logo





مَرو

چهار شنبه ۵ مهر ۱۳۹۱ - ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۲

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
مولانا: هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو

راهِ تو بسته آهِ من
وای اگر نظر کنی
بر من وُ بر حکایتم
کِی تو دگر سفر کنی

دشنه کشیده مستِ شب
هجرِ تو آمد به بَرَم
گفت: که بی امان کُشم
گفتمش: این جان وُ سرم

در پیِ ردِ پای تو
غربتِ غم شناختم
راه کجا بَرَد مرا
باخته ام سوخته ام ساختم

سِرِّ تمامِ هستی ام
بمان مرو بهارِ من
بسته به یک تبسم ات
نجاتِ من قرارِ من

تبسم ات چو بشکُفَد
شکوفه می شود زمان
باز ببارد ابرِ خوش
بارشِ عشق در جهان

گر بِرَوی زِ چشمِ من
چشمِ من ست بی ثمر
بی تو کجا توانِ جان
گر بِبَرَد مرا سفر

هیچ نسوزد این دلت
بر من وُ فصلِ سرد من
خسته ی بی سخن شدم
خزانِ تازه دردِ من

چشمِ من ست منتظر
بسته شد این دریچه ها
باز خزانِ انزوا
باز خیال وُ کوچه ها...

2012 / 9 / 26
http://rezabishetab.blogfa.com‍

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد