logo





"سبز "سیاه و تاریک است

سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۴ ژانويه ۲۰۱۲

علی یحیی پور سل تی تی

برپنجره ای نگاه کن که هوای الوند و البرز
این خاک را بر چشمانت می افشاند
و از آن است تا لاله های سرخ این سرزمین
را نظاره خواهی کرد
بیا ای سپید جامه ء من
اشکم فوران ریزش آفتاب است که
بر مردمک های این خاک و
بر بیغوله های حلبی آباد ها و کارتن خواب ها می پاشد
من بی تو بادکنکی بیش نیستم
و مدام در امواج سر گردان آب شنا می کنم
با تو درخت بیدی خواهم شد که همه از
سایه های من در روزهای عطش خورشید سیر می شوند .

دنیای تصویری من پر از جوانه های شالیست
که برگل زاران این خاک روئیده اند
در باغ های رنگین آن
کودکان با سنجاقکها بازی می کنند
و شهر از انار و ابریشم پر است
و جوانان در بهاران عروس می شوند
و مادران کودکان تنومند می زایند
که بر پیشانی شان سر نوشت آفتاب
جوانه زده است .

عریانم کن از این همه بیتابی هائی که در سینه دارم
من سرشت جوانه های ترا به دندان گرفتم و شیر دادم
من رنگین کمان این باغم که با آفتاب جوانه می زنم
آب های گل آلوده ما هیان این خاک را خفه می کنند
برسرشت "سبز"همه چیز رنگ دروغ می گیرد
بر بته زاران پر از سنبل و لاله
بلبلان وحشی آفتاب پرواز می کنند
و خاطرات کودکی ام را تصویر می کنند
آن زمان که دنبالشان می دویدم
تا سنجاقکی را بر منقارشان فرو کنم
شهرم عشق است که بر سینهء این خاک
هم چون خورشید می در خشد
و صفوف سرنیزه هارا متلاشی می کند
تا آفتاب از زیر بیرق های خونین
به درختان نارنج با غ هایمان سلام گوید.

این پیر کفتار زشت چگونه از دستان زخمت تو
نقب به تاریکی می زند
و بر بام خانهء تو آشیانه کرده است
تا بادست های تو شادی را تاراج کند
و پرستو های جوان را خونین
و مادران جوان را بی عشق
من ترا لمس کردم
و در زیبا ترین لحظه ها با تو گل کوکب چیدم
و برطناب ورزا های جنگی ات نشستم
تا پیر وزمندانه از میدان به بیرون پرواز کنی
با تو به همهء زاویه های این زمان
پریده ام و خاک را بوسیده ام
می دانم که سیاهی در چنبرهءنگاه خورشید تو
زرد خواهد شد
و چمن زاران سر سبز در این جنگل
حیاتی دوباره خواهند گرفت
و گاو های آبستن در مرغزاران
نوید کودکان سرخ را بر مردمک های
مادران با پیراهن های رنگین به تصویر خواهند کشید.

بیا بیا که خورشید طلوع می کند
از بستر سیاه "سبز" زائیده شده است
و سر دمدارانش خفاشان تاریخند
و خون از دستانشان تراوش می کند
و بر تاراج سهیمند
و بر افیون و سیاهی پای می فشرند
نگاه هاشان افسردگی تاریخ است.

کنار جویباران نارونهای پیر سایه انداخته اند
و جویباران به شعله های مرتعش از
دستان کودکان و جوانان سلام می گویند
در آن زمان که ابر های سیاه بر این جهان تنیده اند
و سایه های شکوفه های این خاک را
به مسلخ می برند
تو خواهی درخشید؛ در درخشش دستهای تست که
این خاک در ابدیتی متلاشی شده به آفتاب می رسد.

از پشت پنجره به آسمان خشن غرب نگاه می کنم
که سایهء سیاه اهریمن را بر سفره ء محرومترین
شرقی گسترده است
تا انار و ابریشم او را به تاراج ببرد
و خون از تارک نگاه های کودکان ترواش کند
خورشید در سیاهی غرب مرده است
و جهان دهکده ای تاریک است
و مرده خواران و اشباح ابلیسان
بر دهکده های شرق دام گسترده اند
تا غروب دیگری
تا طلوع دیگری
طلوعی که خورشید بر نیزاران
مرداب های سر زمینهای شرق بدرخشد.

باید از این از خود بیگانگی
که خاک را به یغما می برد بیرون جهید
تا طعم خیار و نارنج چشید
نمی توان به خورشید تبسم کرد
و با کلاغ های سیاه که تاریخ را چریده اند
هم نوا با آفتاب شد
"سبز"با نگاه جهنمی خود وامانده در این تاریکیست
او قادر به پریدن از این تاریکی نیست
دستانش آغشته به خون زیبا ترین
نی درنیزاران سر سبز خزر است
هر چه می گوید صیقل دادن این شب است
که آفتاب را اسیر می کند
کاش که کرم شب تابی بود در این شب ظلمانی
رهائی تو گذر از این خفاشان سیاه است.

زمستان است همه جا یخبندان و سرد
نفس دریک قدمی تو حایلی بر چشمان تست
چه خوب بود آشتی خورشید شرق
با فلسفه و دانش غرب
آفتاب هم از این آمیزش احسنت می گفت
اما جهان بیغوله های کفتاران آخوند ها و صهیونهای اسرائیل است
که خون را شراب کردند
و مستانه زیبا ترین گلها را به مسلخ انباشت می برند
و اندیشه و تکامل حیات انسانی را به تاراج.
زمانیست که همه چیز متلاشی می شود
و بر دوشهای ضحاکان این تاریخ
مغز انسانهاانبار شده است و صبحانه ءآنان
عسل و خاویار خزر است
در این دهکده ء جهانی
که عمر انسانها معیار پریودش ثانیه است .

اما زمانی می رسد که همه چیز وارونه می شود
و این تباهی زیر مهمیز آفتاب میمیرد
و کودکان فلسطین به مدرسه می روند
و خناسه های ارتجاع خاموش می شوند
و طعم برنج بر زبان کودکان افریقا آشنا می شود
و جوانان عاشقانه در شرق می رقصند
و در زیرسایه های بید خیابانهای تهران و بمبئی شادی می کنند
خورشید بر طلوع خود می خندد
و ماه در آُسمانی صاف پرستاره
به قرقاولهای جوان که بر شاخ
درختان نارنج دم آویخته اند؛سلام می گوید
و انباشت در خدمت آزادی بشریت سینه سپر می کند
و گربه ها به سوی آفتاب نماز می گزارند
و خورشید رفیقانه می درخشد .
شانزدهم دسامبر دوهزار و ده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد