logo





پزشک ِ بخشِ اِمِرجِنسی

بخشِ نُهُم

شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۹ - ۰۲ ژانويه ۲۰۲۱

بهمن پارسا

… بیشترین اوقات روزمره ی جیانی صرف امور کاری وی می شد که عمدتا مربوط بود به اداره ی رستوران ، این کسب در واقع بخش ِ اصلی همه ی فعّا لیتهای او را در بر میگرفت و خیلی کم به دیگر امور اعتنا داشت. همین امر سببی بود تا جیانی همواره از طریق سودابه خانم در جریان امور ِ منیژه قرار بگیرد، نه اینکه هیچ رابطه یی میان پدر و دختر برقرار نباشد، بلکه رابطه ی ایشان محدود بود به چند مکالمه ی تلفنی و دیدارهای گاه گاهی که آن هم بیشتر در اوقات خلوت ِرستوران به خوردن ِ شامی و گفتگویی در حدود اینکه امیدوارم همه چیز خوب است و از خودت خوب مراقبت میکنی ، کاری داشته باشی حتمن مرا در جریان بگذار و اینگونه مراودات سپری می شد . در ساعاتی که سودابه خانم کنار ِ جیانی در رستوران به کار مشغول بود آنچه میان ایشان رد و بدل می‌شد فقط جنبه ی حرفه یی داشت و مرتبط بود با هرچه بهتر مدیریت رستوران و ارائه ی سرویس بسیار خوب و منظم و جلوگیری از ریخت و پاش نا لازم. جیانی بطور کلیّ از همان سنین بلوغ اینگونه پرورش یافته بود که هر چیز را در کاربُرد ِ مُفیدِ عملی ِ آن مورد ملاحظه قرار دهد ، وی از آن دسته مردمی بود که به پراگماتیک مشهورند. چنین طرز فکری او را بخصوص از امور عاطفی و احساسی اگر نه بیگانه امّا دور نگاه داشته بود. اینگونه بود که در نگاه ِ سطحی انسانی مادی بنظر میرسید که هر چیز را تا آنجا که مقرون به صرفه است در نظر میگیرد . شاید یکی از دلایل موفّقیّت او در کار ِ اداره ی آن رستوران که همواره سبب رضایت مشتریانش بود و موجب می شد اغلب ِ ایشان برای بارهای بعدی آنجا را ترجیح بدهند و یا به عبارت دیگر مشتری دائمی باشند همین روش او بود. هرگاه - البتّه به ندرت - پیش آمده بود که مشتری چه در مرتبه ی اوّل و یا در دفعات بعدی به دلیلی از نوع غذا و یا نحوه ی برخورد ِ پیشخدمت و سرویس شکایتی کرده باشد او در کمالِ خشنودی و رضایت ، حقّ تقّدم را به مشتری داده و گاهی آنها را از پرداخت معاف داشته و یا اینکه با شراب و کنیاک و قهوه بدون اینکه در صورتحساب منظور کند خوشحال و راضی کرده باشد . با دقتّی که نسبت به رفتار و کردار و گفتار ِ خدمه ی رستورانش داشت و سعی میکرد چیزی را نادیده و ناشنیده نگذارد ، روزی شنید که یکی از کارگران - BOSS BOY - که مسئولِ هرچه سریعتر تمیز کردن میز بعد از ترک مشتریان است در آشپزخانه به کارگر ِ دیگری میگوید: میزُ پاک میکردم دیدم یارو یه سکّه ی بیس پَن سِنتی گذاشته و رفته منم وِلِش کردم همونجا رو میز باشه اگه خاس برگرده ورداره! جیانی به محض شنیدن این حرف به داخِل ِ آشپزخانه رفت و به آن کارگر گفت : بیا اینجا و خوب گوش کن ببین چی میگم ، کاری ندارم مشتری یادش رفته یا اینکه واسه ی انعام گذاشته، چیزی که مهمه اینه که تو بدونی با چار تا از این سکهّ ها اگه لازم بشه میتونی یه نصف روز گُشنِگی خودتو رفع کنی ، اگه 25 سنت واسه تو پول نیس و ارزشی نداره میتونی از فردا بری دنبال ِ کاری بگردی که پولِ بیشتری توشه ، وگرنه تا وقتی اینجا کار میکنی دیگه نمیخام از این حرفا بشنوم و اصلا هم نمیخام ببینم به هیچ وجه نسبت به مشتری این رستوران حتّی در غیابش بی احترامی میشه ، امیدوارم میفهمی و دیگه تکرار نمیشه ، در غیر اینصورت دیگه اینجا کار نمیکنی و بدون اینکه منتظرِ پاسخ یا عکس العملِ آن کارگر باشد با سر و رویی خندان و خوش آمد گو به داخلِ سالن برگشت.
برای وی احساساسات و عواطف بخشِ پیرامونی زندگی بود و سخنان و رفتارِ با رنگ و بوی احساس و عاطفه مثل همان موسیقی بدون کلامِ ترانه های فارسی بود که گاهی در خانه به گوشش میرسید که بود و نبودش او را یکسان بود. آنشب وقتی مثل هر شب دیر وقت به خانه رسید سودابه خانم هنوز بیدار بود و روی لپ تاپ مشغول رسیدگی به پرداختی ها و موّاد لازم ِ رستوران برای سفارش ِ بعدی بود به محض ِ دیدار جیانی رو به او گفت :
قبل از اینکه بری بالا میخوام باهات حرف بزنم!
جیانی گفت : در موردِ ...!؟
سودابه خانم گفت: در مورد ِ منیژه .
جیانی گفت: چیزی پیش اومده ؟ به هر حال باشه بگو..
سودابه خانم گفت: امروز غروب با من تلفنی صحبت کرد و گفت که تورُو هم در جریان بذارم ..
جیانی حرف سودابه خانم را قطع کرد و گفت : در جریان ِ چی ؟
سودابه خانم مثل ِ همیشه صبورانه گفت : اگه یه دقه اجازه بدی و حرفمو قطع نکنی دارم میگم، بهر حال ، منیژه میگفت از روز 15 جولای به مدّت یه ماه با ژزف میخان بِرَن مسافرت .
جیانی گفت: با جُزِف داره میره مسافرت؟ کجا ، چه جوری ؟ همینطور یه مرتبه ؟!
سودابه خانم گفت : با ژزف گفتم ! با ژزف ..
جیانی گفت : خانم سخت نگیر، چه فرقی داره اون میگه ژزف اینجا میگن جُزِف ...
سودابه خانم گفت : فرقش اینکه اگه کسی تورُو ژیانی صدا کنه فوری میگی جیانی ! منو "جیانّی" صداکنین! اگه این واسه ی تو فرق داره ، واسه اونم فرق داره و گذشته از این من دلم میخاد رعایت احترام ِ دخترِ خودمو کرده باشم ، یه بار خواهش کرد که دوستِشوُ " ژُزِف " صدا کنیم و اینم کار ِ سختی نیست و ایرادی که نداره هیچ ، بلکه رعایت احترام ِ خیلی هم خوبه و به جاست ...
جیانی گفت: اُوه پس ایشون یه طرفدارِ دیگه م دارن، بسیار خوب حتمن ، پس منیژه خانوم با آقای ژزف راهی سَفَر هستن ، خوبه ، به سلامتی ،امیدوارم خوش بگذره . خبرِ دیگه یی م هست؟!
سودابه خانم گفت: نه چه خبرِ دیگه یی؟! فقط خواستم در جریان باشی و مطمئنم که همینکه سرِ تو روُ خلوت گیر بیاره خودش بِهِت میگه ..
جیانی گفت : وضع ِ سفارشای این هفته رو براهه ، نمیخوام چیزی کم بیاد و لنگ بمونیم، به گوشتی ام بگو یا همین قیمت یا این آخرین باره که به اونجا اُردِر میدیم ... اگه ممکنه خودِتَم فردا یه کم زود تر بیا من باید برم بانک و مهّمه. کارِ دیگه یی نداری؟
سودابه خانم گفت: نه کار ِ دیگه یی ندارم.
جیانی در حالیکه از پلهّ ها به طرف ِ اتاق ِ خواب بالا میرفت گفت : حالا تا 15 جولای خیلی وقت مونده ، ببینیم تا اونوقت چی پیش میآید ، تو مگه نمیخای بخوابی ؟
سودابه خانم که چیزی جز این را نیز توقّع نداشت بی آنکه پاسخی به پرسش کاملن بی ربط و از سرِ رفع تکلیفِ جیانی بدهد خود را ظاهرا مشغول نشان داد.
هفته یی بعد از آنشب وقتی کار ِ سودابه خانم در رستوران به پایان رسید و برای خداحافظی با همسرش نزد وی رفت، جیانی گفت امشب اگه با منیژه صحبت کردی ، یعنی صحبت کن و بگو من این یکشنبه یا یکشنبه ی دیگه ، هرکدوم که دوس داره و مناسبه وختشه عصری زودتر میام خونه که سه نفری یه استیک و شراب ِ مخصوص خودموُ بخوریم و هم اینکه در مورد یه چیزایی ، یعنی در مورد همین دوستش و این چیزا بیشتر و درست حسابی صحبت کنیم. برو مواظب ِ رانندگی ام باش ، شب می بینمت! آنشبی که جیانی گفت " تا 15 جولای خیلی وقت مونده " سودابه خانم پیش بینی چنین حرکتی را از طرفِ همسرش کرده بود. شبی که مثل معمول منیژه تلفن کرده بود تا هم حال ِ مادرش را بپرسد و هم اینکه اگر او حوصله اش را داشته باشد یک روز برای عصرانه باهم به جایی بروند، سودابه خانم در پاسخ عین ِ پیشنهاد پدرش را برای او تعریف کرد و افزود که خیال میکند خوبست به آن فکر کند و پاسخ مثبت بدهد. منیژه گفت بسیار هم به چنین دیداری راغب است و میتوانند دوّمین یکشنبه را باهم باشند. سودابه خانم همانشب وقتی جیانی به خانه رسید او را در جریان موافقت منیژه با دیدار ِ خانوادگی گذاشت . این وضعیت سبب شده بود تا سودابه خانم در خلوت خویش آرام آرام و در خویش با دخترش همدلی کند. وی در این ماجرا خویش را می دید و آنهمه چه ها که میخواسته و باری بهر جهت در انجام و عملی کردنشان سستی و اهمال ورزیده . تجسّم سفری عاشقانه بین دوتن و سرشاری لحظاتی از این قبیل که در خیال ِ وی همه سرشار از مهر و عطوفت و زیبایی های دست نیافتنی و به تعبیری غیر مادی بود سودابه خانم را وا میداشت تا خیال کند این خود اوست که به سفر میرود. وقتی منیژه گفته بود خوشحال است که خواهد توانست سرزمینهای دیگر و مردم و فرهنگهای دیگر را ببیند و تجربه کند سودابه خانم بیش از همیشه با این حقیقت مواجه شده بود که خودش هرگز چنین بختی نداشته و اگر هم میخواسته در این رهگذر همراهی نداشته و کسی نبوده تا اورا در خواسته اش یاری دهد، حالا که دخترش چنین فرصتی دارد چرا نتواند استفاده کند. این احساسات در جان وی با گذشت ِ روزها گرمتر و گرمتر جای باز میکرد و سبب تلطیف روح او شده بود. نرم نرمک از احوال چند ماه قبل خود دور میشد و این برایش دلپذیر و آرامبخش بود. منیژه و ژزف نیز هرگاه که باهم بودند دقایقی را به طرح ها و برنامه های سفرشان می پرداختند و هریک برای هرچه بهتر گذرانیدن آن فکری ارائه میکردند و منیژه خیلی صادقانه و در کمال سادگی میگفت که تجربه ی وی در سفر کم و ناچیز است ، بخصوص که بحث از سفر ی است به بیرون از کشوری که وی در آن زاده شده و رشد کرده در نتیجه با رغبت کامل حاضر است از تجربیات ژزف در این زمینه استفاده کند . او به ژزف گفته بود تمام سعی اش را بکار میگیرد تا از وی جملات ساده و روزمره ی قابل ِ استفاده را به زبان ِ عربی ِ رایج در میان مردم لبنان بیاموزد و بکار گیرد تا اگر در آنجا با پدر و مادر و بستگان و آشنایان وی بر خورد داشت خیلی "پیاده" بنظر نرسد - او شنیده بود که جیانی به مردمی که از نظر او کم دانش و یا بی تجربه بودند میگفت " پیاده " - و خود نیز در ساعات فراغت به مطالعه ی تاریخ و فرهنگ مردم لبنان پرداخته بود و در مورد فرانسه بخصوص سرزمین مادری ژزف بیشتر دقت میکرد . پاریس را از نظر دور نداشته بود هرچند که نوعی نا دلخوشی از فرانسه و به ویژه پاریس در ذهن وی جای داشت. این حالت محصول تعاریفی بود که از دوستانش و مردم دیگری که کشورِ فرانسه را به نحوی تجربه کرده بودند و همه در یک موضوع موافقت داشتند و آن اینکه فرانسویها مردمی متکبّر و خودخواه هستند و اهالی پاریس در این کار سر آمد دیگران اند ، شنیده بود . گاهی نیز از این تردید و تشویش خود با ژزف حرف میزد و ژزف همیشه با همان آرامش و متانت مثال زدنی به وی میگفت ،تجارب ِ افراد از مشاهدات و برداشتهای ایشان از امور مختلف بسیار با یکدیگر متفاوت و متضاد است و خوبست بدون پیشداوری و فقط برای لذّت بردن از یک تعطیلات نسبت به همه ی این قضایا بر خورد کند و روحش را آزاد بگذارد و مطمئن باشد که تجربه عینی و عملی وی شکلی دیگر خواهد داشت ، آنگاه میتواند به سبک و سنگین کردن قضایا از هر نظر بپردازد، پس فعلا قصدش آماده شدن برای لذّت بردن از VACANCES باشد و منیژه با این واژه بخوبی اشنا شده شده بود.
روزِ یکشنبه ی موعود رسید و منیژه آنروز از اوّلین ساعات بعداز ظهر رفت که در کنار ِ مادرش باشد تا بیشتر باهم وقت بگذرانند و احتمالن اگر کمکی لازم گردید با مادرش همراهی کند و از همه مهمتر چون خیلی وقت بود که مادر را مورد معاینه پزشکی قرار نداده بود معاینه یی نیز بعمل آورد هرچند خوشبختانه سودابه خانم زنی بود در سلامت متناسب با سالهای عمرش ، فشار خونی تحت کنترل ، گاهی قندی نزدیک به میانگین ، درد های دست و پا هم که ضمیمه ی زنده بودن است . مادر و دختر تا رسیدن جیانی که در کمال تعجّب حتّی زودتر از وقتی که گفته بود آمد، از هردری سخن گفتند و سودابه خانم سعی کرد کمتر به موضوع ژزف و رابطه اش با منیژه بپردازد. جیانی به محض ورود منیژه را گرم و صمیمانه نواخت و بوسید، با سودابه خانم به شیوه ی معمول ، شما خوبین خانوم، برگزار کرد و پرسید ،پس کو شراب ینی شراب واز نکردین؟! منکه گفته بودم استیک و شراب ! و منیژه به زیرکی گفت : بابا جون استیک خوب و شرابِ خوب کار شماست نه " پیاده " ها !
جیانی رو به سودابه خانم گفت: ببین سرکارِ خانوم دکتر ، دختر ِ شما چه جوری به باباش نیش میزنه ... و خنده سر داد و افزود باشه باشه ، من برم یه دوش بگیرم که بوی رستوران بره " طعنه به گلایه همیشگی سودابه خانم"شرابم وردارم و بیام.
جیانی بخوبی و هنرمندی از عهده ی اجرای نقش پدر و شوهری خوب بر آمده بود و خانه با این حرکات و گفتار ِ او به نوعی گرمتر و صمیمی تر بنظر میرسید ولی هم منیژه و هم سودابه خانم میدانستند همه ی اینها "دست گرمی" است برای شروع بازی . جیانی از پلّه ها پایین آمد و طبق معمول بوی خوش عطری مردانه در فضا پیچید ، برای منیژه سالها بود که این بو نماینده پدرش بود و او آنرا دوست داشت و کم پیش می آمد که از کسی دیگر چنین بویی به مشامش برسد و بقول جیانی " دخترم این‌جور اُدکُلُنا کار هرکسی نیس " غلّو خاص ِ جیانی . و بعد مستقیمن راهی زیر زمین شد و با دو بطری شراب بازگشت و خیلی زود هر دو بطری را باز کرد و یکی از آنها را در یک صراحی بلورین شکیل که در طرفی از آن نام یکی از بهترین شرابهای ایتالیا حک شده بود خالی کرد. این صراحی اعلا را نماینده فروش آن شراب به عنوان نمونه و نوعی تبلیغ بدلیل اینکه جیانی شراب هایش را برای رستوران از آن کلّی فروش می خرید هدیه داده بود . سپس دست بکار ِ آماده کردن استیکها شده که تا زمانِ روی آتش قرار دادن یک ساعتی وقت لازم داشت . بعد از آن با سه لیوان شراب و به طرزی کاملن حرفه یی که نشان از سالیان تجربه داشت آمد کنار همسر و دخترش و لیوانش را بالا گرفت و گفت : به سلامتی خانوم دکتر و مادر عزیز ایشون ،و هر سه ، جرعه یی از شراب نوشیدند…

ادامه دارد





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد