عسگر آهنین چند شعر میان آفتابگردان ها
مترسکی بر پاست
که روی کلاهش
پرنده ای
ترانه های آفتابی می خواند.
نیلوفر شیدمهرنقاش خودآموخته دهر
نقاش خودآموختهی دهر
همان پاییز است
هر برگ که می کشد
چه روح انگیز است
محمد احمدیان(امان)من نمی خواهم بهتر باشم من نمی خواهم بهتر باشم
می خواهم متفاوت باشم
تو می توانی
با من موافق باشی
یا مخالف
بهمن پارسامیگُذَرد دَوان دَوان آمدی و
دَوان دَوان میروی!
راه را ببین که خیال میکند
به دنبال ِ او بوده ام!
بوده ام آری.
رسول کمال«کاروان» و «نادری دیگر بباید»
نشسته
خیالت
چون ماه
بر سیاهیِ شبم
و
چون کبوتری
علی اصغر راشدانخوش رقصی راویان شیرین سخن و طوطیان شکرشکن آورده اندکه حاجی الحجاج عروس هجده ساله ی تازه ای اختیارکرد، عروس نگو، پنجه آفتاب، یا قمر شب چهارده بگو. حاجی شب زفاف، به عوض انجام وظایف محوله، به تعریف وتمجیدازخود پرداخت:
« تاهنوزهم هیچ جوان پریال وکوپالی دل وجگر هماوردی ومقابله بامن راندارد. آهوی وحشی رادرچراگاه، همزمان که گوشش رامیخارد، باتیردلدوزکمانم، دست وگوشش رابه هم میدوزم وغیرهم وغیره ... »
مسعود نقره کاررازِ سربه مُهرِ خودکشی هنرمندان در ایران آمار خودکشی در سالهای اخیر رو به افزایش بوده. در ۱۳۹۸ به گفته پزشکی قانونی، پنج هزار و ۱۳۴ تن به زندگیشان پایان دادند. سال پیش از آن، رقم رسمی پنج هزار و ۱۰۱ تن بود. اما آیا خودکشی هنرمندان و نویسندگان یک جامعه کیفیت خاصی دارد و بازگوکننده نکتهای کلی درباره همه خودکشیهاست؟ «زمانه» این پرسشها را با مسعود نقره کار، به بهانه آخرین اثر در راهش «خودکشی هنرمندان: تراژدی رنجی خلاق؟» در میان گذاشت.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
عشق افلاطونی (۳) سقراط به فدروس می گوید هم آن بازار گرمی "لوسیاس" سخنران و هم این کلام من در باب عشق حق مطلب را ادا نکرده اند و معنای عشق حقیقی را بیان نمی کنند . هرجه گفتیم مجازی بود و رنگی از عشق داشت. برای ادراک عشق ، نخست باید دید و سنجید که دیوانگی و از مسیر عقل بیرون رفتن چیست. طریق دیوانگی هم مانند راه عقل توسط خدایان به آدمی اعطا می شود
طاهره بارئیسخت است خانه، سختی است سخت است خانه
سخت مثل تخته سنگ
که نرود میخ آهنین...
نرود دندان آهنین....
نرود چشم آهنین
چانۀ آهنین...
دکتر منوچهر سعادت نوریزمان از نگاه یک سراینده احوال عاشقان وطن سخت مضطراست/ ابر است آسمان و فضا بس مکدر است - با سنگ هاي بسته و سگ هاي با زشهر/ بنگر چگونه عهد و زمان با ستمگر است - دوران پا يكوبي و بزم و نشا ط رفت/ هرجا كه رو نهي ، همه رفتا ر د يگر است - ديگر نه عاشقي، كه بخواند سرود عشق/ د يگر نه دلبري كه دلش برتو باوراست - ديگر نشان ز کلبه ی آن میفروش نیست/ ديگر نه آنکه نعره ی مستا ن، به معبر است - ديگرنه شور و جوش در اين قوم پرخروش/ ديگر نه فكر كشور و ﺁينده درسر است - دراين فضاي وحشت و تا ريك و پرهرا س/ بلبل سكوت كرده و گل غنچه پرپر است - خورشید پرفروغ نه ديگر منور است/
احد قربانییار دارا بودن و دل با سکندر داشتن - معرفی رمان «روزی که من ایرانی-امریکایی شدم» اثر مسعود نقرهکار
دکتر در رمان-خاطرهی «روزی که من ایرانی – امریکایی شدم» یکی از این میلیون نفرها است. بر جان و روان این مهاجران چه میگذرد؟ در این رمان دکتر بدنش در آلمان و امریکاست ولی قلبش در تهران می تپد. در کوچه پس کوچه های تهران، کوچهی اسلامی نظام آباد، چهار راه مولوی، شاهآباد و مخبرالدوله، میدان فوزیه، کافهتریای دانشکده فنی، .....
نیلوفر شیدمهرشور پرندگان پرندگان که گرد هم آمده بودند
شور میکردند
مسیر آمد و برگشتشان
مرور میکردند
به مقصد نه نرسیده بودند
خدامراد فولادیکرونایی ها ( چند شعرک) هراس
در شهر
سنگر گرفته است
کرونا
از ویروس های فدایی اش
سان می بیند
ناصر رحمانی نژاد در گفت وگو با بهرخ بابایی خوشبختانه ما، وقتی میگم ما، منظورم من و مجید هست و دوستانی که به نوعی همفکر هستیم، هیچوقت کارمان را بدبینانه و ایستا ندیدیم، هیچوقت تنها برای خودمان کار نکردهایم. هر کس بازیگر کم میآورد از مجید کمک میخواست، هرکس برای برگزاری هر بزرگداشت و یادبودی به مجید مراجعه میکرد. از این قبیل کارها که مجید با جان و دل انجام میداد. ما هم اگر فقط کار خودمان را میدیدیم، خب، مرض نداشتیم که، میچسبیدیم به کار گروه تئاتر خودمان. مهمتر از آن اینکه تقریباً همه برای گروه خودشان کار کردند و ما به امکان اجرا برای گروههای دیگر هم فکر میکردیم، مجید معتقد بود ما بدون داشتن یک نهاد تئاتری (یک اینستیتوسیون تئاتری) در یک کشور بیگانه هویت خود را پیدا نخواهیم کرد. هیچ جای تاریخ ندیدیم و نخواندیم که یک قوم مهاجر در کشور میزبان یک فستیوال تئاتر راه انداخته باشد.
شیوا فرهمند راددریا به اعتبار موج زیباست
دربارهی «جاکشها»، دفتر شعرهای مینا اسدی میخواهید دیدهشوید / [...] / میخواهید باشید / آن بالا / پشت آن میکروفون / چه میگویید / از کمترین اهمیتی برخوردار نیست / مهم این است که بگویید / فقط بگویید / و هی / چانههایتان را بچرخانید / ور ور ور / «من / من / من / آهای نگاه کنید / جان مادرتان / به من نگاه کنید / خواهش میکنم... / من... / ببینید... / من... / [...]» / مانعی ندارد / به هیچ جای جهان بر نمیخورد / اگر / - کمی کرنش کنید / - کمی تملق بگویید / - کمی لاس بزنید / و در مواقع اضطراری / کمی – فقط کمی – خوشرقصی کنید / [...] خودفروشان نیز در تاریخ میمانند [این میکروفون صاحبمرده، فوریه ۲۰۰۵].
امید همائیلوئیز گلوک نوبلِ ادبیّات ٢٠٢٠ لوئیز گلوک جایزۀ پولیتزر برایِ شعر را در سالِ هزارو نهصدو نودوسه بخاطر مجموعه شعرِ زنبقِ وحشی دریافت کرد. جایزۀ انجمنِ ملّی منقّدینِ کتاب را بخاطراثرش ،پیروزی آشیل و همچنین جایزۀ آکادمی شاعرانِ آمریکائی را که خود عضوآن است بدست آورد.
لوئیز گلوک ساکن کمبریج در ماساچوست است. در هشتم اکتبرِ دوهزارو بیست جایزۀ نوبلِ ادبیّات بخاطر ویژگی شعرش که زیبا ولی ساده به زندگی فردی رنگی فرا گیر میدهد به وی اختصاص یافت. شعر زیر از اوست.
مجید نفیسیكرم تو آن کرم سیبی که یکشبه
به اژدهایی خونآشام بالید
چونان کرم هفتواد در "کارنامهی اردشیر"
که در ذهن مردم خانه کرد
و آنها را به کیش خویش کشانید.
ناصر پسانیدهازصدای تعامل تا صدای تقابل تاملی بمناسبت درگذشت محمدرضاشجریان محمدرضا شجریان بواسطه ی برخورداری ازنوع یا جنسِ صدایِ خودویژه اش وآشنایی باگوشه وگاه ها و دستگاههای سازسنتی وعلاوه برآن با توجه به خواستگاه خانواده گی وبا قرارگرفتن درپروسه ی تاریخ تحولات سیاسی فرهنگیِ کشور، خواسته وناخواسته، خویش را درامواج شکننده وچالش آفرینِ بینِ سنت ومدرنیته می دید. عمقِ صداو گاه های خلسه آورو موسیقی برآمده ازاین چالش وگره گاه های گریزناپذیرآن ، پنداری، نتیجه وبرآمدیست؛ که توگویی – ازابتدا- به همزادوهمراه شجریان در آوازها وهم آوایی هایی های او تبدیل شده بود.
رضا اغنمیآواز نگاه از دریچه ی تاریک نقد و بررسی کتاب این کتاب اخیرا توسط یکی ازهمبندان نویسنده در زندان های جمهوری اسلامی ودوست دیرینه ام به دستم رسید. درنگاهی کوتاه ازعنوان «آسمان دیگری هم هست» که برپیشانی مقدمه نشسته سر گرم مطالعه شدم. تا رسیدم به جایی که نام کتاب: «اواز نگاه ازدریچه ی تاریک» ازمحتوای یکی از شبانه های شاعربزرگ آزادی احمد شاملو برگرفته شده، شوق زده اما اندوهناک فرورفته درفضای گذشته ها سرگرم مطالعه شدم.
علی اصغر راشداننویسنده ی همه فن حریف یک جفت پوشه لبریزازتوساکش درآورد، صاف وصوفش کردورومیز، جلوم گذاشت. برپایه ی خصلت وعادت همیشگیش، دستی به سروصورت وگیس های تنک وبه شیوه ی مردها، کوتاه کرده ش کشیدو خنده ی پرعشوه ی تصنعیش راتحویلم داد، بازهم مثل همیشه، طلبکارانه جلوی میزایستاد، انگشت سبابه ش رابه نشانه ی برتری، رودروی نگاهم گرفت وتکان داد.
امید همائیهیچ شنبه امروز هیچ شنبه است
بی برگ دیگری درگاه شمار.
یکشنبه نیست
تا دررویایِ دوشنبه
بگذرد.
دکتر منوچهر سعادت نوریکی شود؟ دوره ی نشاط و شعف وای ، از این روزگار_ طوفانی
که شده در سرای_ انسانی
یکزمان بزم بود و رقص و طرب
این زمان، رنج و درد_ طولانی
محمد احمدیان(امان)اگر هم می دانستم باوری دارم
آیا باور من
در بیرون از ذهن من نیز مصداقی دارد؟
به تمامی نمی دانم
رسول کمالبرزخ گوشیِ همراه نداشت
آن پسرک
خود را کُشت
دختری در خواب
عاشقی
جُرمش بود
بهمن پارساپهنهی عالم گیر تباهی تعصّب پهناور ترین عرصه ی تباهی در حیات انسان است . این عنصر پلید و افسار گسیخته تمامی سَبعیّت های درون انسان را که خویش را به عبث اشرف مخلوقات میداند راهبر است و همواره در کمین است تا به محض یافتن روزنه یی برای ظهور، از تاریکترین سیاهچال های اذهان تباه اندیش، به انسان و آنچه انسانی و مردمی است یورش بَرَد.
|