نیلوفر شیدمهر به یاد دوست، رفیق و همکار ادیبم علیرضا جباری (علی آذرنگ) به مناسبت چهلم درگذشت او علیرضایی که من می شناختم خیلی چیزها بود. مترجم ادبی بود، شاعر بود، مقاله نویس بود، ویراستار بود، کوشنده سیاسی و اجتماعی بود، در سیاه ترین سالها امیدوار بود، خستگی ناپذیر بود، خوش رو و خوش خنده بود، به سوسیالیسم باورمند بود، آزاده و مبارز در راه آزادی و عدالت بود. ولی بیشتر از همه این ها نکو بود. او از حسادت، رقابت ویران گر، بدجنسی، بدگمانی، حیله گری، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خود محوری و خرده شیشه های دگر عاری بود. علیرضا غل و غش کسانی که خود را تافته جدا بافته می دانند نداشت.
محمد احمدیان(امان)بای، بای، من رفتم! به مادرم هنگام تولد خیانت کردم
به او گفتم:بای،بای، من رفتم!
به پدرم وقتی دوازده ساله بودم خیانت کردم
به او گفتم: بای، بای، من رفتم!
طاهره بارئیپرورش گوش در شهر اختلال حواس "متکلم وحده" ی مادر زاد نام دارد
بند نافش را خودش گرفته به دست
قیچی را هم گفته بدهید به خودم
منم که قطع میکنم
شما بشتابید پی کار هائی که گفته ام
گلناز غبراییمینا مینا را دیدم. در سرمای بی پیر ِماه فوریه شلوار ساتن گل بهی و بالاپوش رنگارنگ هندی به تن داشت، موهای بلند و سیاهش را بافته بود و وسط پیشانیاش یک نقطهی قرمز به چشم می خورد. مثل هندیهایی که در سینما میشود دید. دکه شان یک ردیف جلوتر از ما بود و رونق چندانی نداشت. فکر کنم او و همسرش هم چون ما از بیمهری آلمانیها در محیط کار آزرده بودند.
مجید نفیسی نقطهی پایان من آن گلولهام
که هیتلر در مغز خود نشاند
در نهانگاهش.
من آن لختهی خونم
که استالین را به اغما کشاند
در خوابگاهش.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
عشق افلاطونی(۹)
هروی می پرسد سالکی که در حال و مقام سیر می کند و چشم به عنایات خداوندی دارد چرا باید در دام رخ و مو و خط و خال زیبا رویان بیفتد؟ پیش از پرداختن به پاسخ شیخ شبستری ؛ تاملی در مورد جنسیت دارندگان خط وخال لازم است . همانطور که پیشتر هم بیان گردید، افلاطون زیبایی الهی را تنها در چهره و اندام مردان بعنوان آیینۀ زیبایی خداوندان محدود می کرد . اما عارفان و صوفیۀ جمال پرست زیبایی الهی را در هر دو جنس می دیدند. این میراثی بوده که از اندیشه های عارفانه در بعضی ادیان هند و ایران استان به ایشان رسیده بود .البته این امر در همه آنان صدق نمی کرد و بیشتر شان همچنان به اندیشۀ افلاطون در عشق وفادار بوده زیبایی الهی را همچنان در جنس مذکر می دیدند. از مثنوی گلشن راز هم ظاهرا همین معنی بر می آید.
شهریار حاتمینگاهی به رمان «استر» استر نام تازه ترین کار محسن نکومنش فرد است که در ۲۰۵ صفحه توسط نشر باران در استکهلم منتشر شده است. نویسنده پیش تر از این چند رمان دیگر به نام های "دوردست های مبهم"، "از هرات تا تهران"، "در سایه ی دیوار های گذشته" و همچنین داستان کوتاه "زخمه ی طار" و "الگوریتم" نیز به قلم او منتشر شده است.
به نظر می رسد که دغدغه ی نویسنده در رمان استر از جنس همان دغدغه هایی ست که در رمان های پیشین خود، داشته است. با این وجود خواننده از خواندن رمان های او به تکرار خسته کننده و گلایه آمیز بر نمی خورد چرا که او در مسیر رمان نویسی اش، از رمان "دوردست های مبهم" گرفته تا این رمان تازه ی او، استر، به نوعی تحول و تکامل دست یافته است.
علی خوشتراش دارد دوباره بهار مي شود دارد دوباره بهار مي شود
دارد دوباره درختان، شكوفه مي دهند
دارد دوباره هوا، بوي نارنجْ پونه به خود مي گيرد
و من پشتِ ميزم براي كسي چيزي مي نويسم.
بهمن پارساپزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی بخش ِ یازدهم سودابه خانم بعداز شنیدن ِ حرف جیانی زیر لب گفت " کاش تو فلسفه سَرِت می شد " ،پس آنگاه در میان سالن ِ پذیرایی در تنهایی خویش به دقّت در همه چیز نگاه کرد ، همه چیز! فرشها، قاب عکسهای روی دیوار ها ، گلهای اغلب مصنوعی، تزیینات ِ شبیه به صنایع دستی چین و بعضی چیزهای دیگر . نگاهی به پیا نوی سفید رنگ در گوشه ی سالن نشیمن و دَفی که در کنار آن بود، و به بطری کریستال اعلای کنیاک ِ گرانقیمت فرانسوی و آرام آرام به طرف اشپزخانه حرکت کرد و با آگاهی کامل و از سرِ کنجکاوی در های یک یک قفسه ها را باز و کرد ، نگاهی درون قفسه و ظرفهایی که غریبه می نمود انداخت و در را بست.
امید همائیسال نو میشود سال نو میشود و
ما کهنه میشویم
مثل دفتر سپید مشقی
که میشود سیاه
رسول کمال«به پیشوازِ قاصدکِ اخوان»
و«ای همه تنهائی» وحشتِ مردن بود وُ
پای در کوچه ی شب
چشمِ دندان گِردِ گرگ
نَفَسش
همه جا بس عریان
ا. رحمانقلبم را به دست گرفت، تا به حال ندیده بودم
غروب بود که آمدند
غروبِ هول و مرگ،
تا به حال ندیده بودم
شهر پر از ترس شد
و خاموش،
در خود فرو رفت
مجید نفیسی این خانه بو گرفته است دور نیست
که رودخانهی میسیسیپی
به رودخانهی کلرادو بپیوندد
و این خانه را یکسره
از گند چهارسالهات بشوید.
ا. رحمانقلبم را به دست گرفت تا به حال ندیده بودم
غروب بود که آمدند
غروبِ هول و مرگ،
تا به حال ندیده بودم
شهر پر از ترس شد
علی اصغر راشدانباصر باصر وسط دایره سینه زنها روکریس چه ایستاده، نعره میزد. تمام سلول های تن و جانش بال بال میزدند. یک لیوان آب گرفت و سر کشید، گلو صاف کرد. زبانش را تا نصفه بیرون داد، نوک شست و انگشت اشاره ش راروزدانش مالید، دفترچه کاهی چرک مرده دراز بدقواره سیاق نویسی شده ش ازاول تاآخر، با نوک انگشتهای خیسش ورق زد، جاهائی را نگاه ووارسی کرد،ورقی را از وسط انتخاب وبالابرد، به چشمهاش نزدیک کرد.
س. سیفیدر فرهیختگی و توانایی همسر فردوسی در واقع همسر فردوسی، مشاور و راهنمای او در کار هنریش شمرده میشد. او برای رهایی شاعر از غم زمانه نه تنها راهکارهای مناسبی فراهم میدید بلکه به همسرش یاری میرسانید تا حکیم توس با نسخههای بیشتری "از دفتر باستان" آشنا گردد. چون همانند او نسخههای فراوانی را از ادبیات پارسی میانه (پهلوی) در اختیار داشت. چنانکه ضمن آشنایی با زبان فارسی میانه در خصوص دستیابی فردوسی به این منابع باستانی تسهیلگری به عمل میآورد. او جدای از این، نوازندهی قابلی نیز بود. چون ضمن نوازندگی خود دل فردوسی را از غم و درد زمانه میرهانید.
مهستی شاهرخی«ماسک ها» دیگر هیچکس را نمیشود شناخت
چهره همه پشت ماسک ها پنهان است
یک سال گذشته است و همه به گذاشتن ماسک عادت کرده اند
همه ماسک را چون پوزه بندی بر روی دهان پذیرفته اند و دم نمی زنند
بهمن پارساپزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی بخشِ دهم منیژه گفت: شراب و خوراکی که شما انتخاب کنین حتمن خوبه.
سودابه خانم گفت: حالا حتمن لازمه ما اظهار نظر بکینم...
جیانی گفت : البّته که لازمه ، پدرِ خانواده باید از زیر و بمِ کارا خبر داشته باشه ، ... و لیوانش را بالا برد و گفت به سلامتی مادر و دختر و لبی تر کرد و با یک " خّب " کِش دار ادامه داد منیژه جان بابا ، میگم تو که میدونی من بین دلّال های خونه و مسکن...
رضا مقصدیسیما جان! ما اینجا نخواهیم ماند.
به عزیز ِشورانگیزم زنده نام : محمد عاصمی اين بود وُ بود تا «سيماجان» ترا يافتم. کتابی کوچک با عاطفه های بزرگ. که همواره همراهم بود و وقت وُ بی وقت. در خانه وُ مدرسه. در کوچه وُ بازار، در محفل های دوستانه گشوده می شد. و با هم، دستادست وُ مست از کوچه باغ های عاطفه های پُرشور، از نور، از غرور، عبور می کرديم و من از زبان آن - تازه- تازه- سوز ِ شعله های پنهان ِ جان را می شناختم وُ آرام- آرام پا به گُستره ی اين دنيای شگفت می گذاشتم.
رضا اغنمیشب جمعه ایرانی
این کتاب ۲۷۳ برگی شامل 3 فصل است. فصل اول: «وقتی که روح تو درخواب بود». فصل دوم: «دوران مهر ورزی». فصل سوم : «آخر بازی».
سروده ی زیبا، دراین دوران کرونای لعنتی، زیرآسمان عبوس لندن خواننده را اندکی سمت وسوی «زلف پریشان ها» می برد ، اما طولی نمی کشد که فرورفته در فضای داستان به دنبال حوادث وروایت های نویسنده صفحات کتاب را پشت سر می گذاری!
مسعود دلیجانینخبه های حقیر از قِبَل کودکان کار
سیمای مردمی را
از دلسوزی های بی مایه آکنده می کنند.
بهمن پارساآموزگار ِ من در لبخندش واژه هایی است
که با الفبای هیچ زبان راست نمی آید!
امواج ِ رود صداش
حاملِ نغمه هایی است
که هیچ گوش نشنیده!
سيروس"قاسم" سيف «جمهوری اسلامی درحصرآزادی انديشه وبيان خودساخته!» برای تعجيل در عمل به چنين ضرورت تاريخی ای،اگر هيچ دليلی در دست نباشد، شما راارجاع می دهم به ديدن دوباره ی همان"مستند دوم -غيررسمی-ديدار هنرمندان و دانشمندان و... رهبری" که از صدا و سيمای جمهوری اسلامی پخش شد!
در آن مستند، چنانکه ملاحظه می فرمائيد، نه تنها عاشقان و دوستداران رهبری، بلکه حتی خود رهبر جمهوری اسلامی هم،از بيان انديشههای از قبل حصر واستثنا شده شان، وحشت داشتند تا چه رسد به اينکه بخواهند انديشيده شده ها يشان را به آزادی وبدون حصرواستثناء،ذبرای ميهمان ها و به تبع برای مردم ايران بيان کنند!
دکتر منوچهر سعادت نوریمفهوم واژه هایی با پسوند «چی» در زبان و فرهنگ ایرانیان واژه ی "چی" در زبان فارسی به معنای "چه" و یا "چه چیز" است. مانند "چی بود" ، "چی شد" ، "چیست" و همچنین در پایان نام تعدادی از روستاهای ایران. برای آگاهی بیشتر در مورد این نام ها نگاه کنید به تارنماهای لغت نامه ی دهخدا و ویکی پدیا پسوند "چی" در زبان ترکی به معنای دارنده ی نوعی شغل و پیشه است. در زبان فارسی بسیاری واژه ها وجود دارد که با پسوند ترکی "چی" پیوند یافته است. در این نوشتار به مفهوم برخی از این واژه ها به شکلی کوتاه و به ترتیب حروف الفبا اشاره می شود
محمد علی شاکری یکتازیر غبار مقابر یک روز
کتاب درسی خود را
در جوی آب انداختیم
و افتخار کردیم
که تاج شاهی را
از روی سکه ی ده شاهی
برداشته و گذاشته ایم
بر سر آن پهلوان پیر
|