دکتر منوچهر سعادت نوری نغمه های خزا نی یک سراینده
ا ی چر خ چرا که این چنین می گردی
يك ره به نشاط و گه غمین می گردی
گاهی چو بها را ن و گهی مثل خزا ن
کمتر تو دمی ، که بر یقین می گردی
محمد بینش (م ــ زیبا روز )جایگاه مولانا و دنیای امروز برای بررسی مثنوی و مقایسه آن با اندیشه معاصر ابتدا باید کوششی درپرداخت ِطرحی از پایه های تفکر دردنیای امروز بکار رود : بیشترین پژوهشگران، پیشینه ی اندیشه ی نو را به عصر "نوزایی فرهنگی " یا رنسا نس می رسانند .در آن دوران توجه اندیشمندان غرب ، به فرهنگ و تمدن یونان باستان و کوشش دربازسازی و زنده سا ختن آموزه های آن قدرت هزارساله ی حکومت کلیسا ییان را از پایه لرزاند وسست کرد .
بیژن باران دیگران در شعر فروغ فروغ نخستین شاعر فارسیگوی زن است که در شعرش آدمهای واقعی از محیط خانواده، محله، شهر موطن، ادبیات ملی وارد می شوند. ارجاعات به اعضای خانواده فروغ فرخزاد با نمونه هایی از شعر حاوی آنها در جستاری آمدند. اکنون معشوق، رقیب، ارجاع به برخی اسمهای خاص در شعر او واشکافی می شوند. این سری جستارها روی صداقت، عینیت، خلاقیت فروغ تمرکز دارد. حضور اسم عام معشوق و چند اسم خاص در شعر فروغ بررسی می شوند.
علی رضا جباریعشق را از تو آموختم ( مهرگانی )
از ژرفای شب به سویت پرکشیدم
و تو
درآغوش جانت پناهم دادی،
درآن هوای گرگ و میش
که کس ندانست،
سپیده آیا سربرخواهدزد
محمود کویرجایگاه آزادی در اندیشه حافظ شعر حافظ، دنیای راز و رمزهاست، اما ساده و زلال. او دنیای رازآمیز و خیال انگیز خویش را با واژگانی از همین نزدیکیها می آفریند. به زبان من و تو سخن می گوید . واژگانی که عطر ملایک و رنگ خوبی های ما را دارد. در یکی از همین نیمه شبان پر از محتسب و مفتی و بر سکوی میخانه ای نهان زاده شده اند. راز و رمز حافظ را باید در گرگ و میش سحرگهان،در خشم و خنده های خودمان جستجو کنیم. او از ما بود. با ما بود و از جنس ما بود.
محمد احمدیانتازه ها، بخش دوازدهم آن را هرچه می خواهی بنام
من آن را فرشته می نامم
فرشته ای بر فراز شهر
که مرا نظاره می کند
او آن جا بود و هست
مسئله این است، که آیا من به او دسترسی دارم یا نه.
رضا بی شتابمَرو راهِ تو بسته آهِ من
وای اگر نظر کنی
بر من وُ بر حکایتم
کِی تو دگر سفر کنی
علی آلنگ" مترسک" ایستادهام در باد
نگاهبان سکوت و ترس
سرشار از تنهایی و اضطراب
بیزار از ولولههای ناخواسته
و دستههای آواز.
گیل آواییچهار پاره شعر و یک غزل
سوگوارانه می گذریم
کوله بار بغض امان می برد
آی
به کدام غم خویش
سینه درانیم
رضا اغنمیدستی در هنر
چشمی بر سیاست
کتاب زندان بررسی ونقد کتاب کتاب را که بازمی کنی، رضا را می بینی با همان حرکات تند و تیز همیشگی اش که دربرابرت قد کشیده، بدون کمترین مجال سفرۀ دل را پهن می کند و آنچه که سه چهاردهۀ پیش براو رفته را با حضور ذهن برایت روایت می کند. نخستین برگ های دفتر عنوان «بازداشتگا اوین» را دارد. اول مهر سال 1352 شرح گرفتاری وغافلگیری اش را به زبانِ ساده شرح می دهد. ...
مهدی خطیبیدر ذات هر دیوار شک کن
بر چهره ی آئینه از تکرارها چین است
آئینه از تکرار این تکرار غمگین است
باید ببارم، بشکفم، با نمنمِ باران
در جان من ، نشکفته های بغض سنگین است
ویدا فرهودیشوق صدا شدن روزی وطن به سرخی، شوق صدا شدن داشت
ناگفته، بی محابا قصد رها شدن داشت
رویا از آرزویی پر شد و جستجویی
کز فرط شور گویی،فکر فدا شدن داشت!
آدلایدا فرناندز دِ خوان (نویسنده کوبائی) بخشش زیر آفتاب ترجمه رضا علامه زاده "اِکاترینا" یک کلمه اسپانیائی بلد نبود، من همانروز اول ملتفت شدم. میخواست سلامعلیک کنه نتونست. شیربرنج شیرین را روی میز گذاشتم و باش دست دادم. گفتم: کوکی. اسم تو؟ بیچاره، همانطور درمانده ایستاده بود. بعد دستش را روی سینهام گذاشتم و تکرار کردم: کوکی. چند بار گفتم تا این که آن ماچهسگ چون با هوش بود متوجه شد و گفت: کوکی. بعد دستم را همانطور روی سینه او گذاشتم و گفتم: اِکاترینا. اِکاترینا.
اسد سیفخشونت و زبان آیینهای سنتی دینی اقتدار خویش بر زبان نیز اعمال می دارند، آزادی را در زبان می کشند و امکان نمی دهند تا انسان خداباور از جزمیت رها گردد. کافی است به تأثیر و کاربرد واژگانی چون مقدس، گناه، پاک، نجس، پروردگار و صدها نمونه دیگر در هستی انسان پیشامدرن بیندیشیم و بکوشیم جایگاه آنها را در زبان مدرن بازیابیم. طبیعیست که جایی بر برای آنها نخواهیم یافت.
علی آلنگ"دگماتیسم" کارلو : هنوز مدیران ما در اسارت اندیشههای دگم هستند.
الیزابت : خب، آیا اندیشهها دگم اند یا مدیران؟
کارلو : اندیشهها ، اما شما چه فکر میکنید؟
آقای برشت : هیچکدام ، ضرورتاً!
رضا مقصدی«شهریور»ی که شهرِ دلم را خراب کرد « شهریور»ی که شهر دلم را خراب کرد
جان ِ مرا دوباره پُر از التهاب کرد
*
آباد بودعاطفه ی عشق ِ عاشقان
توفان ِ تازه، باز جهانم خراب کرد
*
این وحشت ست وحشت ِ از دست دادن ست
ما را اسیرِ کینه ی « عالی جناب» کرد
بیژن باران فروردین بهار پرواز چلچله است.
از یک سوی خیابان
روبان شادی می کشد
به دیوار روبرو.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)از مرگ قوی ترند در جان ستدن (٢٨ رباعی) گر هست ضمیر ِ حق پرست ، آنان راست
وز هستی ی ما هر آنچه هست آنان راست
دارند کلید عرش درکف ، زآنروی
هر شیوه زنند ، حق به دست آنان راست
رضا بی شتابزنی در مِه دو گاهی چند رفتم...
دو گامی چند برگشتم...
مقابل بود با من؛ «من» به اقصا
زنی شولا به بر زابریشمِ ابر
و قلب اش لاله ای در سینه پیدا
توماس هاردی « اغتشاش در یک همسرائی محلی » ترجمه علی اصغر راشدان تو یکشنبه بعد از کریسمس پیش آمد، آخرین یکشنبه تو تالارکلیسای «لانگ پودل » مینواختند که بی توجه ازردیف خارج شدند. آقائی که شما باشی و همانطور که ممکنه بدانی، نوازنده ها گروه خیلی خوبی بودند، به خوبی نوازندگان محلی « میلستوک » بودند که به وسیله دویس رهبری میشد و درباره ش خیلی چیزها میشه گفت.
علی یحیی پور سل تی تیدفتر شعر سوم یگر خرافه ای نمانده است که به گوشم نرسیده باشد
این انسان نماهای گرگ صفت
بورژوازی دنیا را با مستراح آمیخته است
همه جا جولان گاه اوست
نگاه نکن که تضاد در کشور های فقیر
به حد تضاد کار علیه سر مایه رشد کرده باشد
"بهار و پاییز" بهاران بی وفا بود با دل ما
نیامد یک نفس در محفل ما
مگر پاییز و آن شور رزانش
طرب آرد کنون این منزل ما
رضا اغنمیپسران عشق بررسی کتاب پسران عشق نوشته قاضی ربیحاوی بازیگران اصلی این رمان، دو جوان تازه سال اند که یکی درآستانۀ دیپلم گرفتن است به نام جمیل و آن دیگری بیسواد محض به نام ناجی. هردو با بروروی زیبا، با تمایلات وآرزوهای مشترک. هردو بزرگ شدۀ جنوب کشور، به احتمال زیاد در آبادی هایِ اطرافِ آبادان. حاجی پدر جمیل چند بچه دارد از زنِ دیگر. جمیل تنها فرزندِ پسر اوست که مادرش فوت کرده. بهی خواهرجمیل از زن دیگریست، اما بظاهر با برادرش یکدل ومحرم رازند. حامد شوهر بهی، آدم فضول وبی اخلاقیست. خاطره های تلخ ناجی از سیزده سالگی، شرح رفتارهای چندش آوراو ازحامد، دراثبات این مدعاست. «گفت خاطرجمع باش، ازاین جا ما را نمی بینن که داریم چکار می کنیم. تو که این جوربری بنشینی پائین جلو پای من، ...
لاله ايرانیمردی که آبروی جهان بود از جنس ما نبود
اگربود
خود را به آب و آتش می زد
تا زخمهای تاريخی را
با قصه های کهنه بپوشاند
آزاده بی پرواتصویر ساکن و می تراشد و می تراشد
پیکر تراش ثانیه ها
آنطور که دستهای آینه
در لمس هر روز ِ نفسها
گواهی داده اند
|