پرده از افق بردارآسمان دلش خون شد
رنگ خاک ، خاکستر، رنگ آب ، گلگون شد
*
رنگ این درخت پیر، مثل آرزو تیره
رنگ آرزو امّا ازشماره بیرون شد
*
چنگ رودکی بُگسست ،پای خِنگ او بشکست
جوی مولیان خشکید . دیده رود جیحون شد
*
مولوی هراسان بود ، شمس راه ِخود بگرفت
بیهقی قلم بشکست عقل پیشِ مجنون شد
*
پیرتوس می گریَد درغم سیاوش ها
کوزه های خیامی درغبار مدفون شد
*
سرو وسوسن سعدی تازیانه ها خوردند
اشک دیده ی حافظ قطره قطره سیحون شد
*
زیرسُمِّ تاتاری سبزوار و نیشابور
شد تهی زجنبنده، خاک غرقه درخون شد
*
اهرمن قلم بشکست پای مرد و زن بشکست
حرمت وطن بشکست تا خرد دگرگون شد
*
مار ِشانه ی ضحّاک خون تازه می خواهد
زخم جان بُرنایان از ستاره افزون شد
*
صفحه صفحه گردیدم ، گِرد واژه چرخیدم
جمله جمله می گفتم این چنین وآن چون شد
*
فرش کهنه ی ایران نقش عشق می بندد
رد پای دوران ها تار و پود گردون شد
*
شد رها ز قید تن پیر فلسفه اندیش
ای قلم رهایم کن! حال دل دگرگون شد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد