نسيم خاكسار هجرانی با یاد عاشقان در خون تپیدهی آزادی در دهه شصت و همراهی با خانوادههای دادخواه خاوران. چشمهای با آبی روشن
به زلالی اندوه بامدادان
رودی جاری
ترنم سنگ و آب
جرنگا جرنگ بی امان زنجیری رونده
ماری سفید و خفته
میان برنجزاران
خدامراد فولادیسرمایه و « سرمایه» با گرامی داشت ِ اول ِ ماه ِ مه روز ِ جهانی ِ کارگر پدرم کارگر بود
و با آنکه سرمایه نداشت
«سرمایه» اما داشت
پدرم می گفت
سرمایه اگر نبود
« سرمایه» هم نبود
علی اصغر راشداندیزی هرسه نفریک سال واندی پیش باهم تووزارتخانه استخدام شده بودیم.عباس خوش تیپ(بیست ساله ای بالابلندو به معنی واقع خوشگل) تمام کلوبهای شبانه راکف دستش داشت. استادوراهنمای شب زنده داریهامان بود. برعکس حسین، خپله اماآقابود. تمام قهوه خانه ها، چلوکبابیهاوغذاخوریهای درجه یک راحفظ بود. هرسه نفربعدازکاراداری، پاره وقت درس میخواندیم. توگروه فرهنگی خوارزمی همکلاس بودیم. تاساعت پنج اضافه کاری میکردیم، بعدمیرفتیم سرکلاس درس.
سيروس"قاسم" سيفنوعی مردم ، نوعی روشنفکر و... نوعی«سميه!»
ششمين قسمت در صدای سميه احساس تظلمی بود که من را از حرکت بازداشت. به صندلی تکيه دادم و چشم هايم را بستم. با مهربانی، پيشانی ام را بوسيد و کنار گوشم زمزمه کرد که :" بی معرفت مباش که در من يزيد عشق- اهل نظر، معامله با آشنا کنند!" بعد هم ،دستم را گرفت و بالا برد و نوک انگشتان تاول زده را، فرو برد درون دهانش و شروع کرد به مکيدن و با هر مکشی ، سوزش انگشتانم کم و کمتر می شد و بعد که بيرونشان آورد، گفت چشم هايت را بازکن و انگشتهايت را نگاه کن. چشم هايم را باز کردم و انگشتانم را نگاه کردم. تاول ها، ناپديد شده بودند و سوزش و درد ساکت شده بود. آهی از سر رضايت کشيد و در حالی که به روبه رويمان اشاره می کرد، سرش را بر شانه ام تکيه داد و گفت :" حالا، تماشاکن!".....
رضا اغنمیعکاسخانه سپهر بعد از مدت ها پاسبانی از طرف کلانتری که آن وقت ها ناحیه می گفتند به عکاسی مراجعه کرده و عکاس را به کلانتری جلب می کند. درکلانتری رئیس، سرعکاس فریاد می کشد که فلان فلان شده این تابلو با آن کلمات رکیک و بی تربیتی چیست که زدی بالاسر پله های عکاسی ات ؟ انداختن و دادن یعنی چه؟ برو زود بردار بینداز دور و الا پدر پدرسوخته ات را درمیارم!
رضا علامه زادهاز فيلم متفاوت «پدر» گمان نمىكنم كسى فيلم پدر را ديده باشد و از بازى تكاندهنده آنتونى هاپكينز در نقش مرد هشتاد سالهاى كه در اثر آلزايمر نه تنها دچار فراموشى است بلكه به خاطر شخصيت سخت خودباور و متكى به خويش، باور ندارد كه نيازمند كمك و پرستاری است. اما ترديد دارم كسانى كه فيلم را فقط يك بار ديدهاند توانسته باشند ظرافتهاى ريزبافت فيلمنامه را دريابند؛ ظرافتهائى كه نويسندگان فيلمنامه نه براى ديده شدن كه براى تاثير گذاشتن بر ناخودآگاه تماشاگر، آگاهانه سعى در پنهان كردنشان داشتهاند.
محمد احمدیان(امان)خانه نگرشی پایه ای به وازژه ی لذت دارم. پایه های خانه را با واژه ی لذت می سازم. دیوار ها می بایست محکم باشند. آن ها را با واژه ی خودسری می سازم. پنجره ها مرا با جهان پیوند می دهند. آن ها را با واژه ی رویا می سازم. سقف خانه تازه به خانه معنا می بخشد. آن را با واژه ی معنا می سازم. درب خانه می بایست در من شادی بر انگیزد، وقتی از خانه خارج می شوم یا به خانه باز می گردم. آن را با واژه ی شادی می سازم.
بهمن پارساپزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی بخش بیست و هشتم ... منیژه طی این سفر با توّجه به اینکه جای های مختلف و متفاوتی را دیده و تجربه کرده بود به فراست دریافته بود که شهرهای کوچک و یا روستا ها و دهکده های بزرگی که تا کنون چه به هنگام سفر از ژنو به تُن و انسی دیده بود و چه آنها که در اطراف لیون و در مسیر راه دیده می شد و چه همین نقطه یعنی فُنتَن بلُ بلحاظ ساختمان و بافت ِساخت و ساز، و مهندسی دارای وجوه مشترک و مشخصی هستند که تقریبن در هر کدام به نحوی خودنمایی میکنند و هر یک نماینده ی معماری مسلّط زمان خود هستند، ولی با اینهمه تکراری و آزار دهنده و خسته کننده نیستند و با جزییاتی که کاملن در تفاوت ِ محض با یکدیگر میباشند سببی هستند که منظر عمومی و سیمای کلّی ِ محیط چشم گیر و دلپذیر باشد.
ابوالفضل محققیما هنوز زنده ایم وترانه می خوانیم! گوئی زمان به عقب بر میگردد. ساختمان سفید شهرداری رشت در زیر نورخورشید می درخشد، ناقوس بزرگ ساعت شهرشادمانه تن بر دیواره های خود می کوبد.شیپورهای خاموش شده مرکزموسیقی جنب شهرداری باردیگر بصدا در می آید.
مرد ،زن، پیر، میان سال،جوان و نوجوان با لباس های رنگی شاداز انتهای کوچه ظاهر می شوند. بادکنک های رنگی در فضا تاب می خورند. زنان حجاب از سر برگرفته اند تا ازسهم آزادی خود ،ازسهم آزادی میلیون ها زن ایرانی که دزدان تاریخی بی شرمانه از آن ها ربوده اند دفاع کنند.
میر مجید عمرانینگاهِ جهان۟پهلوانِ شاهنامه به قدرت به سروروی آشفته و بیمارگونه و پرلکوپیس و چرک و خشمگین جهان مینگریستم. به منش و کنش و روش شهریاران و فرمانروایان و خسروان. به "تهمتنان"و "یلان" زمانه و "رهبران" انجمنهای گوناگون و به مردم ژولیده و لگدمالشده و فریبخورده. اندیشناک با خود گفتم سری به هزارهی پیش، به فردوسی بزرگ بزنم و ببینم او از روز و روزگار کهن چه میگوید؟ راستی آبشخور بینش و کنش آزادیخواهان و آرمانگرایان امروز تا چه مایه بینش و کنش پیشینیانشان است؟ و تا چه مایه آدمی با گذر سدهها با سرشت و منش و جان و روان و زبانِ درون کام خود بیگانه شده؟
ا. رحمانقرار نیست اتفاقی بیافتد مدت کوتاهی برای شروع مانده
شروعی که از آغازش،
نه من و نه تو-
چیز تازه ای برای گفتن نخواهیم داشت
ناصر زراعتی«یادداشتهایِ یک کتابفروش» کتابِ «شهرنو» نوشتۀ دکتر محمود زند مقدم دارد چاپِ دوّم میشود. آقا نعمتِ ما (مسؤلِ «نشرِ ارزان» در استکهلم که این کتاب را با هم منتشر کردهایم) تلفن میکند و خندان ـ شوخی/ جدّی ـ میگوید: «مُژده! جایزه گرفت کتاب!»
ـ جایزه؟
مسعود مولازادهحاشيه اى بر رمان دره يمگان نقد و معرفی کتاب داستان ناصرخسرو قباديانى با نصرى ستودنى و كهن كه نشان از قرون گذشته دارد آغاز ميشود . انگيزه نويسنده از پرداختن به زندگى وى آنچنان كه خود گفته است استقامت و پايداري او در برابر اميران و درباريان بوده است و در متن كتاب بارها بر خردمندى اش تاكيد شده است . اين مقاله به ميزان موفقيت
در ارايه چهره واقعى اين جهانگرد قرن پنجم هجرى در اين رمان مي پردازد و نه بيش از آن .
علی اصغر راشدانعمو خوشدست « یه ساله عینهو مرتاضا زندگی می کنیم، تموم وقت زیر پوزه بند واز همه چی عالم وآدم محروم بودیم. صد رحمت به ماه رمضون، اقلا ظهرا قاچاقی می رفتیم زیرزمین موسیو طلا که همه چیزش، مثل خودش طلا بود. تا خرخره می خوردیم، دمی به خمره می زدیم، کیفورمی شدیم و برمی گشتیم اداره، ادای روزه دارارو در میاوردیم. »
علیرضا بهتوئیگرامشی و تئاتر در قزوین بهار سال ۱۳۴۹ خورشیدی، رضا محمدی که دانشآموختهی تئاتر در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود، با یک چمدان کوچک به قزوین آمد تا مسئولیت مركز تازهتأسیس هنرهای نمایشی شهر در خانهی فرهنگ را به عهده بگیرد. حضور رضا، که آن موقع ۳۳ سال داشت، تمامی فعالیتهای نمایشی را در قزوین دچار تحولی بزرگ کرد.
س. سیفیاصرار عبید به قداستزدایی از دین عبید ضمن چالش گرفتن باورهای خرافی دین، چهبسا در این راه شگردهایی از منطق استقرایی را هم به یاری میستاند. چنانکه نقشآفرینی پل صراط در جهان پسین، بهانهای برای عبید قرار میگیرد تا چند و چون آن را با واقعیتهای منطقی هستی انسانها امری ناسازگار بخواند. چنین رویکردی در داستانی از رسالهی دلگشا این گونه بازتاب مییابد: لُرکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ میگفت: صراط از موی نازکتر باشد و از شمشیر تیزتر و روز قیامت همه کس را بر او باید گذشت. لر برخاست و گفت: آنجاهیچ داربزینی (داربست) یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ گفت: نه. [لر] گفت: نیک به ریش خود میخندی. والله اگر مرغ هم باشد نتواند گذشت.
بهمن پارساپزشک بخشِ اِمِرجِنسی بخش بیست و هفتم حرف زدن در زمینه های متفاوت و مختلف سبب می شد درازای راه کوتاهتر بنظر برسد و سفر را آسان تر و دلپذیر تر کند. گوش دادن به ترانه هایی که منیژه در این سفر بیشتر آنها را می شنید و از ترجمه ی آنها خوشش میآمد نیز موجبی بود برای رفع کسالت راه . یکی دوبار ژزف دریافت که چشمان منیژه خسته است و سنگین و گویی نیاز به چُرتی دارد، که به وی گفت بهتر است صندلی اش را به طرف عقب آزاد کرده و چشمانش را ببندد تا رفع کسالت و خستگی بشود. منیژه از این پیشنهاد استقبال کرد و خیلی زود نیز بخواب رفت.
ابوالفضل محققیبه یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینه ی جویبار گریه ی بید نسیم به آرامی شاخه های نرم بید مجنون خم شده بربرکه زیبای پارک "پیل دامن" رادر هوا می رقصاند.اندکی دورترچنارهای کهنسال به تنبلی خمیازه می کشند.دو سنجاب کوچک بابازی گوشی تمام از شاخه ای به شاخه می پرند ودر چشم زدنی داخل سوراخی کوچک از نظرم پنهان می شوند.مرغان دریائی با سر وصدای عجیبی بالای برکه در پروازند،دسته ای مرغابی از هوا فرود می آیند. سینه برسطح آب می کشند با سر وصدا بر روی آن می نشینند.در گوشه ای دیگر دو قوی سفیدمانندتوده ابری بر سطح آب به آرامی در حرکتند.
رضا اغنمیبوزینه ها و غسل جنابت طولی نکشید که شیخ علی با بوزینه ای درقفس برگشت. درحالی که دنبال چیزی در جیب های گودش می گشت رو به رئیس گفت ... شما که نمی گذارید من حرف بزنم. منظورمن این بود که دراین برهه از زمان که رهبر معظم دستور داده علوم انسانی ازدانشگاه ها برچیده شود و علوم الهی جایگزین علوم کافران شود... مکث کوتاهی کرد ... عرض کنم که این شیوۀ متعالی بنده را دردانشگاه ها باید شروع کرد به تدریس! نجوا و خنده های خاموش حاضران به گوش می رسید که رئیس دادگاه با نگاه خشمگین سر و صداها را خفه کرد.
رو به بوزینه خطاب به شیخ، به سُخره گفت به کار خودت برس! این حرف ها را بگذار به اهلش.
سيروس"قاسم" سيفنوعی مردم - نوعی روشنفکر
و نوعی سميه - پنجمين قسمت سميه، با سرعت می راند و ماشين، مانند قايقی درون دريائی طوفانی، بالا و پائين می رفت و کژ و مژ می شد و پدرعلی را می ديدم که در درون آن طوفان، جلوی پرده ی عنابی رنگی، درون دايره ی نوری ايستاده بود و داشت در باره ی کودتائی که در راه است، داد سخن می داد! برايم عجيب بود و به همين خاطر هم برای اينکه از نبودن پدرعلی مطمئن شوم، دوباره صندلی عقب را از نظر گذراندم که ديدم پدرعلی دارد غش غش می خندد و در همان حال، گوشی تلفن همراهی را از جيب بغلش بيرون آورد و به سوی من گرفت و با چند چشمک به من فهماند که آن را بگيرم و بعد، با صدای تحکم آميزی رو به سميه کرد و گفت:( پياده می شوم! يه جائی همين کناره ها، نگهدار!)
محمد احمدیان(امان)میشود می شود با آن مدارا کرد
و آن را قبول نکرد
فکر می کردم،
این معادله راه حل ندارد
دارد!
منیر طهدستهایت وقتی که دستهایت
عمرِ دوبارهام داد
جان رفته بود از تن
جان پاره پارهام داد
علی اصغر راشدانملاقاتی مغموم رونیمکت گوشه سالن نشسته وسرتوگریبان گرفتاریهاوفشارهای درونی وبیرونی خودم داشتم. ماموربلندگوبه دست، هرازگاه باصدای بم وگوش خراشش اسامی سه چهارنفررااعلام میکرد. صاحب هراسم اعلام شده ازرونیمکتی ازگوشه سالن بلندمی شد، بااشک اشتیاق توچشمش حلقه زده، مختصرهدیه اش رابرمی داشت ومیرفت طرف درسالن وراهی راهرودرازملاقات می شد.
علی رضا جلیلی سفر ی بر بال های خیال قلعة گالپاها را در واقع میتوان اتوبیوگرافی حسین دولت آبادی دانست که با در هم آمیختن دو شیوه بیان خاطرات و داستان گویی ارائه گردیدهاست. در این روایت، دولت آبادی همانند دیگر آثارش، مسئولانه و متعهدانه، در بستر بیان خاطرات، لایه های اجتماعی دهکده کوچکی را شکافته و در معرض دید خواننده قرار میدهد. کاراکتر هایی که "در فقر و سختی غوطه ورند،" یک به یک از صندوقچه خاطرات راوی بیرون آمده و از "نقشی در یاد" به عنصری زنده و ملموس فر امی رویند.
پزشک ِ بخش ِ اِمِرجِنسی بخشِ بیست و ششم ...منیژه با چشمانی باز و ذهنی مشغول در گیر دیدار شارلُت و خیالات مربوط به آن بود و خوابش نمیبرد. درست تر اینکه نمی خواست بخواب رَوَد . میخواست بیدار باشد تا به این مشغولیات رسیدگی کرده و اندیشه های خویش را به سر و سامانی برساند.
آدمی موجودی است خود خواه. و این خود خواهی اصلی ترین عنصر بودنِ انسان است. در واقع در وجود انسان این یک اصل است ، قاعده یی است که مستثنی ندارد. ممکن است شنیده شود که ، فلانکس خودخواه نیست، یا فلانی خیلی خود خواه است، و یا که گفته شود کسی قدری خودخواه است...!
|