محمد جلالی چیمه (م. سحر) غزل سیزده به در بیا به باغ و چوگل بر چمن خدایی کن
بنای شادی و عیش آنچنان که شایی کن
به روز سیزده فرودین به بُستان رو
گره به سبزه درافکن گره گشایی کن
مجید صدقیبرتون و هیولاهایش شخصیت های فیلم های برتون همانند شخصیت هایی که او طراحی و یا به شکل عروسک های عجیب و اکثر هیولا گونه خلق می کند گرچه شاید در نگاهی زودگذر خنده آور به نظرآید ولی در واقع بازتابی از علایق دوران کودکی او به دیدن فیلم های ترس آور و به ویژه شیفتگی اش نسبت به بازیگر فیلم های وحشتناک سال ها پیش آمریکا وینسنت پرایس است که گویی همواره در ذهن کودک سابق ساکن خیابان ایور گرین باقی مانده است .
محمدعلی اصفهانیدر اُفت و خيز آفتابی حرکت در انتهای راه
شايد به انتظار تو باشند
آنان که شوق جاری چشمان خويش را
با بوسه يی
به کام عطشناکی تو
می پاشند!
رضا بی شتاباز زبانِ سبزِ بهار آسمان بُستانِ سبز وُ بوستان چون آسمان
سبز در سبز وُ هوا نافه گشا مُشگ افشان
لاله آمد به سخنگویی وُ نرگس رقصید:
هان که سرما سپری گشت وُ سفر رفت خزان
پيرايه يغمايیچهار سوار سبز از سالی می گويم که هر چهار فصلش بهار یاشد چهار، چهار، چهار؛ چهار سوار سبز
خوراک شان اميد، به کوله بار سبز
جوان و بی غمند، به تاخت می رسند
چو بر می آورند ، سر از غبار سبز
کامروز حسنینمی دانم ؟ بر بلندای کدام کوه بایستم تا تورا صدا کنم
کدام داو مرهم این دردهای تازه هست.
نامت را
همراه با ترانه بهاری گیتارم هم صدا می کنم
که
در صدایم همیشه بهار بمانی،
نمی دانم ؟
آزاده بی پروارنگی از جنس رهایی اینجا, دیگر
تمام راهها
به یکجا ختم می شوند
و تمام چراغها
یک رنگند
رنگی
از جنس
شیرین رضویان
بر قله های صبح پر می زند دلم، دنبال شعر ناب
بر قله های صبح، در کوچه های خواب
پر می زند دلم، دنبال بوی یاس
تا ساحل خزر، تا عمق سیر آب
حسین دانائیبوی سپید درو من
به شکار ماه می رفتم
در هفت توی آسمان
ستاره ای نبود
بوی سپید درو
قلمرو گرگ و میش را پر می کرد
گیل آوایییاداشتی بر ترجمه هشت داستان از آلیس مونرو یکی از وسوسه هایی که همیشه کار دستم داده است، همین ترجمه است. شاید پر بیراه نباشد اگر بگویم که تبِ ترجمۀ داستانهای آلیس مونرو پس از یک گپ تلفنی با یکی از دوستان خیلی عزیزم بجانم افتاد. ابتدا موضوع یک داستان مطرح بود و با گشتی در سایتهای انگلیسی زبان داستان کوتاه " ماسه Gravel" را ترجمه کردم اما چیزی در من هنوز تمام نشده بود مثل شعری که بیاید و تا تمام نشود، جان گرامی قرار ندارد!
محمد بینش (م ــ زیبا روز )در گذار بهار بگشا پنجره را
کی ببینم روزی ،
داده باشی غم ِ خاموشت را ،
به هیاهوی ِ پر ِ زنجره ها؟
بگشا پنجره را !
تولّد شعری از الهه رهرونیا فرار را از من بدُزد
مرا بردار و به گوش هایت بیاویز
و در مرکزِ خانه ای که دور تا دور آن اجاق روشن است، اِسکان بده
نگاهِ من به سفیدی سقف گیر کرده است
آزاده بی پروابهترین عیدی چگونه بهاری است ؟
وقتی که تابستانش را بلعیدند
و روزهای پائیزش را
به امتداد یلداها سپردند
رضا مقصدیگندم در خانه، صدای پای گندم ، سبز ست
در سینه، سروده های گندم ، سبز ست
شادا زپس ِ زرد ترین ، حادثه ها
شعر ِمن وُ ماجرای گندم ، سبز ست
وانشا رودبارکیگاه زرتشت .
اندیشه ؛ اندیشه رسایی ، اندیشه آزادگی ، اندیشه صلح طلبی و اندیشه دادگری .
زرتشت، آن پیشاهنگ یکتا پرسی ، تنها برسرشت پاک خود وهمچنین خرد، استوار بود و هرگز مدعی وحی نشد.
در فلسفه زرتشت ، انسان خردمند ، خود آفریدگاریست که به اهورا مزدا نزدیک می شود
محمد احمدیانبه استقبال بهار بیا، با من از بهار استقبال کن
از گرما، از نور، از رنگ ها
از خواندن پرنده ها
از رنگارنگی شهر
کامروز حسنیبهار ، صدای بیداری ریشه هاست
بهار ،
صدای بیداری ریشه ها
و
فصل شکو فه هاست،
از یاد نبرید!
شکوفایی میهن ما به بهار آگاهی آدم هاست ،
سیمونته جکسون «پروانه زرد» ترجمه: علی اصغر راشدان من رفتم تو خواب و بیداری،عموم از پمپ بنزین که برگشت بیدار بودم. یادم میاد که از پمپ بنزین یک ظرف بنزین آورد و باک را پرکرد، موتور روشن نشد. مدتی به استارت ور رفت، بازهم موتور روشن نشد. مادرم از ماشین پیاده شد و یک تاکسی را نگاه داشت، تاکسی زرد، به جای به خانه بردن ما، ایستاد. راننده گرفتاری ما ر اوارسی کرد و پیشنهاد کردع موم کمی بنزین تو کاربرات بریزد. انگارا ین قضیه کارگر افتاد. عموم از این آدم خوب نیکوکار تشکر وسویچ را چرخاند،
دکتر منوچهر سعادت نوریبار امانت : در زنجیری از تعابیر و سروده ها
تو عاشق باش ، تا عاشق شناسی
وفا کن ، تا ببینی با وفایی
نپذرفت آسمان ، بار امانت
که عاشق بود و ترسید از خطایی
محمد جلالی چیمه (م. سحر)نــوروز نــامــدار
نــوروز پـیـــــروز نوروز و نوید ِ بخت فیروزی تو
هر جا گذر آوری دل افروزی تو
آن شادی نوشونده آن دانهء شوق
درخاک نیاکان پریروزی تو
پيرايه يغمايینوروز شماييد ! ... نوروز بمانيد که ايّام شماييد
آغاز شماييد و سرانجام شماييد
آن صبح نخستين بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پيغام، شماييد
محمود کویرچند چکه بهار وُ چهچه ی چلچله ها زندگی گاهی بهاری می كند
دل کبوتر می شود
هی بی قراری می كند.
بیشه خوشبو می شود
از نفس های دو تا آهوی آه
هدهدی، می نوشد از لب های برکه،عطر ماه.
رضا بی شتابپرستو جان کجایی! بهار آمد
هوا رنگین زمین رنگین
دل وُ دستِ جهان سبزست وُ خوش آذین
به چشم اندازِ رشک انگیزِ شیرین
دَوَد ابری هراسان جان
چو آهویی گریزان
یاور استواردر ستایش بهار و نوروز
می آیی از راه
با کوله بارِ زندگی بر دوش
با هر چه نیکی در سرانگشتان
با خرمنی از کار و کرداری
به نیکی رهنمون
و خوی و بویی
گشن و ورجاوند!
احمد شاملوسالی نوروز شمعهای خاطره افروخته خواهد شد
دروازههای بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
|