آفتابی نیمه جان
در دستی
و
ماه ماتم زده را
در دستی
نگاهش
بوسه ای
و
گلویش آوازی
که میخواند
مرغ سحر را در ارگ بَم
از شبانه خواند
وُ
از سحرهایی سپید
که ندید
از قافله ی عمر
که
زود گذشت
وُ از قاصدک
که
می چرخید بیهوده
بر بامُ و بَر او
از
ابرهای همه عالم
که گریستند
در دلِ امیدش
ولی در کوچه سار شب
پا به پایِ سایه اش رفت
به تماشای زمان
و
چه شیرین که زبانش
همه جا
فریاد می زد
ایران
ای سرای امید.
10/10/2020
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد