محمد جلالی چیمه (م. سحر) گوشه ای از کتاب « داوری یا عریضة النساء»
هست از اینسان در گروگانت وطن
کودک و پیر و جوان از مرد و زن !
در کف اینک با هزار آوازه ات
ازاتم کوک است سازی تازه ات
مهناز هدایتینبردم لذت عشقت نبردم لذت عشقت ولی رنجش کشیدم در سکوت
ازین عشقت همیشه شوری اشکم چشیدم در سکوت
به خود گفتم فراموشت کنم یادت نباشم هیچ وقت
زبان بی زبانم را ز ناچاری گزیدم در سکوت
پيرايه يغمايی«سده» و راز وارگی های آن ... جشن سده در دوران کنونی به نام های «جشن سده» يا «سده سوزی» به صورت پراکنده در بعضی شهر ها و روستاها ی ايران در دهم بهمن ماه برگزار می شود. در مازندران، لرستان، سيستان و بلوچستان ، کشاورزان و روستاييان و چوپان ها نزديک غروب ِ يکی از روز های زمستان روی پشت بام ، دامنه ی کوه يا کنار کشتزار و چراگاه آتش می افروزند و بنا بر سنتی ديرين پيرامون آن گرد می آيند، بی آنکه نام جشن سده بر آن نهند.
اینگه بورک باخمن زمان ِ به تاخیر افتاده برگردان پرستو ارستو نورِ فانوس ها فقیرانه سوسو میزنند
نگاه ات پیگیری می کند در مِه :
زمان معوقی با مجوز ابطال
در افق دیده می شود
مهدی خطیبیشخصیت مستقل شعر جعفر کوش آبادی من معتقدم که شعر جعفر کوش آبادی شخصیتی مستقل دارد و البته این شخصیت مستقل دلیلی بر خوب یا بد بودن شعر او نیست چرا که کار منتقد، شکافتن متن است نه آن که در خطابی کلی شاعری را خوب یا بد بنامد. امّا خواه ناخواه دلایل یا دلیلی بر سویهی استقلال شاعر باید ارائه داد تا بتوان شعر او را مستقل نامید. چرا که اگر باور داشته باشیم که شاعری استقلال شعری دارد عملاً بر این ادعا صحه گذاشته ایم که او صاحب سبک است.
محمد احمدیانبه یاد کریم بهجت پور کریم، جای تو پیش ما خیلی خالی است! وقتی برای اولین بار از آن مطلع شدم، پشتم لرزید. سرد شد. از خود پرسیدم، یعنی دوستی را از دست خواهم داد. سپس خویشتن را سرزنش کردم، که چرا فال بد می زنم. خیلی ها مبتلا به سرطان می شوند. سرطان آخر کار نیست. بعضی حریف آن می شوند.
آزاده بی پرواتسلیم ....هرگز !
سُکان چرا نمی چرخد ؟
لنگر ها را سالهاست
بیرون کشیده اند
کشتی
به گِل نشسته است !؟
راشل زرگریانامروز شبیه دیروز نیست! مردی با چشمانی درشت وتیره, ابروانی سیخ مانند وپوستی خشن, منخرهائی گشاده وبا لبخندی حاکی از رضایت خاطر روی مبلی قدیمی کنار دختری نوجوان ودخترک دیگری مقابل آنها بایکدیگر نشسته اند. مرد چهل وچند ساله ودو دخترک بسختی 18 ساله بنظرمیرسند. مرد گفت: میخواهم هرلحظه آنچنان زندگی کنم که درتصورم امروز آخرین روز است. هرچند تارهای قلبم ناآرمند اما درسکوتی مطمئن جادارند. لب بالائی او ضخیم تر از لب پائینی وبینی اش را مثل اینکه اطو زده بودند. از آن تیپ هائی که درنگاه اول بیرحم وقاطع مجسم میشود.
پيرايه يغمايی گيسوی چنگ ببُريد به مرگ می ناب ... مو، گيسو، گيس، زلف، طرّه – با اندک تفاوتی در شکل آراستن - به دليل پيچ و خم و بلندی و سياهی و افتادگی- هم در اسطوره ها و هم درداستان های فولکلوريک نقشی بسیار پايه ای دارد که اگر به رمز و راز و نمادهای آن توجه نشود، بی گمان به بسیاری از معانی رازگونه نمی توان پی برد. و جالب اينجاست که اين رازگونگی، نه تنها در همه ی اقوام و ملل وجود دارد، بلکه بسیار هم به هم نزديک است.
علی یحیی پور سل تی تیذهن عین را می آفریند دریا در آستانه ء ذهن تو طوفانی می شود و ماهیان
خزر را به رودخانه های همیشه سفید رود می آورد
و در سپهر آبی؛ از پشت ابرهای سنگین و بارانی شمال
به الوند متصل می کند
رضا فرمندباور کنی، کوه میشوی!
پیرامونات را نگاه کن:
پُر از مواد پرواز است؛ پُر از مواد نازک شعر
تو میتوانی هر بالی را از زمان بیرون بیاوری
تو میتوانی هر راهی را از زمان بیرون بیاوری
رضا مقصدیناهید* رفتار ِآبی ات
ـ با لهجه ی سپید ِ نیاکانم ـ
اندوه ِ زنگ خورده ی ظلمت را
از سینه ی پرنده ی آتش
می شوید.
مجـيـد فلاح زاده
«اُپـرت» کاوهַآهنـگر
: این نمایش، ترکيبي است از«کاوه»هاي «ابوالقاسم لاهوتی» و«م.ا. به آذین» وطبیعتأ، به علاوه ی بهرهگيري ازگفتارهای اساطيري «شاهنامه» و «اوستا» دراین باب! اما، ساختارنمایش (ازجمله ُسرود« ُرود» از«سعبد سلطان پور» به حیث «پرولوگ» و «مونولوگ»، وشعر«شبانه» از«الف. بامداد» برای تقطیع پرده ها، به قصد پیوند زمان گذشته وحال) وتمامی دیالوگ های مثنورـ منظومي که قالب جديد را پرداخته، مضمون نويني به نمايش دادهاند، از نگارنده است.
جان او،هارا بت ترجمه:علی اصغرراشدان اتوموبیل چرخ هلالی سریعی زدوایستاد.دوپلیس کنارکشیدندواتوموبیل پیش رفت.دربان درعقب رابازکرد.مردی کوتاه پیاده شد.سرش راباخوش روئی کمی برای دربان تکان دادوبه
راننده گفت« نگهدار.»دربان پرسید«جناب معاون زیاداینجامیمونن؟»
مردکوتاه پرسید«چرامیپرسی؟»
« اگه مدت کمی اینجاتشریف دارین،خدمه تونوبه همین جا،ردیف اول هدایت کنم.»
معاون وزیرگفت« درهرصورت بگذارهمینجا پارک کنه.»
دربان ادای احترام کردوگفت« چشم آقا.»
ه . لیله کوهیو خدا خنده را آفرید! می دانم، می دانم آن قدر دیگران نوشتند که دیگر گلشیفته دارد حالش بهم می خورد.
اما من نمی خواهم چیزی بنویسم آنچه نوشتنی بود. دیگران نوشتند و خوب هم نوشتند.
می خواهم شمارا با دیوانه ی معلوم الحال ِ زنجیری که صاف صاف راه می رود و از هوای وطن استشمام می کند و چرند می گوید و سینما، سینما می کند، آشنا کنم.
قبلاً سر قضیه ی پنج سینماگر زن نوشته بودم سلحشور بیمار جنسی.
کامروز حسنیبيداري در اين خانه بي صدايي نيست
تا آب آگاهي در رگ هايمان جاريست
عطش خواب رفتگان
به خواب كردن ما باقيست ،
بيداري در اين خانه
بي صدايي نيست ،
دکتر منوچهر سعادت نوریبوسه های پنهانی ای آنکه حرف_ دل ، ز تو شد آغاز
عشق _ترا ست دل ، به نگهبانی
چشمان _ تو ، نشانه ی صد ابراز
زان گوهر _ نیاز ، که تابانی
محمد رضا حق پناهفریاد در لحطه ی تنگ ارتداد
رها کن
آن حرف های تکراری آبی
تکراری سبز
قرمز
سیاه را
پيرايه يغمايیبی نام ... او رفته است و خاطره ها مانده است و من
توفان یاد و پنجره وامانده است و من
از آخرین کلام که آرام گفت و رفت،
یک خانه انعکاس صدا مانده است و من
محمد سطوتنادر و تینا (برگی از دفتر خاطرات کردستان) اندامی بی نهایت زیبا، متناسب و خوش ترکیب داشت، درعین حال که لاغر و باریک به نظر می رسید ولی درحین آب کردن دو عدد ظرف بزرگی که در دست داشت نشان داد بسیار قوی و مسلط است، پوستی برنزه، بازوها و گردن و صورت گرد اورا می پوشاند و موهائی شبق مانند و بلندش چون آبشاری سیاه از اطراف صورت و گردن او آویزان بود و وزش بادها حرکت موج مانندی درآن ها ایجاد می کرد، سینه های برجسته و زیبایش چنان از زیر بلوز بیرون زده بود که گوئی با زبان بی زبانی حریف می طلبیدند. تنها چیزی که دراو به نظرم عجیب آمد آرایش بیش از حد اطراف چشم های او بود که با کمک خط چشم آن ها را بی نهایت سیاه و غیرعادی ساخته بود.
رضا بی شتابزنی ز ژرفنای زندگی ز ژرفنای زندگی
کنون گُذر کُنَد زنی
چو زُهره ای ز برزنی
زنی که رنگِ هستی ست وُ زمزمه ست را
صدا بزن
یاور استوارعارف جانِ شيفته ي آزادي و انقلاب مشروطيت صدايش در گوشم مي پيچد، انگار از كوچه باغهاي ابوعطا ميگذرد و خاموش در خود زمزمه مي كند: نه! « دل هوسِ سبزه و صحرا ندارد» چرا كه در دشت هاي پهن و بي انتها، « ازخون جوانانِ وطن لاله دميده»! با خود مي گويد: « گريه كن كه گر...» سالمرگ « كلنل » فرا سيده است و مي بايد بجاي همه ي جانباختگانِ راه آزادي در اندوه او بگريد.
علی یحیی پور سل تی تی"سبز "سیاه و تاریک است
از پشت پنجره به آسمان خشن غرب نگاه می کنم
که سایهء سیاه اهریمن را بر سفره ء محرومترین
شرقی گسترده است
تا انار و ابریشم او را به تاراج ببرد
عباس گلستانی" ما " برای ندا آقاسلطان که ۳ بهمن روز تولدش است
همه ی این ها
در یک آن اتفاق افتاد
باور نمی کنید؟
نه
باور نکنید
فقط به یاد چشم ندا افتادم
وانشا رودبارکیبرهنگی تن، یا برهنگی روان امروز فرصتی پیش آمد تا پس از سالها اقامت در غرب و مشاهده ی فرهنگها و آیین های کاملا متفاوت، و کسب یکسری تجربه در زمینه های کاری و زندگی اجتماعی، مشاهدات و دیدگاه خود را به عنوان یک هنرمند ایرانی مقیم خارج از کشوربا سایر هموطنانم به اشتراک بگذارم و یکسری از حرفهای نگفته را که قبلا مجالش نبود، بگویم.
|