن فقط یه تسلیم نامیدانه‌س و بس!»

در دوران جمهوری‌ی اسلامی، هما و هم‌سرش به پیروزی‌ی خود و هم‌فکران‌شان و شکست جمهوری‌ی اسلامی باور دارند: «[...] همسر هما عقیده داشت که سرانجام، انقلابی‌های واقعی ارتجاع را به عقب خواهند راند چرا که همدستان خمینی هرگز نخواهند توانست دستگاه سرکوبی مانند ساواک برپا کنند. هما هم با او موافق بود.»
خود هما به تحقق آرمان‌شهری باور دارد که آن را ظرف رستگاری‌ی انسان می‌یابد. آرمان‌شهری را فریاد می‌کند که ایستگاه پایانی‌ی تاریخ است و معماران و بانیان‌اش اعضای طبقه‌ای هستند که صدایش از گلوی نماینده‌گان و باورمندان راستین‌‌اش به گوش می‌رسد. به‌مثابه رزمنده‌ی اردوی خیر با اردوی شر حاکم در نبردی حماسی درگیر است. برمبنای باور به گفتمان سوسیالیستی در راه آرمان‌اش جان می‌بازد.

خود هما با روشن‌فکران و هنرمندانی در تقابل است که در متن‌های خود به چیزی به‌جز لزوم تحقق آن آرمان‌شهر می‌پردازند یا با روایت‌ها و تصویرها و اندیشه‌های خویش در تحقق یا چه‌گونه‌گی‌ی تحقق آن آرمان‌شهر تردید می‌کنند. جمهوری‌ی اسلامی را حکومتی ناتوان می‌یابد که در مقابل نیروهای انقلابی خیلی زود شکست خواهد خورد.

خود هما در از آینه بپرس در راه تحقق آرمان‌شهری جان می‌بازد که آن را غایت گزیرناپذیرِ جهان می‌‌یابد.

خود سام در از آینه بپرس را بخوانیم.

۷

سام با گیتا از معنای عشق چنین می‌گوید: «رومئو و ژولیت اون وقت‌ها هم یه جورایی گاگول بودن به خدا! وگرنه راه عشق و حال رو پیدا می‌کردن.
[...]
عشقی که باهاش حال نکنی به چه درد می‌خوره؟ به درد آدمای خیالاتی! تو زندگی واقعی ژولیت خانم می‌ره دنبال اون رومئویی که ماشینش باحال‌تره!
[...]
همه چی خریدنیه. فقط قیمتش فرق می‌کنه.»
سام با گیتا از ایده‌آلیسم ایده‌آل چنین می‌گوید: «ایده‌آلیسم هم چه‌گوارایی‌اش باحاله. همه چی‌ش خداس. کلاه کپی‌ش! نگاهش! سیگار برگش! ماشین و موتورش!»

سام در دفتر خاطرات کامپیوتریش از دل‌بسته‌گی‌ها و دغدغه‌هایش چنین می‌نویسد: «[...]

گیر تا اِندش در جریان اینترنتم.Noعاشق کامپیوترم و مثل همۀ اعضای کلوپ

از رقص و اسکی و ماشین‌ سواری هم حال می‌کنم. هنوز تریپ لاو را تجربه نکردم. از سریشم شدن و سوز و گداز بیزارم. فکر می‌کنم واسه عاشق شدن اول باید خودم رو بشناسم و دوست داشته باشم. ولی با داف‌های جذاب و چیزفهم میونه‌ام بد نیست.»

خود سام به هیچ فراروایتی در هیچ قلمروی باور ندارد. بر این باور است که در هیچ قلمروی نه پایانی وجود دارد نه نقطه حرکتی نه مرجعی برای تشخیص صدای برتر. هیچ حقیقت همه‌شمول یا فراتاریخی وجود ندارد.

خود سام بر این باور است که اندیشه‌ها و باورها تنها به‌شرطی حقیقت دارند که بیش‌ترین سودمندی و کارکرد و رضایت را در بر داشته باشند. هر قدرتی که بتواند حال و آینده‌ی من را بسازد، قدرت مطلوب است. میل به قدرت جدال دائمیی انسانها با یکدیگر را سبب میشود. تنها دلیل رضایت از زنده‌گی پیروزی بر دیگری است.
خود سام در از آینه بپرس همه چیز را به‌شرطی ارجمند می‌یابد که به او امکان و سود و قدرت ببخشد.

خود هنرمندان، نویسنده‌گان، اندیشمندان در از آینه بپرس را بخوانیم.

۸

در پاریس، روبه‌روی نوفل لشاتو، در خانه‌ی خسرو فراهانی، ، آرشیتکت آوانگارد، که در ایتالیا زنده‌گی می‌کند و از عشاق سابق الهه سرمدی است، به افتخار الهه مهمانی‌ی بزرگی برپا است. در این مهمانی از هر سو سخنی به گوش می‌رسد؛ جدال‌های نظری، یارگیری‌ها، تحسین‌ها، تخریب‌ها.

کارگردان تئاتر خطاب به الهه سرمدی چنین می‌گوید: «این شما نیستین که تبعید شدین. ایرانه!»

شاعر به او پاسخ می‌دهد: «این حرف از زبان هوگو در باره تبعیدش از فرانسه درست است، ولی ربطی به ایران و ایرانی‌ها ندارد.»

شاعر چنین می‌گوید: «ماها تو کدوم قرنیم؟! با تقویم نیکان باستانی، پونصد سال و اندی از ۲۰۰۰ گذشته‌ایم ... مگه نه؟!»
منتقد ادبی به او پاسخ می‌دهد: «خیر شاعر گرامی! ما هنوز از قرن 14 میلادی عبور نکردیم! بفرمایین برای ما مفهوم زمان چیه؟! چیه جز انتظار ظهور امام زمان؟!»

نمایش‌نامه‌نویس چنین می‌گوید: «و ماملت ایران کی هستیم؟ جاده صاف کن امام زمان!»

استاد دانشگاه چنین می‌گوید: «منتظران مسیح و مهدی رو مسخره کنیم! بسیار خوب! اما تکلیف‌مون با اکالیپسی که خودمون داریم به پا می‌کنیم چیه؟! یه اشتباه کامپیوتری میتونه فاجعه عظیمی بار بیاره!»

نویسنده‌ی مقیم پاریس چنین می‌گوید: «کاش فقط سی سال زندگی می‌کردم، اما تو عصر بودلر! ... پست مدرن یعنی مرگ هنر!»

منتقد ادبی به او پاسخ می‌دهد: «از خواب بیدار نشدی رفیق! ما فارسی‌نویسا هنوز تو پیش‌مدرنیم!»

خودهای هنرمندان، نویسنده‌گان، اندیشمندان نام ندارند. برمبنای نوع متن‌ها و آثار و پیشه‌‌‌شان شناخته می‌شوند. خودهای گوناگون آن‌ها بینش‌های متفاوت اما منش‌های یک‌سان دارند. بر سر مسائل نظری جدال‌ها دارند، اما تبدیل به شخصیت نمی‌شوند. تیپ‌هایی هستند که ویژه‌گی‌های مشترک نوع خود را فریاد می‌کنند.

خودهای هنرمندان، نویسنده‌گان، اندیشمندان چنان از پیش‌داوری پر اند که توان پرسش ندارند. انگار توافق‌ها، تردید‌ها، یقین‌ها، تخالف‌های آن‌ها تنها راه‌هایی برای غلبه بر دیگری اند. انگار تصویر آرمانی‌ی بی‌خلل آن‌ها از خود سبب شده است که توان دیدن خود دیگری را از دست بدهند.

خودهای هنرمندان، نویسنده‌گان، اندیشمندان در از آینه بپرس انگار خود و دیگران را چنان می‌بینند که خود می‌خواهند.

خود شهرام در از آینه بپرس را بخوانیم.

۹

شهرام روزی در جمع سینا و گیتا و الهه، خطاب به الهه چنین می‌گوید: «[...] مملکتی که از شاه تا هنرمندها و روشنفکرهاش تو هپروت باشن باید هم با کابوس همچین انقلابی از خواب بپره!»
شهرام خطاب به سینا که از در‌گیری‌ی نسل قدیم ایده‌آلیست و نسل جدید پراگماتیست سخن می‌گوید، چنین پاسخ می‌دهد: «چه راحت نسل ما رو فراموش می‌کنین ... ما که هم شلاق ایده‌آلیسم شما رو خوردیم و هم سیلی پراگماتیسم سام‌ها رو.»

شهرام در مهمانی‌ای که در خانه‌ی خسرو فراهانی برپا است، چنین می‌گوید: «نویسنده‌های ما! خانوما، آقایون! نمی‌تونن این تراژدی رو بنویسن ... در واقع، خود اون‌ها دلقکای این تراژدین ... و این تراژدی هم ... در واقع یه تراژدی نیست خانوما، آقایون ... تشریف ندارن اون قهرمان‌هایی که جنگ‌شون با مرگ و با تقدیر عمق تراژیک زندگی رو نشون بده!

[...] خانم‌ها و آقایون، ماها فقط تعزیه بلدیم ... و توی تعزیه مرگ رُل اصلی رو داره! سوز و گداز و رعشه‌های لذت، همه از مرگ می‌یان. مرگ معشوقه ست و عاشق و عشق!

[...] من اما [...] می‌خوام از این تعزیه برای همیشه بزنم بیرون! زنده‌باد زندگی!»

خود شهرام برمبنای خشم و انکار بنا می‌شود. بازنده‌ای است که از نادیده‌شده‌گی رنج می‌برد. صید می‌شود و صید می‌کند تا به چشم بیاید. خیر و ارزش خویش را در لذت می‌یابد تا به ترس‌ها و آرزوهای بی‌هوده پشت کند.

خود شهرام به خودهای دیگر پشت می‌کند تا معنای خود را در تقابل با تقدیر گزیرناپذیر مرگ تراژیک، در مرهم لذت بجوید.
خود شهرام در از آینه بپرس فریاد لذت را تنها راه انکار کسانی می‌یابد که انگار جان او و هم‌نسلان‌اش را از زخم تنهایی پر کرده‌اند.

خود سینا در از آینه بپرس را بخوانیم.

۱۰

سینا در یکی از نامه‌هایش به مرسده چنین می‌نویسد: «سینا رازی نام مستعارمن نیست [...] به گمان من، برای نویسنده، مخفی شدن پشت یک اسم دیگر نوعی قبول سانسور هم هست. [...]
اما من فقط برای آنکه مجبور به پذیرش سانسور نشوم از مملکتم زده‌ام بیرون و به تبعید آمده‌ام.»

سینا در همان نامه چنین ادامه می‌دهد: «سه سال است در حال نوشتن رمانی هستم که الهه شخصیت اصلی آن است. راست می‌گویید! رفتار او به شخصیت یک رمان شبیه بود. بهتر است بگویم می‌کوشید چنین باشد. همیشه ماسکی بر چهره داشت. ولی من می‌خواهم چهره واقعی‌اش را ترسیم کنم.»

سینا به گیتا می‌گوید که چرا رمان خود، که الهه شخصیت اصلی‌ی آن است، را دوست ندارد: «آره! قهرمان با گوشت و پوست جلو چشم‌های نویسنده ظاهر شده ... و نویسنده به عیان می‌بینه هیچی تو کار نیست! نه رازی و نه رمزی و نه سایه روشنِی.
[...]
[...] و آخر کار صفحه‌های سیاه شده سالیان ... چیزی جز یک انشای بد نیست!»

سینا در خانه‌ی گیتا، در حضور گیتا، الهه، سام، مهسا، شهرام، در مورد مهمانی‌ای که قرار است در خانه‌ی خسرو فراهانی برپا شود، چنین می‌گوید: «محشره! نسل جدید و قدیم، ایده‌آلیست و پراگماتیست بهم می‌رسن! اون یکی شیفته انقلابیگری گوارا که جمالش شاهدی بر کمالشه ... این یکی مجذوب سکس اپیلش که سرکشی چه رو به توان صد می‌رسونه!
[...]
تعجبی نداره ... مرداب اختناق جز وهم عمل نمیاره.»
خود سینا برمبنای جست‌وجوی ویژه‌گی‌های مشترک همه‌ی خودهای دیگر شکل می‌گیرد. او در صدای هیچ خودی رستگاری نمی‌بیند. او می‌نویسد تا برمبنای آمیزشی از تخیل و تجربه و تعمق از خودهای بی‌نقاب تصویرهای مانده‌گار بیافریند.

خود سینا همه‌ی تاریخ ایران را قربانی می‌یابد. به آسمان و غایت تاریخی و انکار جهان زمینی و حماسه پشت می‌کند. غایت تاریخی‌ی سرزمین ایران را کشف‌ناشده می‌یابد.

خود سینا در از آینه بپرس همه‌ی خودهای انسان ایرانی را خودفریبانه و زخمی می‌یابد.

خود الهه در از آینه بپرس را بخوانیم.

۱۱

الهه در ماشین گیتا در کنار گیتا نشسته است و از زندان‌های جمهوری‌ی اسلامی می‌گوید: «هر روز از بلندگوی زندان اسم‌ها رو صدا می‌کردن. پشت دیوار تیربارونشون می‌کردن. بعد از شنیدن رگبار تک تیرای خلاص رو می‌شمردیم. [...]

[...] واسه نجات از اضطراب دیوونه‌وار می‌نوشتم. [...] حالا صدها صفحه تو کشوها خاک می‌خورن.»

گیتا و الهه در خانه‌ اند. گیتا دفتری را به گیتا نشان می‌دهد که پر از داستان‌های ناتمام در مورد زندانیان سیاسی در زندان‌های جمهوری‌ی اسلامی است. گیتا تکه‌هایی از تعدادی از داستان‌‌های ناتمامی را که الهه نوشته است، به صدای بلند برای او می‌خواند.
تکه‌ای از داستان فرناز چنین است: «از بازجویی برگشته. پاهای ورم کرده و خون‌آلودش توی کفش‌‌ها جا نمی‌شود. قبلأ کمک پرستار بوده. حالا به زندانی‌های زخمی می‌رسد. آرام است و همیشه خندان، حتی وقتی تعریف می‌کند چطور زیر شلاق حجابش افتاده و مامور سرش داد زده: جنده!»

تکه‌ای از داستان نجمه چنین است: «می‌گویند به نجمه تجاوز شده. گاهی لباس‌هایش را تکه تکه از تن می‌کند. لخت توی سلول قدم می‌زند و آوازهای رکیک می‌خواند. یک روز می‌برندش و دیگر به بند برنمی‌گردد.»

تکه‌ای از داستان فتانه و منیژه چنین است: «بعد از توبه اسمش را از فتانه به صدیقه عوض کرده بود. [...] با خواهرش منیژه هم سلول بودند. می‌گفتند زیر شکنجه خواهرش را لو داده، اما دو خواهر از هم جدا نمی‌شدند. [...]

یک روز منیژه را برای اعدام صدا زدند. قبل از رفتن، به رسم سلول، دار و ندارشو به همبندی‌ها یادگاری داد. ژاکت آبی دستباف مادر را به خواهرش داد.

بعد از رفتن او، فتانه [...] ماه بعد اعلام کرد توبه کرده. اسمش را عوض کرد و گذاشت صدیقه تا از راه فتنه برگرده به جاده صلاح.»

شهرام در مهمانی با زنی دیگر می‌رقصد. الهه غمگین است و در حال رقص پیراهن‌ از تن درمی‌آورد: «زیپ پیراهن دکولته را در پهلوی چپ با تانی باز کرد [...] پستان بند ارغوانی را باز کرد. جای خالی پستان چپ آشکار شد. [...]

الهه همان‌طور که می‌رقصید پیراهنش را که روی پا لغزیده بود درآورد و دورتر بر زمین انداخت. قامت راست کرد و از رقص بازایستاد.

در سایه روشن نوری که کم و زیاد می‌شد، الهه، با پستانی بریده و سری نیمه طاس، در چشم گیتا به مجسمۀ شکسته‌ای می‌ماند.»

خود الهه برمبنای تجربه‌‌ی زخم‌ها و تصویر دردها شکل می‌گیرد. برمبنای فروافکنی نقاب از سر و تن دردمند و جان خسته در برابر ستایشگران‌اش تمامیت می‌یابد.

خود الهه می‌نویسد تا با فریاد پایایی و درد و رنج و و شکسته‌گی، نقاب جهان هزارچهره و پردرد و پرسش بدرد.

خود الهه در از آینه بپرس در ستایش‌های دیگران مرهم نمی‌یابد. در تصویری که دیگران از او ساخته‌اند، اضطراب و تنهایی و درد بردوش می‌برد.

خود گیتا در از آینه بپرس را بخوانیم.

۱۲

اهالی‌ی کوچه خبردار شده‌اند که که زن هم‌سایه، الهه سرمدی، نویسنده، است. گیتا واکنش آن‌ها را چنین در ذهن می‌چرخاند: «[...] یکباره دریافت که به چشم اطرافیان، قصه نوشتن کار آدم‌هایی است که از واقعیت به عالم هپروت می‌گریزند؛ که شاعرها و قصه‌نویس‌ها نزد مردم از همان لطف و اغماضی برخوردارند که کودکان و دیوانه‌های بی‌آزار.»

گیتا در یکی از نامه‌هایش به سینا در مورد الهه سرمدی و خانه‌اش چنین می‌نویسد: «خانه‌اش برای من مثل قصری بود پر از ماجراهای هیجان‌انگیز [...] خود او از دور مثل قهرمان یک رمان بود.»

گیتا در برابر پنجره‌ی اتاق‌اش در تهران، انگار با چشمان باز خواب می‌بیند: «به خود می‌گفت رویاهایش کوچه را تسخیر کرده‌اند. رویاهایی که در آن زندگی جشنی بود که تلخی و شیرینی ماجراها هرگز از شکوهش نمی‌کاست؛ و گیتا دم به دم به صورتی تازه در این رویاها ظاهر می‌شد، صورتی برساخته از میل‌هایی که در دلش می‌جوشید و از شعر و قصه‌هایی که می‌خواند و دوباره می‌خواند بار می‌گرفت.»

گیتا از پنجره‌ی اتاق‌اش در تهران، به قدم برداشتن هما می‌نگرد و در ذهن خود نام او را با نام خود مقایسه می‌کند: «با خود می‌گویم اسمش چه خوب برازندۀ اوست: هما، پرنده اسطوره‌ای. و من، گیتا، جهان، دایره‌واری حجیم و سنگین، چسبیده به زمین.»

خود گیتا در تلاش برای کشف معنای هستی، به جهان شعرها و قصه‌هایی چشم می‌دوزد که برای او صحنه‌ی پرسش‌ها و راه‌های ناشناخته و کشف‌ها است.

خود گیتا در نگاه به گذشته‌ی خود جست‌وجو و میل به عشق و گوناگونی و تماشاگری می‌یابد.

خود گیتا در از آینه بپرس در جهانی پرپرسش و تنهایی در تقابل با خودهای دیگر، با سینا و الهه هم‌صدا و هم‌راه می‌شود.
طلوع سحر در از آینه بپرس را بخوانیم.

۱۳

در آخرین بخش از آینه بپرس گیتا، الهه، سینا در یک رخت‌خواب خوابیده‌اند که سحر می‌شود.

الهه پس از آن‌که در مهمانی‌ی خانه‌ی خسرو فراهانی در حال رقص پیراهن از تن درآورده است، قرص آرام‌بخش خورده است و درآغوش گیتا به خواب رفته است. سینا وارد اتاق می‌شود و در کنار گیتا می‌خوابد.

انگار سحر شده است، چرا که آن‌ها، هر سه، عبور خودهای گوناگون را در آینه دیده‌اند. انگار عابرانی بوده‌اند که پشت پنجره نیز ایستاده‌اند.

انگار طلوع سحر تنها هنگامی ممکن است که چرایی‌ها‌ و چه‌گونه‌گی‌‌های راه و مقصد و منش عابرانی پرسیده شود که بار زخم یک تاریخ را بر شانه دارند.

انگار سحر شده است، چرا که آن‌ها دانسته‌اند که میان پنجره و دیدن فاصله است. انگار خود را در تماشا و تخیل و پرسش یافته‌اند.

انگار طلوع سحر تنها هنگامی ممکن است که فاصله‌ی تصویر خود و خود وهم‌آلود در آینه کشف شود.

انگار طلوع سحر تنها هنگامی ممکن است که تصویرها، قدرتها، گفتمانهایی کشف شوند که در آینه جایگزینِ روشنایی شدهاند.

آخرین جمله‌ی از آینه بپرس صدای باریکه‌ی نوری است که بر اتاقی می‌تابد که گیتا و الهه و سینا در آن خفته‌اند: « باریکۀ نوری که از پنجره سر کشید می‌گفت که صبح سر زده است.»

از آینه بپرس را در یک پرسش بخوانیم.

۱۴

خورشید غربت گل‌ها کجا است؟
شهریورماه ۱۳۹۹
سپتامبر ۲۰۲۰

به نقل از آوای تبعید شماره ۱۶



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد