« سینه زن! دست بریده ی ابوالفضل شب اول قبر شفاعتت کنه، جواب بده! جواب وروسینه کوفتنت باید ستون خیمه این مجلس آل علی روبلرزونه، توکه ادعای مسلمونی داری!...»
باصر وسط دایره سینه زنها روکریس چه ایستاده، نعره میزد. تمام سلول های تن و جانش بال بال میزدند. یک لیوان آب گرفت و سر کشید، گلو صاف کرد. زبانش را تا نصفه بیرون داد، نوک شست و انگشت اشاره ش راروزدانش مالید، دفترچه کاهی چرک مرده دراز بدقواره سیاق نویسی شده ش ازاول تاآخر، با نوک انگشتهای خیسش ورق زد، جاهائی را نگاه ووارسی کرد،ورقی را از وسط انتخاب وبالابرد، به چشمهاش نزدیک کرد. دست بی دفترچه ش رارورانش کوفت ودم گرفت:
« شمر لئیم و حرمله، کنار نهر علقمه، تیروسنان و حنجره، به سوی اصغر و اکبر و قاسم...»
دو دستش را از دو طرف بالا برد. جماعت سینه زن از حرکت بازماند و ساکت در جا ایستاد. دستهاش را پایین آورد. سینه زنهافروکش کردندوروفرش زانوزدند. کف دستهاشان راروپیشانی تکیه دادندوروزمین خیره شدند.
باصردفترچه ش راچندبارورق زد، ورقی راانتخاب کردوموعظه گرشد:
« شمرلئیم وحرمله، کنارنهرعلقمه گلوی علی اصغر، طفل لب تشنه رو دریدن. گلوی تشنه علی اکبرروبریدن، قاسم تازه دامادرو تشنه لب به خاک وخون کشیدن. آسمون خون گریه میکنه، ازاینهمه جوروستم، توساکتی! ادعای مسلمونیم داری!خیلی تن لشی! اگه غیرت داشتی، بادیدن اینهمه جوروستم خودتوآتیش میزدی!...
صدای باصردوباره گرفت، یک لیوان آب گرفت وسرکشید، دوباره گلوصاف کرد، اخ وتفش راقورت داد، دستهاش راازدوطرف بالابرد. جماعت سینه زن مثل فنرازجاجست وشروع کردبه سینه زدن. باصربازنهیب زد:
« سینه زن! دست بریده ی ابولفرض شب اول قبرشفاعتت کنه، جواب بده!...شمرلئیم وحرمله، کنارنهرعلقمه، تیروسنان وحنجره، به سوی اصغرواکبروقاسمه!...»
*
باصربچه گلپایگان بود. چندسال پیش، تازه دیپلم گرفته، نفهمیدیم ازطرف چه مرجعی به اداره معرفی شد. ازهمان اول ستون فقرات وپامنبری اصلی مسجداداره شد. خدمات متفاوت به مسجدواداره اش میداد. پیش ازرسیدن ماشین آشیخ، جلوی دراداره، کنارخیابان منتظرمی ایستاد. ماشین آشیخ کنارپیاده روکه می ایستاد، باسرعت درش رابازمی کرد، کناردرخبردارمی ایستاد. آشیخ بیرون میامدودستش رابه طرف باصردرازمی کرد، خم می شدوپشت دستش رامی بوسید. آشیخ رابه مسجداداره توزیرزمین میرساند. توراه وسرازیری راه پله ها، خم وراست می شدودرجواب پرسشهای آشیخ توضیحات کافی وشافی میداد. آشیخ راتاپای منبرمشایعت میکرد، می ایستاد، آشیخ بالای منبرکه میرفت، باصرکنارپایه منبر زانومیزدوروزمین می نشست، آشیخ روضه راشروع که می کردوبه جاهای حساس میرسید، باصرروپیشانیش میکوبیدوباصدای بلندمثلاگریه میکرد...
*
« آق باصر، تواداره استخدام شدی، حقوق می گیری، درمقابل خلق اله مسئولی ، بایدیه کاری بکنی دیگه. »
« مثلابایدچی کارکنم؟ »
« هرکاری که همه کارمندامی کنن، توهم یکی شو بکن. »
« همه کارمنداچی کارائی می کنن ومن بایدکدوم کارشو بکنم؟ »
« تومیتونی باکارتواداره واگذاری، امورثبتی، اداره حقوقی، ارزیابی، کمیسیون ماده 12اراضی یادفتراداره فنی، به خلق اله خدمت کنی. »
« من تازه دیلمه شده م، کارحقوقی وفنی وتشخیص اراضی موات وبایرودایرحالیم نیست که. »
« میتونی کارای دفتری، اندیکاتورنویسی وبایگانیشو بکنی، این کاراازهرننه قمری ورمیاد، ایرادبنی اسرائیلی نگیر، حقوق میگیری، بایدمثل همه، یه کاری بکنی، واسه اداره وخلق اله مفیدباشی، وگرنه باهمه سفارشا، مجبوریم عذرتوبخوائیم. »
« هرکسی روواسه یه جورکاری ساختن. من اینجورکاراازم ورنمیاد، همین وخلاص.»
« ازتوچیجورکاری ورمیاد، تادرباره ش فکرکنیم؟ »
« یه کلوم به صدکلوم، منو فرستادن این اداره که مراقب ومسئول وراه اندازمسائل مسجدوعزاداری باشم.»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد