گاه
می روم
خزان زده
چون برگی زرد وُ خشک
از این سو به آن سوی
با نغمه یِ بی خیالِ باد
گاه
می ترسم
از هجومِ بی رحم قدمها
بر نازکایِ تنم
گاه
می زند لبخندی ماه
به نگاهِ خسته ام
هنگام غروب
گاه
در نیمه های روز
از لابه لایِ ابرها
دستی تکان می دهد
آفتاب
به چشمانِ منتظرم
گاه پائیزی
گاه آفتابیست دلم
اگر چه
مانده ام پیر وُ خسته
ولی
ابر وُ ماه وُ آفتاب
به لبخندی وُ رقصی
دست افشان
نشانم می دهند
که
زیبایم هنوز وُ دل جوان
همه
خود می دانند
که
هنوز تو را منتظرم.
11/10/2020
رسول کمال
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد