عباس شکری پایان دوران سیاه هفتاد سال پس از مرگ “جیمز جویس” سرانجام دوران خواری نویسندگیاش، امسال به پایان می رسد. به آخر رسیدن حق کپی رایت که در انحصار نوه ی او بود، موج شادی و شعف را بین پژوهشگران ادبی، آهنگ سازها، بیوگرافینویسها و فیلم سازهایی که “جویس” مورد علاقهشان بوده، برانگیخته است. به این ترتیب چنین به نظر میرسد که از این به بعد، “جویس” جایگاه نوینی در جهان ادبیات و هنر پیدا کند.
بیژن باران میهن ۲ روی زمین
بین ۲ دریا
مکانی زیبا در آفتاب-
آنجا میهن من است.
علی محمد برنوشیاندو شعر «پاییز» و «زدگی» عریانی درخت است پاییز ,
مسکین کز کرده در زمین سرد
در معرض هجوم بادها و برفها
در انتظار نشسته میلاد پر شکوه برگها و شکوفه ها.
مهرانگيز رساپور (م. پگاه) بگو بنويسم حرفهای تو
خوابِ نخستينی است
که از تخيلِ روز میگذرد
و مکثهايت
به آهنگِ پنهان در شراب میماند
گابریل گارسیا مارکز آخرین سفرکشتی اشباح ترجمه : علی اصغر راشدان سال ها پیش شبی اولین بارکشتی بخار را تو دریا دیده بود که شبیه قصری بزرگ بی سرنشین و بزرگتر از تمام آبادی، خیلی بلند تر از برج کلیسا، بدون چراغ و بی صدا به آبادی نزدیک می شده، از تاریکی های طرف دیگر خلیج، به طرف استحکامات شهر و مستعمره دزد دریائی با بندر قدیمی بردگان سیاه پوست و چراغ گردان برج فانوس دریائیش که مثل پره های آسیای بادی یاس آوری، پر توش هر بانزده ثانیه یک بار آبادی و خانه هاش را به پرتو فسفری ماه می آراست...
رضا فرمندکتاب ایران ورق میخورد بادهای آگاهی به کتاب ایران میپیچد
واژههای پوسیده از برگهایش فرو میریزد
بادهای آزادی به کتاب ایران میپیچید
گرد و غبار هراس از برگهایش پاک میشود
علی آلنگمشیری، شاعری که عشق را از کوچه به دریا رسانید! راجع به مشیری، شخصیت ادبی و شعری وی بسیار گفته و نوشته شده است. در دهه سی با خلق سرودههایی چون "کوچه" خود را به کاروان شعرای توانای آن روز رسانید، و در ادامه کار ادبی خویش با ترک شهر و کوچههایش راه دریا را پیش گرفت. و بدین ترتیب با این کوچ عشق به معشوق را به عشق به انسان و انسانیت، ستایش آزادی و آزادگی فرا رویاند.
شارل بودلر قمار برگردان از "مانی" پُشت بر مَسندِکُهنه خوبرویان قدیم،
رُخ چو گچ، رنگ زدهِ مو، دیدهِ خمار، دل پُربیم،
غمزه آیند، و رسد بانگ جرینگ اش از آن
زر و سنگی که دارند به گوش آویزان!
محمد جلالی چیمه (م. سحر)با مدعیان ، در خشکسالی و در دولتِ دین تا دولت دین به پاست ، تزویر به پاست
قلّاده به گردن است و زنجیر به پاست
در دل ، حَجَر ُالاَسوَد و شمشیر به دست ؛
قرآن به کف و چکمهِ تکبیر به پاست
رضا بی شتابای رهایی! رگِ خوابِ گلِ این باغ تو می دانی وُ بس
بس بیا خسته گُلان را تو به فریاد برَس
تا تو پنهان شدی از دیده ی دنیای وجود
ای عجب مسندِ سیمرغ و بسی مار وُ مگس!
رضا بایگاننمیدانم که معیار واقعی دمکراسی چیست چند سال پیش درگاهنامه آرش که با همت و پشتکار پرویز قلیچ خانی این شیر مرد صحنه ورزش ایران چاپ می شود. پرسشی برای بخشی از بزرگان صحنه سیاست نیرو های خارج کشور مطرح کرده بود ،، نظر شما در مورد دمکراسی چیست ؟ ،،
حسین دانائیبا طعم تلخ تبعید این دست مرا بردار و ببر
به زادگاه ام که از او دور مانده ام
به آن درخت توت سه گانه برافراز
دستم را برافراز
تا پایم برود
من خودم می آیم
بیژن باران نقد رمان هزارپیشه بوکوفسکی ترجمه وازریک درساهاکیان موضوع کتابهایش بیشتر شرح حال خود نویسنده در زندگی روزمره در شهرش است. او دربدر، مفلس، خانه بدوش، همیشه دمی بخمره می زند. رمان هزارپیشه شمه ای از زندگینامه خود نویسنده با نام هنک چیناسکی در حول و حوش ج ج 2 است. رویدادهای روزانه هنک کار، خوراک، زنبارگی، ولگردی، گوش دادن به موسیقی کلاسیک رادیویی، خواب، مصاحبت با اطرافیان می باشند. چیناسکی به لس آنجلس تایمز، روزنامه معتبر شهر، برای کار می رود؛ ولی او را بعنوان نظافتچی استخدام می کنند.
دکتر منوچهر سعادت نوریزنجیرها دنیای ما همه زنجیر ا ست
طرحی ز نقطه ، ز تصویر ا ست
زنجیر شط و نهر به دریاها
تبخیر و ابر و بارش فرداها
آزاده بی پروامی توان زندگی را نفس کشید می توان, می توان زندگی را
در چارچوب دری که پنجاه سال پیش
بر گُرده ی زمین پا فشاری می کرد
در قوت موریانه های بی ثمر عصر خویش یافت
منیر طهاز شهر قصه تا HOMELAND اندام ظریف و آموختهاش گوناگونیِ کلام نمایشنامه را باز تاب میداد. آنهمه حرف و سخن در تابِ گیسوانش میپیچید و گفتگوی چشمهایش به چاک گریبانش میریخت. پاهای چابک و به فرمانِ ذهنش در صحن صحنه میغلتید. نفسهایش متلاطم و سر انگشتانش بازیگرِ چنگِ در کوچِ مردمی از همه رنگ.
پيرايه يغمايیمهر آمد و ... مهر آمد و پاييز ديگر
تاراج شورانگيز ديگر
زنجيره ی آواز باران
لالايی يکريز ديگر
محمد جلالی چیمه (م. سحر)الله تو اکبر است؟ گویند که راه ِ دین بوَد راه ِ نجات
دیدیم و چنین نبود باری هیهات !
دیدیم و نبُد ، مگر پدیدآور ِ مرگ
دیدیم و نبُد ، مگر بداندیش ِحیات
اصغر عربشاهیخُسران من در ضيافتِِ خُسران خويش
- گريستم.
بر مرگ عمر كه بر باد رفته بود
شارل بودلر دلتنگی ( شاهم به کشوری...) برگردان از "مانی" شاهم به کشوری سیه از اَبرَش آسمان،
مُنعِم ولی فِتاده ز پا، پیر ولی جوان!
از چاکران همه مُتنفر و دِلزَده،
همبازی سگان و بهائم زغم شده!
یوسف صدیق (گیلراد)دو شعر از مجموعهی "ریاضیات ترنم" جبر را
به اختیار آموختهام؛
و دیگر میتوانم
به آسانی
جذر رنجهای زندگی را بگیرم.
پيرايه يغمايیمشتاق عليشاه درويش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، اما آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. يکی از مريدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نيز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی( مظفر عليشاه) زمانی رسيد که کار از کار گذشته بود..،
محمد جلالی چیمه (م. سحر)برای سنگ مزار یک مؤمن فریب خورده مُردی و مرامت ، از خدا دوری بود
کان بندگی ات ز روی مزدوری بود
زیرا همه طاعتت به امید بهشت
بالجمله به بوی گادنِ حوری بود
بابک یحیوی " خرمن سوخته " خاک را،
چون که بدینگونه ،
تو ویران بینی
تیغ بسیار،
چنان آخته،
بر جان بینی !
محمود کویردو روایت پس بار دیگر حسین را ببردند تا بکشند. صد هزار آدمی گرد آمدند. او چشم گرد همه بر می گرداند و می گفت:"حق ، حق،حق اَناالحق." نقل است که: درویشی در آن میان از او پرسید که:"عشق چیست؟" گفت:"امروز بینی و فردا و پس فردا" آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند، و سیوم روز به باد دادند، یعنی عشق این است
|