logo





جاسوسی در حزب

برادران یزدی و حزب توده ایران

پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۶ سپتامبر ۲۰۱۲

رضا اغنمی

برادران یزدی و حزب توده ایران
قاسم نورمحمدی
ناشر: جهان کتاب – ۱۳۹۰ – چاپ دوم

نویسنده درمقدمه با معرفی بازیگران اصلی، برنامۀ ملاقات خود را برای مصاحبه با برادران یزدی شرح می دهد. همین توضیحِ فشرده و منسجم زمینۀ اعتماد خواننده را فراهم م یسازد. اما آ نچه بیشتر بردل می نشیند، اقدام نویسنده جهت مطالعۀ مدارک درآرشیو اشتازی – سازمان امنیت آلمان شرقی – ست قبل ازمصاحبه، با کسبِ موافقتِ برادران یزدی. به روایت نویسنده: «پس از گذشت سه سال، حجم عظیمی از مدارک، در بیش از سی پرونده و در هزاران صفحه دراختیارم گذاشته شد.» چهار سال پس از نخستین ملاقات، بعد از مطالعۀ مدارک آرشیو سازمان امنیت آلمان شرقی مصاحبه در۲۰۱۰ در برلین شروع می شود.

حسین و فریدون فرزندان دکتر مرتضی یزدی هستند از مادر آلمانی. یزدی در زمان سلطنت رضاشاه جزو ۵۳ نفر محکوم به ۵ سال زندان می شود. با زندانی شدن پدر درسال ۱۳۱۶، مادر با دو فرزندش ایران را ترک کرده به آلمان می رود. کودکی آن دو برادر، مصادف با جنگ و حمله متفقین به آلمان و فجایع جنگ دوم جهانی ست. با پیشامدِ حادثۀ شهریور 1320 وآزادی زندانیان سیاسی، مادر همراه دو فرزندش به ایران برمی گردد. حسین می گوید: «پدرم به پیشواز ما آمد، پدری که خاطرۀ بسیار کمی از او داشتم، ما را درآغوش گرفت». آن دو در تهران تحصیلات را دنبال می کنند. خاطرات آن دو نوجوان معیارهای آموزشی مدارس ایران و آلمان، و تفاوت های فرهنگی را توضیح می دهد. از پدربزرگ، به نام حاج شیخ حسین یزدی به نیکی یاد می کنند. «پدر بزرگم گرامافون و گوش دادن به موسیقی را حرام نمی دانست». نویسنده، با صداقت نظرآن ها را روایت کرده است.

حسین، دوران تحصیلی را در دبیرستان البرز می گذراند. « من در سال دوم یا سوم دبیرستان کم کم وارد عرصۀ سیاست و عضو سازمان جوانان حزب توده ایران شدم. از فعالان جوانان درآن مدرسه بودم ... درسال آخر نخست وزیری مصدق، دیگر درست و حسابی وارد عرصۀ سیاست شده وعضو فعال سازمان جوانان بودم ». حسین، به علت شرکت در تظاهرات خیابانی دستگیر و زندانی می شود. «دکترمجتهدی پس از قضیۀ زندان از دبیرستان البرز اخراجم کرد. یادم رفت بگویم یکبار هم که قصد تعطیل کردن مدرسه و تظاهرات را داشتیم، آقای دکتر سیلی محکمی به گوشم نواخت». فریدون هم به علت فعالیت سیاسی از البرز اخراج و دیپلم اش را از دبیرستان تمدن می گیرد. حسین، برای ادامۀ تحصیل عازم آلمان شرقی می شود. سالی بعد برادرش فریدون، وقتی که دکتر یزدی در زندان بود، بدون این که با پدرش خداحافظی بکند، به برادرش می پیوندد.

دکتر مرتضی یزدی بعد ازکودتای ۲۸ مرداد، پس از مدتی مخفی زیستن، دستگیر می شود. در این باره فریدون می گوید: «من و مادرم از طریق روزنامه ها از دستگیری پدرم اطلاع یافتیم. بعد هم مأموران به خانه ما ریختند و من مادرم را به مدت یک هفته در یک پایگاه نظامی زندانی کردند». با کمکِ «ایرج اسکندری که مسئولیتِ اعزام توده ای ها به کشور های سوسیالیستی را به عهده داشت»، مادر با دو فرزندش به آلمان برمی گردد. فریدون در شهر درسدن، به تحصیل می پردازد و حسین در برلین شرقی. حسین به مترجمی رادمنش برگزیده می شود. همو می گوید: «طبیعی بود که هم من و هم فریدون مورداعتماد سران حزب باشیم. از سوی دیگر، دکتر رادمنش پس ازآزادی از زندان با دختر عمویم، بانو مهین یزدی ازدواج کرده بود که این امر روابط ما با رادمنش بُعد خانوادگی هم داده بود». حسین د رپاسخ به پرسش نویسنده، در مورد تخفیف مجازات دکتر یزدی، ازاعدام به حبس ابد، می گوید: «سید ضیاءالدین طباطبائی که همشهری و از دوستان پدربزرگ من بود و نیز حکیم الملک که مدتی نیز وزیر دربار بود وازسوی دیگر پدرخواندۀ پدرم بود پیش شاه پادرمیانی کرده بودند». دراین دفتر، از بگومگوها واختلاف های یزدی و کیانوری، مطالبی مطرح شده که در کنار عادت های زشتِ اجتماعی، اساسِ متلاشی شدن حزب را یادآور می شود. وقتی درست دقت می کنی می بینی همه در یک گروه ولو کوچک باهم اختلاف دارند. کمتر اتفاق افتاده دوسه نفرهمرأی و هم عقیده باشند. حاصل این تشتت ها را حسین به درستی درک کرده که میگوید: «به گمان من اشتازی هیج مشکلی در یافتن خبرچین درمیان اعضای "حزب برادر" نداشت. بنگرید به ص ۷۵. «کیانوری همیشه مخالف پدرم بود. و در جلسات هیئت اجرائی حزب توده رسما پدرم را جاسوس انگلیس خطاب می کرد. حتی شنیده ام که کار به زد وخورد در کمیته اجرائی هم رسیده بود». فریدون دربارۀ رفتار آزموده دادستان نظامی با پدرش می گوید: آزموده که به آیشمن ایران شهرت داشت با میز و صندلی به سرش می کوبید و سیگار خودرا بربدنش خاموش می کرد. او حتی بامتۀ چرخ دندان پزشکی که هنگام دستگیری پدرم به غنیمت گرفته بودند بدن اورا سوراخ می کردند».

دیوارکشی برلین و تقسیم بندی آن شهر بزرگ، اثر روانی نامطلوبی درمردم آلمان ایجاد می کند و بذر نا رضائی ها، آرام آرام در دل های مردم به بار می نشانید. فریدون می گوید: «ساختن دیوار بدترین تأثیر را بر روحیۀ شهروندان آلمان شرقی داشت. و ازآن جا بود که شمارش معکوس نظام آلمان شرفی شروع شد».

همکاری حسین یزدی با ساواک

حسین، دوستی دارد به نام منتصری، اورا باصالحی که کارمند کنسولگری ایران دربرلین غربی آشنا می کند. به پیشنهاد او، حسین همکاری با ساواک را شروع می کند. می گوید: «انگار من منتظر چنین پیشنهادی بودم. بی درنگ قول همکاری به ساواک دادم.» نویسنده که از سرعت عمل حسین شگفت زده شده با تعجب می پرسد: «به همین سرعت؟» پاسخ می شنود «بله به همین سرعت». پرسشگر، از نقش پول می پرسد. حسین انکار می کند. این بار به هشیاری، فساد مالی او را مطرح می کند، حسین می گوید: « این آقایان باید از خودشان بپرسند که اگر روس ها وآلمانی ها مواجب شان را پرداخت نمی کردند به چه روزی می افتادند؟ خیانت به وطن برای آقایان آن چنان عادی شده بود که هیچ شرمی را دیگر احساس نمی کردند». اگر با وجدان سالم، در این سخن حسین داوری شود، رأی حسین مورد تأیید خواهد بود، گو این که خودش نیز ازآلودگی های خفت بار درامان نیست و علنا می گوید: «افتخار هم می کردم که توده ای ها را لو می دهم».

وصل حسین در کلن با سرهنگ آیرملو، سرنوشت آتی اورا رقم می زند. «سرهنگ به من نشانی و شمارۀ تلفنی داده بود که من همۀ مدارک را برایش می فرستادم. یا تلفنی برخی از اخبار مهم را به او می رساندم. گاه هم پیش می آمد که به کلن می رفتم و در آپارتمانی که برای این نوع دیدارها در نظر گرفته شده بود با او دیدار می کردم».

شرکتِ حسین در جلسات حزب توده و سرقتِ لیستِ کامل اسامی اعضای حزب توسط او، پیروزی بزرگی برای ساواک بود که موفق شد کل اعضای حزب توده را شناسائی کند. فریدون که کنار برادرش درآن جلسه نشسته می گوید: «دیدم که حسین برگ اضافی را در جیبش گذاشت و من می دانستم که او چرا فهرست اسامی حزب را برداشته است».

دراین مصاحبه، دوران آشنائی حسین با ساواک، که بیش از یکصد و بیست صفحه را دربرگرفته، نویسنده با صبرو شکیبائی، امعا و احشاء حسین را بیرون می کشد. با شیوۀ خاصی به درونش رخنه می کند. لخت و عریانش می کند. هوشیاری و رفتارش مصاحبه های به یاد ماندنی حمید شوکت را یادآور می شود. نویسنده هر جا که حسین به دروغ متوسل شده مچش را گرفته است. حواسش کاملا جمع است و راه گریز را برای او بندد.

حسین، آدم زبر و زرنگی ست. ولخرج ودست ودلبازاست. بلندپروازی هائی دارد که جوانی اش می طلبد. باشعوری که دارد ماهیتِ رهبران و مدعیانِ طرفدارِ حقوق زحمتکشان را خوب شناخته، از روابطِ آن ها تجربه ها آموخته است. کارش دو طرفه است. هم از توبره می خورد هم از آخور. به هزینه ساواک دوست دختر فرانسوی و پرویز– فرزندی که ازاو دارد – را به ایران می فرستد. اتومبیلی هم می خرد قسطی. که به گفتۀ خودش «باپولی که از ساواک می گرفتم قسط ماشین را می پرداختم». از سوی دیگر، از رضا روستا، حقوقِ مترجمی و رانندگی می گیرد. محرم رازش می شود. به گاو صندوقش دستبرد مب زند. دربارۀ روستا می گوید: «تازمانی که من مترجم روستا بودم، هرگز ندیدم که روستا در مورد مشکلات کارگران ایران صحبت کند. بیشتر خواسته های روستا مسائل زندگی روزانۀ خودش بود که همیشه در گفت وگو با آلمانی ها ابراز می کرد و خُب، آن ها هم به روستا جواب رد نمی دادند.» بی جا نیست حسین، ۷۲۰۰ مارک پولی که روستا در اثر اعتماد به حساب بانکی او ریخته است بالا بکشد. وقتی می بیند که رهبر رنجبران ایران، پولشوئی می کند، او چرا کل پول را نخورد! حسین، در پاسخ نویسنده که چرا پول او را خرج کردید؟ بدون کمترین شرم و احساس گناه می گوید: «من تمام این پول را تا شاهی آخر خرج کرده بودم». پا فشاری روستا برای وصول پولش به آن جا می کشد که حسین؛ دست به دامن سرهنگ آیرملو شده تااز او کمک بگیرد و می گیرد. البته دراین بین، جاسوس دوجانبه و قهرمانِ رمان به ارزش های خود پی برده بهایِ خدماتش را افزایش می دهد. با ۳۰۰ مارک حقوق ساواک دیگر اموراتش نمی گذشت. «... ازاین رو مبلغ را روند کردم وگفتم که ۱۰۰۰۰ مارک از پول های روستا را خرج کرده ام. ... پس از دو هفته تلگرافی از سرهنگ آیرملو دریافت کردم مبنی براین که مرکز موافقت کرد».

بعد از رضا روستا، نوبت به سرقت اسناد از صندوق پستی خانه رادمنش می رسد. حسین، با رادمنش نسبت خانوادگی دارد. مهین خانم همسر رادمنش دخترعموی حسین است. جائی می گوید که مهین معشوقۀ من است. با آرامش خیال از دستگیری ۹۰ نفر، یعنی گروه اصفهان یاد می کند. که دراثر گزارش او به سرهنگ آیرملو، همه شان زندانی می شوند. بی کمترین احساس انسانی. «راستش را بخواهید من نتیجۀ کارم را نمی توانستم مستقیماً ارزیابی کنم. اولین باری که من خبر لورفتن سازمان حزب دراصفهان را شنیدم در زندان بودم واین را بازجویم به من گفت. اما باور کنید، هیج دغدغۀ اخلاقی نداشتم». جا به جا نفرت و بیزاری خودرا از حزب توده بیرون می ریزد. وقتی که تصمیم سرقت خانه رادمنش را گرفته می گوید: «من در خدمت به ساواک پای بند هیج قول و قراری نبودم. تنهاهدف من ضربه زدن به حزب توده بود و دراین راه حتی برای راضی کردن فریدون حاضر بودم که به او دروغ بگویم و دروغ هم گفتم!».

نفرت و کین خواهی از توده ای ها در دل حسین چنان اشباع شده، که گاهی از پدر خود با زشت ترین کلمات یاد می کند. آخرین یادآوری اش خیلی نیشداراست می گوید: « پدرم تا آخر عمر، ببخشید [ ...] باقی ماند!». با این حال در دیدار با علوی کیا در کلن، آزادی پدرش را از او می خواهد. درپاسخ پرسش نویسنده، «فکر می کنید علت دیدارعلوی کیا با شما چه بود؟ می گوید: «راستش من هم شگفت زده شده بودم. مانده بودم که چنین کسی از من بیست و چندساله چه می خواهد؟ اما بسرعت دریافتم که ساواک تاکنون در نفوذ در کشورهای سوسیالیستی و حزب توده ناکام مانده بود ... ... همه این ها نشان می داد که من مهم ترین جاسوس ساواک درحزب توده بودم».

حسین، درباره گشودن گاو صندوقِ خانه رادمنش جزئیات آن را شرح می دهد. این کار در غیبت رادمنش که برای شرکت در بیست و دومین گنگرۀ حزب کمونیست به مسکو رفته صورت می گیرد. حسین فکر این سرقت را با برادرش فریدون در میان می گذارد و پس از برطرف کردن اندک مخالفت اولیه او کار به مرحله عمل می رسد اما با طرح بسیار ناشیانه وابتدائی. حسین با اتومبیل خیرخواه به لیپزیک خانه رادمنش رفته شب بعد ازشام با مهین برای گردش بیرون می روند. حسین، طبق قرار قبلی با فریدون درایوان را باز می گذارد. فریدون وارد خانه شده گاوصندوق را خالی می کند. وقتی حسین و مهین از گشت شبانه به خانه برمی گردند، فریدون کارش را تمام کرده و رفته است. «هر دو خسته بودیم، بلافاصله خوابیدیم ساعت ۷ صبح بود که مهین مرا سراسیمه از خواب بیدار کرد و خبردستبرد به گاوصندوق و بازبودن دراتاق مشرف به حیاط را به من داد. او اصرارکرد هر چه زودتر از خانه خارج شوم مهین گفت اگر کسی پس از ماجرای خانه روستا، من را این جا ببیند شک و تردید به من بیشتر می شود. بلافاصله بلند شدم و به سرعت به سوی برلین تاختم».

با دستگیری هردو برادر توسط سازمان امنیت آلمان شرقی، دکتر مرتضی یزدی در ایران آزاد می شود. حسین می گوید: « بله ساواک به وعدۀ خود وفا کرد و درهمان روزی که ما محکوم شدیم، پدرم را آزاد کردند».

دو برادربعد از محاکمه مدت هفت سال دریک سلول بسر می برند. فریدون بعدازهشت سال از زندان آزاد شده به تحصیلات ادامه می دهد. حسین پس از گذراندن شانزده سال از زندان خلاص شده. همراه فریدون عازم ایران می شوند. و با محمدرضا شاه پهلوی درایران ملاقات می کنند. پس از انقلاب ایران را ترک می کنند.

دراین کتاب موضوع فرار داریوش پیشه وری به برلین غربی، معرفی او توسط حسین به سرهنگ آیرملو تا اخذ پاسپورت ایرانی، و پیامدِ آثار فعالیت های حسین باعنوان : قربانیان ماجرای جاسوسی مطرح شده که برای پژوهشگران قابل استفاده است. به ویژه : حاشیه ای بر ماجرای برادران پزدی، پی نوشت و مأحذ و ضمائم و تصویرها، که هریک سندی محکم به عنوان بخشی روشنگرِ بی کفایتی ها و ندانم کاری های مسئولان حزب توده، و تاریکی های تاریخی مردم ماست. ولی آن چه مهم است و جای قدردانی دارد تلاش نویسنده در مستند کردن حوادث است و جمع آوری آن ها در یک مجموعه که مکتوب شده است. با سپاس فراوان از آقای قاسم نورمحمدی با همه تلاش های فرهنگی اش.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد