پس از انقلاب، [سالِ] ۱۳۵۸، در میان عدّهای از ایرانیان میهنپرست که بیرون از کشور بهسر میبرند، بهکار بردن فارسی سَره و راندن واژههای تازی از نوشته و گفتار رواجی گرفته است.
این پدیدهی تازهای نیست. از دیرباز، کسانی بودهاند از ایرانیان که از بهکار بردن واژههای تازی تا جایی که ممکن بوده پرهیز جستهاند. فردوسی از اینگونه ایرانیان است، هرچند ضرورت را گردن گذاشته و در شعرش، واژههای تازی کمی بیش از آن است که غالباً گمان میرود. کوشش ابنسینا در پرداختن «دانشنامهی علائی» به فارسی و بهکار بردن یا وضع اصطلاحات فلسفی به این زبان، و نیز تألیف کتاب «التَنجیم» بیرونی (یا منسوب به او) با اصطلاحات فارسی ریاضی و نجومیاش، و کوشش مؤلفان «هدایه المُتَعَلمین» و «ذخیرهی خوارزمشاهی» و نظایر آنها بر سر واژههای دارویی و پزشکی و بهداشتی فارسی نیز همه زادهی غمخواری برای فارسیزبانان و زبان فارسی است.
در دورهی قاجاری که آگاهی در بارهی «ایران باستان» بهتدریج فزونی گرفت، نگارش به فارسی ناب هم طرفدارانی یافت. «روزمه خسروان پارسی در تاریخ باستانی ایران» نوشتهی احمد وقار شیرازی همه به فارسی سره است. برخی از «مناجات»های عبدالبهاء عباس نیز به همین زبان انشاء شده است.
در دوران پهلوی، زندهیادان احمد کسروی و ذبیح بهروز از هواداران برجستهی سَرهنویسی بودند و هر یک پیروانی داشتند. حتی زندهنام علی اصغر حکمت تفنّنی در این شیوه کرد و منتخبی از نوشتههای سره با دیباچههایی به فارسی ناب به نام «پارسی نغز» پرداخت.
از دورهی قاجار به بعد که ایراندوستی از رواج ملّتپرستی غربی اثر پذیرفت، گرایشهای شعوبی ـ که هیچگاه در ایران یکسره از میان نرفته بود ـ فزونی گرفت. کشف تاریخ ایران باستان و خاصه یادگارهای فخرآمیز دوران هخامنشی بهتوسط دانشمندان اروپایی، ایرانیان فرهیخته را بیش از پیش متوجه فرهنگ ایران کهن کرد و برخی را از فرهنگ اسلامی رویگردان ساخت. در بسیاری از ذهنها، ایران باستان با افتخارات فرهنگی و سیاسی و نژادی ملازمه یافت و هجوم تازیان به ایران و برانداختن خاندان ساسانی توسط آنان به شکست و سرافکندگی ملّی و زوال فرهنگ اصیل ایرانی تعبیر شد. تازیان در دادگاه ذهنی ایرانیان، به خشونت و توحش و ستمگری محکوم شدند. میرزا آقاخان کرمانی در میان بهسازان اجتماعی و ابراهیم پورداوود در میان دانشمندان و صادق هدایت در میان نویسندگان از نمونههای برجسته و مؤثر این شیوهی تفکراند.
کمکم این اندیشه که اکنون چهرهی سیاسی نیز یافته بود، در زبان آغاز به تأثیر کرد و خصومتی که نسبت به تازیان مهاجم در خاطرهها راه یافته بود، به بیزاری از واژهها و عبارات تازی کشید:
«شادروان» بهجای «مرحوم» و «چنانکه باید» بهجای «کما هو حقّه» و «اینهمه» بهجای «معهذا» و «جز این» بهجای «غیرُذالک» و «بهراستی» بهجای «الحق» و «از این رو» بهجای «لذا» و «خدایش بیامُرزَد» بهجای «غَفَرالله» مرسوم شد و «به نام خداوند بخشندهی مهربان» غالباً در جای «بسم الله الرحمن الرحیم» نشست.
این گرایش به فارسی و پرهیز از عناصر عربی در سبک نگارش فارسی نیز مؤثر شد و حتی کسانی مانند محمدعلی فروغی و سیّدحسن تقیزاده و احمد بهمنیار که از حُکمگزاران زبان فارسی بودند، با تفاوت درجات، به شیوهای که فارسی را بر عربی ترجیح میداد، گرویدند.
تأسیس «فرهنگستان» گامی دیگر در ترویج این شیوه بود. ترکیبی از عناصر تندرو که سخنشان از جوش ملّی برمیخاست با عناصر میانهرو که سخنشان ریشه در ادب فارسی داشت، موجب وضع واژههایی از طرف «فرهنگستان» شد که عموماً مانند «دادگاه» و «دانشگاه» و «شهردار» و «آموزگار» شایسته و خوشایند و احیاناً مانند «ارتش» و «تیمسار» مبتنی بر اشتباه یا بیاساس بودند.
در این گرایش به فارسینویسی، کمکم جمعهای مُکسر عربی از رواج پیشین افتاد و «موارث» و «عقول» و «شرایین» و «ابـدان» جای به «میراثها» و «عقلها» و «شریانها» و «بدنها» یا «خردها» و «سرخرگها» و «تنها» سپرد و جمع به «ـ ان» فارسی بهجای «ـ ین» تازی در امثال «معلمان» و «عاملان» و «مخاطبان» و «مشاوران» و نظایر آنها رواج گرفت و حتی برای بسیاری از لغات مأنوس عربی چون «عشق» و «نجات» و «قرن» و «مجازات» و «فایده» و «شعور» و «رضا» و «تحقیق»، برابر فارسی آنها «مهر» و «رستگاری» و «سَده» و «کیفر» و «سود» و «آگاهی» و «خشنودی» و «پژوهش» روا شد.
عوامل دیگری که ساده نوشتن و کوتاه نوشتن را ایجاب میکرد و پیامد دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی از دوران عباسمیرزا و بهخصوص جنبش مشروطه بود، با این گرایش دست بههم داد و در میان پارسیپسندان، نثری پدید آمد که نمونههای خوب آن را در نوشتههای پــورداوود و سعید نفیسی میتوان دید: نثری است روان و خوشآهنگ و رسا که در آن، عنصر فارسی بر عنصر تازی غلبهی آشکار دارد.
امّا این شیوه که با وجود گرایش سنجیدهاش به فارسی، در موارد ضروری از بهکار بردن واژههای تازی رویگردان نیست و رسایی سخن را اصل میشمارد، خاطر برخی از وطنپرستان پرجوش را خشنود نمیکند. اینان با شوری چون شور شیفتگان، خواستار طرد همهی واژهها و عبارات تازیاند که از قرنها پیش وارد زبان فارسی شده و به ملکیّت ما درآمدهاند. نه تنها بهجای «سلام»، «درود» میگویند و «ظهر» را «نیمروز» میخوانند و «ابنِسینا» را «پورسینا» مینامند و «مقام» را «پایگاه» و «استفاده» را «بهرهگیری» و «کتاب» را «نامه» یا «دفتر» و «علوم دینی» را «دانشهای یزدانی» و «ضروری» را «ناگزیر» و «تقویم» را «گاهشماری» و «نظام» را «سامان» و «مجموعهی لغات» را «واژگان» و «عقیم» را «سترون»، که همه واژههایی خوشساخت و پسندیدهاند، بلکه در گـرمـاگـرم پرهیز از تـازی، واژههای دیگری نیز بهکـار میبرند که برخی مانند «نبهره» («قلب»، «مغشوش»، «پست») و «آخشیج» («عنصر») و «پادافره» («جزا») و «نابیوسیده» («غیرِمنتظر») و «کانا» («ابله») و «سگالش» («مشورت»، «بحث») و «دبیره» («خط») و «برخی» («قربان») و «آوند» («ظرف») اگرچه درست و نژادهاند، امروز دیرآشنا و مهجوراند و معنی آنها جز برای واژهشناسان و اهل ادب روشن نیست. بعضی دیگر مثل «پرهیب» («سرمشق»، «مُدل») و «فرنودسار» («لغتنامه»، «دائرهالمعارف») و «هنایش» («تأثیر») بیاساس و بیشتر دساتیریاند.
در میان این عزیزان، دشمنی با لغات تازی حتی به حروف نیز سرایت کرده است و بهگمان آنان اگر «فارسی» را «پارسی» و «فهرست» را «پهرست» و «صدا» را «سدا» و «طاقدیس» را «تاکدیس» و «طارم» را «تارم» و «اطاق» را «اتاق» (معلوم نیست تکلیف [حرفِ] قاف [«ق»] چیست!) بنویسند، زبانی «پاک»تر و کمتر «آلوده» بهکار بردهاند و مشکلات اجتماعی ما آسانتر گشوده خواهد شد!
برخی در جوشِ «ایراندوستی» از این هم فراتر رفته و «حَسَن» را برای اتمام فایده «هَسَن» نوشتهاند. دکتر محمّد مقدّم، استاد دانشگاه تهران، سالها نام خود را «مهمّد مُغَدَم» مینوشت، هرچند بعداً از آن بازگشت.
کسانی که پارسی سره مینویسند، نه تنها عموماً افرادی ایراندوست و پاکدل و باهمّتاند، بلکه همچنین خوشذوق و خوشقلماند و من کمتر شده است که از خواندن نوشتههای آنان و شنیدن سخنانشان لذّت ادبی حاصل نکنم؛ بهویژه که از سخن آنها شوری عاطفی میتراود که گاه نثر آنان را اگر از افراط دور باشد، لطف شاعرانه میبخشد.
از این گذشته، کوشش آنان در یافتن یا وضع واژههای فارسی گاه نتایج سودمند بـهبـار میآورد و موجب غنای زبان میشود؛ چنانکـه بهگـمـان من، واژههای «یگانی» برای «مفرد» و «چندگانی» برای «جمع» و «سنجه» برای «معیار» و ساختار» برای [structure] و «فرهیخته» برای «فارغالتحصیل» و یا «برنام» برای «عنوان» و «پیام» برای «معنی» و «گزاره» برای «خبر» (در منطق و دستورزبان) و «فراگیر» برای «جامع» و «دستاورد» برای «حاصل» یا «نتیجه» و «شهروند» برای [citizen] و «کاربُرد» و «کارکرد» برای «استعمال» و «رویداد» و «پدیده» برای «حادثه» و «بافت» برای «نسج» و «فرزان» برای «فیلسوف» و «کُنش» برای «فعل» واژههای پسندیدهای هستند و بیشتر آنها مثل «گُزاره» و «دستاورد» و «ساختار» و «پدیده» و «رویداد» و «فراگیر» و «کاربرد» هماکنون در جا نشسته و رایج گردیده است.
از این گذشته، عشق به زبان فارسی و همّت در پیراستن و پالودن آن موجب پژوهشهای سودمند در زبانشناسی و گردآوری واژههای فارسی که در آثار گذشتگان بهکار رفته گردیده است که باید آن را ارج گذاشت. (از این جمله است «واژههای پزشکی پارسی ذخیرهی خوارزمشاهی» و «راهنمای ساختن واژههای دانشیک در زبان پارسی» توسط دکتر جامی شکیبی گیلانی، تهران، 1363.)
امّا پیشروی زیاده در این شیوه سرانجام به «اختراع» زبان میکشد و کمکم واژههایی در نوشتهی عاملان این شیوه میآید که معنی آنها تنها بر خود نویسنده معلوم است. از اینگونه است «سفرنگ» برای «تفسیر» و «سپندار» برای «شمع» و «هوده» برای «نتیجه» و «چم» برای «معنی».
زندهیاد احمد کسروی نمونهی آشکار کسانی است که در این شیوه به افراط گراییدهاند. کسی که روزی در کتاب «آیین»، نثری چنان دلکش و شیوا به همزبانان خود ارمغان کرده بود، آخر، چنان شد که برای فهم نوشتههای او در روزنامهی «پرچم»، میبایست واژهنامهای مخصوص در دست داشت و پیدرپی به آن نگاه کرد.
و این شگفت است که دانشمند خردگرایی چون کسروی در شور فارسیپرستی و تازیزدایی، از این نکتهی اساسی غافل ماند که زبان ابزار تفاهم است، نه میدان نوسازی، مرکب از نشانههای معهود است، نه مهجور، روییدنی است، نه ساختنی. میتوان چون درختی آن را آبیاری کرد و آن را هدایت نمود و حتی آن را پیوند زد، ولی خلاف طبیعت خود را نخواهد پذیرفت، چنانکه حتی پیروان و دوستداران کسروی هم سرانجام نه واژههای برساختهی او را به خود پذیرفتند و نه دستگاه افعالی را که بهگمان خود سامان داده بود خریدار شدند.
چه، گرایش به کاربُرد واژههای فارسی یک چیز است و پرهیزِ سختآیین از لغات تازی و کینورزی با آنها چیز دیگری است. گرایش به فارسی را نگارنده نیز میپسندم. واژههای فارسی در زبان ما بهتر مینشیند و غالباً به گوش خوشآهنگتر میآید؛ بهویژه در سنجش با برخی اصطلاحات عربی. مثلاً «دادستان» و «مهمان» در سنجش با «مدعیالعموم» و «مدعو» (که تلفظشان گلودرد میآورد!) و «کجی» یا «پیچیدگی» در برابر «اعوجاج» (که گویی شکلش هم دچار معنی آن شده!) و «چنانکه باید» بهجای «کما هو حقّه» و «آفرین» برای «احسنت» و «رنگینکمان» برای «قوس و قزح» (روزی باید برای «قمحدوده» و «ضرسِ قاطع» و «اُصطُقُس» و «وظایفالاعضاء» و «لوازمالتحریر» و معادل سنگین آن «نوشتافــزار» و یک رشته نامها و واژههای دست و پا دراز و عنکبوتوار یونانی هم که ما از زبان تازی گرفتهایم، مانند «ذیمقراطیس» و «انبادقلس» و «فیثاغورث» و «ایساغوجی» و «قاطیقوریاس» و «اسطوخودوس» هم فکری کرد، تا بعد برسیم به «یاطاقان» و «قالپاق» و «قزنقفلی»!)
امّا دشمن داشتن واژههای تازی و پرهیز مطلق از آنها را نه شدنی میدانیم و نه سودمند. برعکس، آن را زیانبخش نیز میشماریم و انگیزهی من در این عقیده همان است که عدّهای از دوستان مرا به پرهیز از واژههای تازی وامیدارد، یعنی پاسداری زبان فارسی و نگاهداری ثروتی که بهصورت «میراث فرهنگی به ما رسیده است.
اعتقاد من بر دو اصل استوار است: یکی آنکه وظیفهی اصلی زبان نقل معنی است. دیگر آنکه زبان ظرفی است که میراثهای ادبی و فرهنگی بهوسیلهی آن منتقل میشود.
امّا پیش از آنکه به این دو اصل بپردازم، باید بگویم که نگارنده اعتقاد چندانی به تقسیم واژههای عادی و مرسوم زبان به «فارسی» و «عربی» و «تُرکی» و جز اینها ندارم. برای واژهشناسان البته این تقسیم وجهی دارد و معتبر است. موضوع کار آنهاست. امّــا مـردم کـوچـه و بازار و خیابـان وقتی میگویند «قربان شما» و «فردا خدمت میرسم» و «خدا به شما عوض بدهد» و «عقلش پارسنگ میبرد» و «تمبر پنجاه ریالی» و «اسکناس صد تومانی» و «تا تنور گرم است باید نان پخت» و «مشکش زیاد آب نمیگیرد» و «مثل فیل و فنجان» و «برج زهرِ مار» و «آنقدر شور بود که خان هم فهمید» و «توی تیمچه دارد چای میخورَد» آیا هرگز به ذهنشان میگذرد که «فردا» و «خدا» و «پارسنگ» و «پنجاه» و «صدا» و «گرم» و «نان و آب» و «زهرِ مار» و «شور» و «دکان» فارسی، امّا «قربان» و «خدمت» و «عوض» و «عقل» و «مثل» و «خراب» عربی و «تمبر» و «اسکناس» فرانسوی و «ریال» اسپانیایی و «خان» و «تومان» تُرکی و «استکان» روسی و «مَشک» و «تنور» بابِلی و «فنجان» یونانی و «برج» لاتینی (از اصل ژرمنی) و «چای» و «تیم» [تیمچه] چینی (از طریق زبان سُغدی) است؟ اگر کسی مثل معروف را برای شما بگوید که: «من نوکر قبلهی عالَمم، نه نوکر بادمجان.» و شما بگویید:
ـ خبر داری که «من» فارسی و «نوکر» مغولی و «قبله» و «عالَم» عربی و «بادمجان» هندی است؟
تصوّر میکنید به شما چه خواهد گفت و یا در شما چگونه خواهد نگریست؟
و باز اگر کسی در میان گفتگو، برای شما نقل کند که:
ـ شنبه ظهر، ارسلان یک فنجان چای با شکر برای موسی خان ریخت و یک استکان قهوه برای نوکرش.
و شما بگویید:
ـ مرد! این چه زبانی است حرف میزنی که «شنبه»اش آرامی و «ظهر»ش عربی و «ارسلان»ش ترکی و «فنجان»ش یونانی و «چای»ش چینی و «موسی»اش مصری (از راه عربی) و «شکر»ش هندی و «ریخت»ش فارسی و «استکان»ش روسی و «قهوه»اش عربی و «نوکر»ش مغولی است؟
آیا به شما نخواهد گفت: «برو آقا! بیکاری؟» و یا: «کاش خداوند پولی به من بدهد و عقلی به شما!»
زبان را نمیتوان در بند کشید. زبان مثل درخت رویندهای است که در جستجوی خوراک و نیرو، پنجهها و ریشههای خود را بههر سو دراز میکند و در این جستجو، پایبند اینکه به باغ همسایه درازدستی نکند نیست. زبان ما نیز در طی هزاران سال، بسیاری از واژههای بیگانه را به تصرّف خود درآورده است و این واژهها را پرورده و تربیت کرده و برای مقصود خود بهکار برده و در شعر و نثر نشانده است و هالهای از رنگها و نیمرنگهای معنی به دور آنها کشیده. چرا ما باید این ثروت مکتسب را از دست بدهیم؟ آیا عربها حاضرند که فلسطین را چون روزی سرزمین یهودیان بوده، فروبگذارند؟ و یا مردم اسرائیل آمادهاند تا همهی نواحی عربنشین آن کشور را رها کنند؟
که گفته است که امروز «صاف» و «برق» و «صحبت» و «معاف» و «وظیفه» و «ایالت» عربیاند؟ اینکه روزی بودهاند، چه اعتباری دارد؟ تلفظ و معنی آنها و حتی گاه ساختِ آنها («صاف» و «معاف» بهجای «صافی» و «معافی») در زبان ما دیگر است.
مگر «الماس» و «سیم» و «زمرد» و «قلم» و «فنجان» و «کالبد» را که روزی یونانی بودهاند، ما باید از زبان برانیم؟ اگر راندیم، چه جای آنها میگذاریم؟ اینها مِلکِ هزارسالهی ما هستند.
اینکه «عقل» و «عشق» و «علم» و «عرفان» و «عیش» و «عمله» روزی عربی بودهاند یا هنوز هستند، چه ارتباطی با کاربرد آنها در زبان ما دارد؟ مفاهیم آنها را ما در این قالبها بیش از هزار سال بهکار بردهایم و معانی آنها را در طی زمان بارور ساختهایم. چرا باید این ثروت اندوخته را به دست خود دور بریزیم؟
زبان ما مثلِ شهریاریِ بزرگی است که در آن، اقوام مختلف سُکنی گرفتهاند. آیا خردمندانه است که این اقوام را به دست خود از حیطهی تصرّف خود خارج سازیم و عرصهی کشور را بکاهیم و خود را تنگدست و بیبرگ کنیم؟
واژهها مشتی قالبهای صوتیاند. معنی را ما در آنها ریختهایم. آیا رواست که ما ظرفی را که سرشار از شیر و عسل است، به این بهانه که چینیِ آن اصل نیست و یا هزار سال پیش از دشمنی ستاندهایم و تاوان آن را هم پرداخته، بر زمین بیندازیم و توشهی خود را بر خاک بریزیم؟
امّا گیرم که ما در شور و نفرت و بیزاری بخواهیم واژههای تازی، این کودکانی را که در فرزندیِ ما بالیدهاند، از خود برانیم؟ آیا شدنی است؟ زبان نوشتنی و ادبی ریشهاش در زبان مردم است. اگر زبان رایج مردم عناصر خارجی را پذیرفته و جذب کرده و از آنِ خود ساخته، سبُکسنگینکردن واژهها و کنار زدن بعضی بهعنوان آنکه هزار سال پیش بهخلاف میل امروزی ما، وارد زبان فارسی شدهاند، حاصلش جز زبانی مصنوعی و برساخته، مثل شعر بینقطه، نخواهد بود.
وانگهی، اینکه تصوّر کنیم همه اندیشهای را میشود به فارسی ناب ادا کرد، به هیچ روی درست نیست.
مثلاً ما در فارسی، برای یک رشته مفاهیمی که از شوخی و خنده اثر دارند و بههم نزدیکاند، [واژههایِ] «طنز» و «طیبت» و «مزاح» و «مطایبه» و «فکاهیات» و «بذله» و «تسخر» و «مسخرگی» و «هزل» و «مضحکه» و «شوخی» را بهکار میبریم. از این میان، فقط [واژهی] «شوخی» فارسی است. («زهرخند» و «پوزخند» مفاهیم دیگری دارند.) آیا باید از همه دست برداریم؟ تفاوت میان «متقلب» و «مُزوّر» و «مُحیل» و «حقهباز» و «شعبدهگر» و «شارلاتان» ([واژهی] فرانسوی) را چگونه ادا باید کرد؟ آیا «نیرنگباز» برای ادای معنی همهی این کلمات کافی است؟
چنانکه پوشیده نیست مترادف واقعی بهندرت وجود دارد و کلمات مشابه یا مترادف در کاربرد متفاوتاند و در معنی نیز تفاوتهای باریک دارند. دور ریختن واژههایی که معنی نزدیک بههم دارند، از برگ و نوای خود کاستن است.
آیا بهگمان ما مردم، ترکیه که در تب ملّیگرایی کوشید تا واژههای چند صد سالهی فارسی را که در شعر و نثرشان نشسته است از زبان خود برانند، کار درستی کرد؟
از این مترادفات بگذریم.
بهجای «عمّه» و «عمو» و «خاله» چه باید گفت؟
گیرم «خیّاط» را «دَرزی» خواندیم و «نجّار» را «درودگر» و «حلاج» را «پنبهزن» و «بزّاز» را «پارچهفروش» و «حمّال» را «باربر» و «قصّاب» را «گوشتفروش»، «بقّال» و «عطار» و «علاف» و «رمّال» و «کنّاس» و «خرازی» را چه بگوییم که کارگر و کاسب و زنِ خانهدار هم بفهمند؟
در برخی موارد میتوان واژههای فارسی را در برابر واژهای تازی نهاد، ولی بیشتر واژهها در بسترهای مختلف، معنی متفاوت دارند و یافتن واژهای که همهی معانی واژهی دیگری را در بربگیرد، کم و بیش ناممکن است.
مثلاً میتوان بهجای «حق»، «راست» یا «راستی» یا «خدا» گفت، ولی در عبارت «حق و حساب» و «حق او را کف دستش گذاشت»، واژهی ما درمیماند.
«غریب» را میتوان «شگفتآور» یا «بیگانه» گفت، امّا با «شام غریبان» چه باید کرد؟
«قربان» را «برخی» خواهیم گفت، امّا مادری که میخواهد «قربانِ» فرزندش برود و «تصدقش» شود و «دورش» بگردد و «فدایش» شود، چه بگوید که تازی نگفته باشد؟
واژهها در خلاء بهکـار نمیروند. عموماً در بستر عبارت و در ترکیب بهکـــار میروند. ترکیبها غالباً در اصطلاح ساخته و پرداختهای میآیند که نمیتوان اجزاء آن را بهدلخواه تغییر داد.
مثلاً ما میتوانیم بهجای «حاشیه»، «کنار» یا «کناره» بگوییم، امّا در «حاشیه رفتن» معنی تازهای ظهور میکند که اصطلاحی است.
همچنین میتوان «حقه» و «معرکه» را «رزمگاه» گفت، امّا «معرکه کردن» حکم دیگری دارد و نیازمند اصطلاح دیگری است.
صدها اصطلاح دیگر را میتوان نام برد که در آنها، معنی مجازی یا کنایی واژهها بهکار میرود و معنی آنها در طی دههها و سدهها شکل گرفته و قوام یافته؛ اگر جزئی از آنها را تغییر بدهیم، اصطلاح از معنی میافتد و از مقصود بازمیماند.
از این گذشته، باید توجه داشت که زبان فارسی برحسب آدابی که مرسوم ماست، زبانی «مدرّج» است، یعنی از نوع زبانهای «بنشین و بفرما»ست. «خدمت میرسم/ تشریف بیاورید»، «عرض کردم/ فرمودید»، «ارادت دارم/ لطف دارید» اندکی از موارد بسیاری است که در آنها، گوینده به فروتنی میگراید و مخاطب را بزرگ میدارد و برتر میشمارد.
البته میتوان آداب سخن خود را خوار شمرد و با گوشهی چشمی به زبانهای غربی گفت که این تفاوتها بیجاست. امّا با چنین گفتنِ ما، مردم کوچه و خیابان شیوهی اندیشه و سخن خود را دگرگون نمیکنند و دستِکـم در داستانهـای واقعگرا، ناچار باید همین شیوهی دیرین را در گفتار رعایت کرد.
و من هنوز از گنجینهای از معانی که در ادبیات ما در قالب الفاظ و عبارات و ترکیباتی ریخته شده که طرفداران فارسی سره نمیپسندند، چیزی نگفتهام.
چگونه میتوان بدلی برای «صاحبدل» و «غمگسار» و «عافیتسوز» و «پریشانحال» و «مآلاندیش» و «لطفآمیز» و «نظرباز» و «وفادار» یافت و در همان حال، لطف معنی و یا زیر و بم مفهوم آنها را حفظ کرد؟
یا رواست که اجزاء دوگانهی این ترکیبها را که در طی ایام، بیخبر از ریشهی نژادی، چون دو یار مهربان بههم خو گرفتهاند و ملازم هم شدهاند، از هم بگسلیم و پارهای از آنها را بهدور بیندازیم و معنی آنها را ویران کنیم؟
آیا رواست که فرزندان ما اگر روزی مثلاً به این بیت برخوردند که: «گر مُخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی/ دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را»، از نعمت فهم آن محروم باشند و یا از آن تبری جویند که سه یا چهار واژهاش عربی است؟
ممکن است بگوییم:
ـ ما را با زبان مردم کوچه و بازار چه کار؟ آنها به هر زبانی که میخواهند سخن بگویند مختارند؛ ولی افراد فرهیخته و برگزیده به زبانی سره، پاک از آلودگی تازی سخن خواهند گفت تا دانسته شود که ما پاکنژاد و دشمنستیزیم و ستمی را که تازیان بر ما روا داشتهاند از یاد نبردهایم و زبان پاک نیاکان را به ریمنی واژههای کسانی که کیش و آیین ما را دگرگون کرده و شهریاری ما را از میان برداشتهاند آلوده نمیکنیم و اگر دستمان به آن تبهکاران نمیرسد، دستِکم کین خود را از واژههای آنان میستانیم و همه را از زبان خود میرانیم.
چنین اندیشهای را نمیتوان بر کسی ایراد گرفت. هر کسی آزاد است به هوای دل خود، برحسب آنچه در نظرش درست مینماید، سبکی در نوشتن و گفتن اختیار کند و به دیگری نمیرسد که بر آن خرده بگیرد و یا انگشت ملامت بر آن بگذارد. بسیاری رهسپر این راهاند و من خود ـ چنانکه گفتم ـ سَبکِ سرهنویسان را عموماً گرامی میدارم.
مشکل وقتی آشکار میشود که بخواهیم این سبک یا گرایش را تعمیم بدهیم و یا الزامی کنیم. آنوقت، هزار دشواری روی میدهد.
یکی مشکلِ دانشهاست.
اصطلاحات علمی و ادبی ما ـ جز معدودی ـ همه تازیاند. مثلاً «عروض» و «صنایع ادبی» را در نظر بگیرید: «وزن» و «بحر» و «قافیه» و «ردیف» و «بیت» و «مصراع» و «غزل» و «مثنوی» و «قصیده» و «رباعی» و «مسمط» و «ترجیعبند» و «تشبیب» و «مجاز» و «کنایه» و «اغراق» و «جناس» و «ایهام» و «تناسب» و «ایجاز» و «اطناب» و «سجع» و «ترصیع» و دهها اصطلاح دیگر همه عربیاند.
همچنین است اصطلاحات «منطق» و «فلسفه» و «کلام» و «فقه» و «اصول فقه» و «قوانین مدنی و جزائی» و «محاسبات».
البته میتوان برای برخی از این اصطلاحات واژههای فارسی یافت یا وضع کرد، ولی وضع هزاران واژه کار آسانی نیست و بافت زبان را دگرگون خواهد کرد و میان زبان مردم و زبان کتاب شکافی بیهوده و حتی زیانبخش بهوجود خواهد آورد.
بر فرض هم که «کتاب» را «نامه» و «کتابی» و «کتابخوان» و «لاکتاب» و «اهلِ کتاب» و «کتاب مقدس» و «نمایشگاه کتاب» را «نامهای» و «نامهخوان» و «بینامه» و «پیروانِ نامه» و «نامهی پاک» و «نمایشگاهِ نامه» گفتیم و «جناس» را «همخوانی واکها» و «غزل» را «مهرسرود» یا «چکامه» خواندیم. باید پرسید: «کجای دنیا را گرفتهایم، جز آنکه آشنایی را از خود رانده و بیگانهای را جانشین آن کردهایم؟»
وانگهی، اگر اصل «زدودن آثار بیگانگان از زبان» است، چرا لبهی این تیغ متوجه اقوام دیگری که بر ما تاخته و شهرهای ما را سوخته و خواستهی ما را به یغما بردهاند، نباید باشد؟
مگر اسکندر دولت نامدار هخامنشی را برنینداخت و تختِجمشید را به آتش نسوخت و موبدان را خوار نکرد و از طرفِ مزداپرستان لقب «گجسته» (ملعون) نگرفت؟
آیا باید لغات یونانی چون «درهم» و «دینار» و «ناموس» و «قلم» و «قانون» و «قولنج» و «کلید» و «یاقوت» و «زُمُرّد» و «نرگس» و «کلم» و «لگن» و «قپان» و «سیر» (یک جمله من) و «لنگر» و «دیهیم» و «پسته» و گروه کبیر دیگری از واژههای یونانی را که کتابهای طبّی و دارویی و گیاهی ما را آکندهاند، دور بریزیم؟
و یا مگر از یورشهای اقوام آسیای مرکزی و مغولها و قبایل ترکی که در ایران نشیمن گرفتند، کم آزار دیدهایم؟ چهمقدار برج جمجمه و سطل پر از چشمهای برکندهی مردم بینوای شهرها از خشم این دژخیمان زاییده؟ برزگر بدبخت و بیپناه دهات ایران چــه از دست ایـن ستمپیشههـای غـارتگـر و خونآشام نکشیده است؟
(بگذریم که خودِ ما هم در ایّام توانایی، فرشتهی معصوم نبودهایم و ویرانیهای شاپور اوّل در میانرودان و نادرشاه در هندوستان موجب سرسفیدی ما نیست!)
با انبوه لغات ترکی و مغولی از «آقا» و «خانم» و «خاتون» و «نوکر» و «اردو» و «دُلمه» و «چَخماق» و «باسمه» و «چپق» و «آلاچیق» و «تیول» و «قالپاق» و «باجی» و «اُطراق» و «قورچی» و «قورباغه» و «گزمه» و «قاچاق» و «قُرمه» و «قورخانه» و «یوزباشی» و «امیرتومان» و «قُرُق» و «سُقُلمه» و «غزقان» و «قاشق» و «ایلچی» و «قراول» و «یغما» و «یورش» و «خاقان» و «سوغات» و «داروغه» چه باید کرد؟
اگر همهی اینها و آنها را از زبان خود راندیم، آیا آنچه میمانَد زبانی خواهد بود به توانایی و استواری و رسایی زبانی که دستمایهی بیهقی و سعدی و حافظ بوده است؟
آیا این درست شبیه این نخواهد بود که مردم انگلیسیزبان لغات فرانسه را به کینِ شکستی که قرنها پیش از نُرماندیها خوردهاند و زبردستیای که از آنها دیدهاند، دور بریزند؟
آیا با بازماندهی آن میتوان بهدرستی و تمامی سخن گفت؟
ایراندوستی و خدمت به فرهنگِ آن بیشک راههای بهتر و سودمندتری دارد.
باید امید داشت که نویسندگان پاکدلی که به قصد آراستن و افزودن فرهنگ ما، قلم بر کاغذ میگذارند، آنچه را از آن ماست و در خدمت ماست قدر بشناسند و این سرمایهای را که زبان ما در طی قرنها اندوخته است، بهکمک دلبستگی ژرفی که به ایران و فرهنگ آن دارند، بهتمامی به پرداختن نوشتههای ادبی و پژوهشی بهکار ببرند و کینهی رویدادهای اسفانگیز تاریخی را از واژههای بیگناهی که بیش از هزار سال در فرمان ما بودهاند، نخواهند.
ذوق و کـوشش ایـراندوستانی را کـه بـه فـارسی سره مینـویسند یـا سخن میگویند البته باید قدر شناخت و تأثیر سودمند آنان را در غنی ساختن زبان فارسی سپاس داشت، جز آنکه سزاوار است که آراستن و پیراستن زبان ما از راه مهرورزیِ زبان فارسی باشد، نه کینهتوزی نسبت به زبانهای دیگر.
پروفسور احسان یارشاطر
(نیویورک)
*
فایل صوتی این مقاله را در اینجا میتوانید گوش کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=pANUZdMk-uM&t=1738s