logo





گيسوی چنگ ببُريد به مرگ می ناب ...

شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۸ ژانويه ۲۰۱۲

پيرايه يغمايی

pirayeh-yaghmaii-s.gif
پيشکش به متين مير علايی و روح مهربان و هنرمندش*

نامه ی تعزيت دختر رز بنويسيد
تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشايند
گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب
تا حريفان همه خون از مژه ها بگشايند
حافظ

مو، گيسو، گيس، زلف، طرّه – با اندک تفاوتی در شکل آراستن - به دليل پيچ و خم و بلندی و سياهی و افتادگی- هم در اسطوره ها و هم درداستان های فولکلوريک نقشی بسیار پايه ای دارد که اگر به رمز و راز و نمادهای آن توجه نشود، بی گمان به بسیاری از معانی رازگونه نمی توان پی برد. و جالب اينجاست که اين رازگونگی، نه تنها در همه ی اقوام و ملل وجود دارد، بلکه بسیار هم به هم نزديک است.
« مو» در مرتبه ی اول نماد «هستی» و «جان» و «زندگی» است . چنانکه دکتر جلال ستاری هم در کتاب « افسون شهرزاد، ص 262 و 263» می گويد :
در کتاب باطنی «زُهَر» که یکی از کهن‏ترین‏ نوشته‏های قباله‏ای یهود است، آمده است که: ذات باری یا انسان‏ آسمانی و خداوار چند پاره شد و از گیسوانش جهان‏ها و از طرّه‏ها و حلقه‏های زلفش نژادها و اقوام و مردمان پدید آمدند و ریشه ی هر آدمی یک تار موی خداوند است و از آنجاست که این گمان که‏ نیروی مینوی در «مو» ، پنهان است. در بعضی قصه‏ها نیز هربار که توصیف آدمی‏ مطمع نظر است عادتا ً وصف دقیق موهایش می‏آید و برای آنکه‏ قدرت هستی‏بخش مو بهتر نمایان گردد. (1)

از اين جهت است که يکی از سوگند های راستين، سوگند به «مو» بوده که مردم برای تقويت سخن خود آن را به کار می برند. اين رسم هم اکنون هم کم و بيش رايج است. چنانکه اگر بگوييم: «به مويت سوگند» يا « به مويت» به اين معناست که به جان شخص مخاطب سوگند می خوريم.
حافظ با استناد بر اين حکم در غزلی می سرايد:
به گيسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگيرم (2)
در هزار و يک شب هم زمانی که «دليله» و دخترش « زينب» با عيّاری به نام «حسن شومان» درگير می شوند، آمده است:
« ... دليله گفت: ای دختر، من جز از حسن شومان از کسی نمی ترسم. زينب گفت: به گيسوان خودم سوگند که جامه های چهل و يک تن عيّار از بهر تو حاضر آورم.»
در اين حکايت دوبار با سوگند به گيسو روبرو هستيم (3)
در کتاب کوچه (احمد شاملو) هم به سه مورد در اين زمينه برخورد می کنيم:
به زلف پريشان علی اکبر
به گيسوی پريشان زينب
به موت( مويت) قسم. مورد سوم توضيحی هم به اين شرح دارد: موت= مويت، موی تو. مو و سبيل تنها مواردی است که بدان سوگند ياد می شود و ديگر اجزاء سر و صورت يا اندام ها در سوگند به کار نمی آيد، حتا ريش. (4)
بر همين اعتبار يکی از مسائل آيينی که هم اکنون هم در بعضی بخش های ايران رايج است، اين است که موی کودکان را (مخصوصا ً کودکان پسر را) تا هفت سالگی نه می تراشند و نه کوتاه می کنند و بعد از هفت سالگی – وقتی آن را تراشيدند، هم وزن آن پول يا طلا يا هر چه که نذر کرده باشند، می دهند تا به اصطلاح « جان و زندگی» او را خريده باشند.
به اعتبار ديگر «مو» نماد زورمندی(= نيروی زندگی) و مردانگی است. روانشاد دکتر معين در جلد دوم کتاب « مزد يسنا و ادب پارسی/ص 150 » (5) در باره ی « گرشاسپ » می نويسد: دیگر از صفاتی که در اوستا برای او آمده است، «گئسو» می باشد ، یعنی گیسو دارنده یا دارای گیس. و باز دکتر معين در حاشيه ی همان صفحه مرقوم کرده است: داشتن گيسو علامت دليری و راد مردی است. پيکر فلزی يکی از بزرگان اشکانی که در « ايذج/ ايذه» به دست آمده و زينت بخش موزه ی تهران است، به گيسو مزين است. در تصاوير تاق بستان
به همين علت پيشنيان عقيده داشتند که اگر موی مردی را ببرند، نيروی او از دست
می رود . این باورمندی در اسطوره ها و داستان های ممالک ديگر هم وجود دارد. از جمله می توان به داستان معروف « شمشون» يا سامسون – قاضی عبرانی- اشاره داشت که رمز شهامت و شجاعت و دلاوری در موهای بلندش بود و هنگامی که « دليله » ی زيبا به اين راز پی برد، بر اثر وسوسه ی مردم فلسطين يک شب که سامسون در خواب بود، موهای او را بريد و زورمندی بی نظير او را از او گرفت.
در اعلام « المنجد» به سامسون بدينگونه اشاره شده است:
« شمشون من قضاة العبرانیین.اشتهر بقوته.فنزعتها فیه‏ دلیلة لمّا قصّت شعره.» (6)

تأمل به روی اين موضوع مشخص می دارد که موی بلند در مردان نشانه ی بلند مرتبگی نژاد و شخصيت والا بوده است، چنانکه علویان و سادات‏ موهای بافته ی بلندی داشته اند. حکايت مشهور سعدی در گلستان شاهد این مدعاست:
«شيّادی گيسوان بافت، یعنی علوی است و با قافله ی حجاز به شهری درآمد که از حج همی آیم...»
حکايت ديگری هم که به داشتن موی بلند در علويان و بزرگان اشاره می کند، داستان « شيخ صنعان» در منطق الطير شيخ عطار است، در اين حکايت شيخ صنعان حضرت محمّد را با دو گيسوی سياه به دوش برافکنده به خواب می بيند:
مصطفی را ديد، می آمد چو ماه
در بر افکنده دو گيسوی سياه
سايه ی حق آفتاب روی او
صد جهان جان وقف يک سر موی او

گيسو بريدن:
بريدن آيينی گيسو از روزگار قديم رسمی بسيار گسترده بوده است. کهن ترين شاهد اين رسم اسطوره ی گيلگمش است که در آن گيلگمش پس از مرگ يار نزديک و به روايتی همزادش، «انکيدو» ، موهايش را می برد و سوگوارانه می گويد:
«دستور می دهم تا همه ی مردم «اوروک» بر تو بگريند و مويه ی مرگ سر دهند. مردم شادمان از اندوه سر فرود خواهند آورد و آن هنگام که به زير خاک روی، برای تو موهايم را بلند خواهم کرد.» (7)
در يکی از شعرهای سافو هم به رسم بريدن گيسو در مراسم سوگواری اشاره شده است:
دختران همسال او،
تيغ های صيقلی برداشتند
تا به رسم سوگواری،
حلقه های موهای نرمشان را ببُرند. (8)
در فرهنگ ايرانی هم بريدن مو، نماد شکستن ارجمندی و البته بيشتر سوگواری و به گونه ای خودکشی نمادين است. در شاهنامه و نيز در اشعار شاعران کهن به این موضوع بارها اشاره شده. در شاهنامه - هنگام مرگ سياوش ما با فرنگيس – همسرش- که گيسوان خود را در سوگ او می برد ، روبرو هستيم:
همه بنده گان موی کردند باز
فرنگيس مشکين کمند دراز،
بريد و ميان را به گيسو ببست
به فندق گل و ارغوان را بخست
از اين اشعار چنين بر می آيد که ياران نزديک موی بر می آشفتند و آنکه با او نزديک تر بوده است گيسو می بريده و هم اينکه فرنگيس با بستن گيسو به کمر، به گونه ای نمادين به عقيم کردن خود و کناره گيری از زناشويی ديگر، اشاره می دارد.
در «داراب نامه ی طرسوسی/ جلد دوم / ص 596» هم درباره ی مرگ اسکندر مقدونی آمده است:« ... و بعد از سه روز اسکندر وفات يافت. غريو و زاری از آن بزرگان برآمد. بوران دخت هر دو گيسوی خود را ببريد و چهل روز تعزيت اسکندر بداشت و زاری او کرد. صفت نتوان کرد.»(9)
در شعر حافظ هم در سوک می ناب آشفتن زلف مغبچگان و نيز بريدن گيسوی چنگ مطرح می شود
نامه ی تعزيت دختر رز بنويسيد
تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشايند
گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب
تا حريفان همه خون از مژه ها بگشايند

خاقانی در سوگ فرزند، زنان اطراف خود را که گيسوان بافته و آراسته دارند، سرزنش می کند و از آنها می خواهد که سوگوارانه، بافه ها را باز و گيسوان را آشفته کنند:
ای نهان راستگان موی ز سر بگشاييد
وز سر موی سر آغوش به زر بگشاييد
گيسوان بافته چون خوشه چه داريد هنوز؟
بند آن خوشه که آن بافته تر بگشاييد

و سيف فرغانی در وصف معشوق خود می نويسد:
ترکی است يار من که نداند کس از گلش
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
چندين هزار ترک تتاری نغوله را
گيسو بريده بينی از آشوب کاکلش
و سجاد اسدی غزل سرای معاصر نيز از اين سنت اسطوره ای دور نمی ماند و در غزلی آن را به این صورت ترصيع می کند:
گيسو بريده آب سرت را گريسته
شعله به شعله چشم ترت را گريسته (10)
بريدن گيسو به منظور سوگواری هنوز در بسياری از بخش های ايران مرسوم است.
در لرستان مادر، دختر، خواهر و همسر مُرده، در سوگ او گيسوان خود را می برند و بر پيکر بی جانش می گذارند و يا به اسب « کتل کرده» اش می آويزند و يا بر سنگ قبرش می آويزند.و نيز يکی از مشخصات اسب کتل کرده(11) اين است که يال و دم او را هم ببرند .(شايد به اين معنا که اسب هم به شخص مرده در رده ی نزديک ترين هاست.) و اصلن در لرستان نفرينی رايج است که: « یالُ دوُیمَت بوُری!» / یال و دُمت بریده باد! . به اين معنا که يعنی صاحب ات ، سوارکارت بميرد و يال و دم تو را ببرند (12)
«هنری راولينسون» (13) در مورد رسم بريدن گيسو در لرستان به شرح خاطره ای می پردازد و می نويسد:
« ... يکی از خواتين پشتکوه با دختر يکی از توشمال ها ( کدخدايان) نامزد شده بود و زمانی که برای برگزاری مراسم عروسی می آمد، در بين راه مريض شد و پيش از اينکه به اردوگاه عروس برسد، درگذشت. دوشيزه بنای يادبودی را برايش احداث نمود و به نشانه ی اندوه گيسوان خود را بريد و آنها را در اطراف اين ستون آويزان کرد. تمام ستون از طره های زنان آراسته شده بود و من دريافتم که در بين ايلات لر رسم اين است که هرگاه رئيسی فوت کند، خويشاوندان نزديک به او گيسوان خود را می برند و به صورت تاجی از گل بافته و بر مقبره اش آويزان می کنند.»
هنری راولينسون در جای ديگر در مورد اين آيين عنوان می کند:
« ... ستون های هرمی شکل سنگی و قبرهای گنبد مانند در همه جا به طور يکنواخت و به وسيله ی گيسوان به هم بافته ی زنان زينت داده شده که به هنگام وزش نسيم به طرز زيبايی تکان می خورند. به نظر من اين نوع تزيينات که نشانه ی اندوه فراوان است، بسی زيباتر از نقوش به روی سنگ قبر می باشد.»(14)
« بارون دوبد» (15) سياح روسی نيز که سفرنامه ای در باب لرستان دارد، در اين رمينه می نويسد:
« ... و بر بالای هر مزار هم سنگ عمودی صافی ديده می شد که طره ی گيسوی زنان بر آنها آويزان بود. کنجکاو شدم و فهميدم که در ميان مادران و زنان و خواهران و دختران لر و ديگر زنان اقوام رسم است که قسمتی از حلقه ی زلف را ببرند و به نشانه ی غم دل بر مزار مرد از دست رفته ی خود بگذارند.»
اين سوگواری معصومانه آنچنان بر روان اين سياح اثر می گذارد که حتا آن را فصيح تر و بليغ تر از نوشتن يک غمنامه می شمارد:
« ... نسيم بيابان طره های نقره فام زن کهنسالی را با زلفان سياه و برّاق دختر يا زنی شوهر دار و موهای بور کودکی يتيم در هم پيچيده بود و چه بسا در همان لحظه ی اندوه بازماندگان شان در کنج دورافتاده ای در آن مرتفعات مانند آن موها در هم گره می خورد و يا مويه ی دل شکسته و پريشان حال شان در هم ممزوج می شد. گمان نکنم هيچگاه وفات نامه ای در حد نيمی از فصاحت و بلاغت يک چنين بيانی از احساس اصيل و ساده را که تنها مهر خالص يک زن می تواند آن را ابداع کند، در جايی خوانده باشم.» (16)
زنان بختياری در سوگ مردان بزرگ ايل گيسوان خود را پريشان می کنند و در سوگ نزديکان آنها را می برند. و اين گيسوان بريده را در راه گورستان- به زير پا می اندازند و لگدمال می کنند - به اين معنا که خود پایمال اين مرگ شده اند- و گاهی آن را در ميان جامه ی پاکيزه ای از مرده می گذارند و با مرده به خاک می سپارند و گاهی نيز به صورت آيينی، گرداگرد آن می نشينند و مويه های غم انگيز می خوانند و بر آن می گريند. در منطقه ی گرمسير فارس زنان اين گيسوهای بريده را به درختی به نام « درخت گيسو» می آويزند و بر اين باورند که با آبياری اين درخت – که اشکباری خودشان است - ، گيسوها که نماد جان از دست رفته ی عزيزشان است - دوباره زنده می شود و باز می گردد. سيمين دانشور در بخشی از کتاب سووشون به درخت گيسو اشاره ای واضح دارد:
« زری گفت بار اول که درخت گيسو را ديدم، از دور خيال کردم درخت مراد است و لته های زرد و قهوه ای و سياه به آن آويزان کرده اند.نزديک که رفتم ، ديدم نه، گيس های بافته شده به درخت آويزان کرده اند، گيس های زنان جوانی که شوهرهايشان جوانمرگ شده بود، يا پسرهايشان، يا برادرهايشان.».
دانشور باز در جای ديگری (بعد از مرگ يوسف) به اين درخت اشاره می کند و می گويد: «حيف که من گيس ندارم، وگرنه گيسم را می بريدم و مثل آنهای ديگر به درخت آويزان می کردم.»
البته بعضی وقت ها بريدن گيسو برای تنبيه و مجازات بوده که بيشتر در مورد زنان خاطی و تبهکار به کار می رفته است( يکی از جزاهای زانيه بوده است). دشنام « گيس بريده» که هم اکنون هم کم و بيش رايج است، از همين جا آب می خورد.(17)
ابزار بريدن گيسو کارد و قيچی است و شايد گزينش هر يک از اين دو خود بحث نمادين ديگری باشد که در مجال این نوشتار نيست.


گيسو و گياه
اما علت اينکه زنان گيسوی خود را به درخت می آويزند و آن را تمثيل گياه می دانند، اين است که گيسو و گياه نماد يکديگرند و از اين روی گاه افعالی که در موردشان به کار می رود، مشترک است، از قبيل: « مويش روييده.» يا « پشت لبش سبز شده.» . اين مسئله از آن طرف هم صادق است، مثلا ً به شاخ و برگ درخت بيد مجنون، «گيسو» یا «مو»ی بید مجنون می گويند. زنده ياد سياوش کسرايی در شعر زيبای درخت می گويد :
وقتی که بادها
گيسوی سبز فام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت!
برای تقويت اين باور به گفته ی« مونیک دوبوکور» در « رمزهای زنده ی جان (ص 34) اشاره می کنيم که می گويد:
شاعران غالبا گیسوان را که نماد نیروی زندگی است‏ با جنگل سحرآمیزی که انبوهی از
برگ ها و الیاف و گیاهان خزنده‏ و پیچک دارد،همراه می‏کنند و یکجا می‏آورند. تصوير اوفلی در هملت شکسپير با گيسوان بلندی که به شاخه های بيد مجنون پيچيده و سپس با گياهان آبزی درآميخته، بهره مند از رمزپردازی ای چند پهلوست. گيسوان افشان و آشفته در برخی آيين های کهن، نشانه ی سوگواری است(18)

بطور کلی بايد گفت تشبيه مو و گياه به يکديگر- يا از جهت بوی خوش، يا از جهت پيچ و تاب و يا از جهت رنگ - به بسياری در شعر و ادب فارسی به کار گرفته شده که برای نمونه می توان به نمونه های زير اشاره داشت:
ز رویت دسته گل میتوان کرد
ز زلفت شاخ سنبل میتوان کرد ( مولانا)

بتی دارم که گرد گل، ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد ( حافظ)

نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد (حافظ)

بدو گفت کای سنبلت پيچ پيچ
ز يغما چه آورده ای؟ گفت: هيچ ( نظامی)

در گلستانی که زلف سنبلش آشفته نيست
پيچ و تاب خاطرم پيچيده دست تاک را ( کليم کاشانی)

نمونه ی ديگر را می توانيم در شعر « سيد علی صالحی» ببينيم:
می خواهم در کوچه‌های کهنسالِ آواز و بُغض بلوغ
به گيسوی بيد و بوی بابونه
بيانديشم

و چرا راه دور برويم که به نقل از لغت نامه ی دهخدا ، « سنبل دميدن» اصلا ً به معنی ريش و خط بر آمدن، تازه موی بر عارض دميدن است:
يکی را سنبل از گل برکشيده
يکی را گرد گل سنبل دميده ( نظامی)


باورمندی به يگانگی «گيسوی زن» و «گياه» - که در حقيقت يگانگی زن و زمين است - (19)، تا آنجا استوار شده که در رساله ی تاريخ ادیان ( ص 242)، پيامبری سرخ پوست از قبيله ی «پيرست راپيدس*» به پیروانش سفارش مى کند که علف ها را نکنند و منش خود را اينگونه توجيه می کند که :
«از من اجازه مى خواهید که علف را ببرید و بفروشید و چون سفید پوستان توانگر شوید؟ من چگونه پرواى آن خواهم داشت که گیسوان مادرم را ببرم؟» (20)

در اساطير ايرانی هم گياهان به« مو» تشبيه می شوند برای نمونه در کتاب اساطير ايرانی» می خوانيم :
« ... سپس نوبت آفرينش گياهان فرا رسيد. باران بر زمين فرو باريد و گياهان همچنان مو که بر سر انسان می رويد، از زمين روييدند.» (21)

پُر واضح است که وقتی « گيسو » می تواند نماد « گياه» باشد ( و بالعکس)، می تواند با « آب» هم ارتباط سمبليک برقرار کند. چون « آب» و « گياه» دو عنصر جدا نشدنی هستند (22)
اينجاست که می توان گفت گيسو – به ويژه گيسوی زن- می تواند نمادی از آب هم باشد. که مبحثی قابل تأمل است. به گفته ی تقی سياهپوش (مجله ی یغما)، کهن ترين شاهدی که می توان در اين زمينه به آن اشاره داشت، سنگ نگاره ی «خدای آفتاب» در قوم هيتی هاست که در موهای خود ماهی دارد و می تواند نشانه ی صريح نمادينگی « مو» و « آب» باشد.(23)
در مورد رود گنگ هم گفته شده که گنگ از پای« ويشنو (خدای نگهدارنده ی زندگی)» جاری شده و پس از گذشتن از گيسوان « شيوا( خدای فنا و نابودی)» به زمين می رسد.(24)
پژوهشگر گرامی بهار مختاريان در نوشتار « موی بريدن در سوگواری» عنوان می کند:
«زنان در مراسم سوگواری موی خويش را که آن نيز نمادی از باران بود، می بريدند.» (25)
اين انديشه در باورهای عاميانه نيز وجود دارد چنانکه مردم می گويند: با هر قطره ی باران يک فرشته همراه است.
يا: هر قطره ی باران روی بال فرشته ای به زمين می آيد و فرشته آن را روی زمين می گذارد و به آسمان برمی گردد.(26)

به گفته ی مخمد تقی سياهپوش ( مجله ی يغما)، در زبان فارسی واژه ی « مويه کردن/ موييدن» به معنی « اشک ريختن» شاهدی بر اين گفته است. همچنين بايد گفت که واژه ی «مو» در نام چند رود و درياچه از جمله «موليان» ، «آمو دريا» ( دريايی در ترکستان)، درياچه ی کوچک «مومج» ( احتمالا به معنای آب مجوس) در کوهستان جابون(جابان). به کار رفته است. (27)
در انتهای دره «آبشتا» ( سه کيلومتری شهر نراق) نيز آبشاری است که نراقی ها به آن آبشار «گيسو» می گويند.(28)
در شعر و ادب فارسی به بسياری ديده شده که مو به آب و يا آب به مو مانند می شود . عطار نيشابوری در غزلی روايی اشاره به اين دارد که « پير»، به تاریكی زلف ماهرويی سياه چشم فرو می رود و آب حیات را در ظلمت موی او به دست می آورد :

نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی

سيه زلف و سیه چشم و سیه دل
سيه گر بود و پوشیده سیاهی

ز هر مويی كه اندر زلف او بود
فرومی ریخت كفری و گناهی

درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت: ای اسیر آب و ماهی

فسردی همچو یخ از زهد كردن
بسوزآخر چو آتش گاه گاهی

چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش گاهی

به تاریكی زلف او فرو رفت
به دست آورد از آب خضر، چاهی

امير معزی شاعر پارسی گوی قرن زلف يارش را به ابری تيره که خود زاينده ی باران و پديدآورنده ی « آب» است، تشبيه می کند و می گويد
ابری است تيره زلفش، سبز است نو خطش
خرّم رخش چو تازه بهاری است غمگسار

کيومرث منشی زاده هم در شعر زيیايی گيسوی يار را تمثيل آبشار می گيرد و می گويد:
« گيسوانش آبشاری است.»
در افسانه ی « سبز گيسو» که در جلد هفتم ، مجموعه ی علی اشرف درويشيان نيز آمده است : پهلوان در را باز کرد و به خانه داخل شدند. «سبز گيسو» در اتاق نشسته بود و گيسوانش مانند دو آبشار سبز از شانه هايش آويخته بود و چهره اش مثل پنجه ی آفتاب می درخشيد. (29)
در ادبيات فرانسه نيز شارل بودلر در شعر « کره ی زمين در گيسوی او» می سرايد:
بگذار ديرگاهی ديرگاهی عطر گيسوان تو را ببويم
و چون مرد تشنه کامی که چهره در آب چشمه ای فرو می برد،
چهره در آن فرو برم
گيسوان تو
رؤيایی پر از بادبان ها و دکل ها در بر دارد
...
….
در اوقيانوس گيسوی تو
بندری می بينم
که از ترانه های غم انگيز لبريز است (30)

رسم های آيينی ما هم خالی از اين اشاره نيست. پژوهشگر گرامی «جابر عناصری» در مقاله ای به نام « آيين طلب باران و حرمت آب در ايران»، می نويسد: « کلخوران ويند دهی است در هجده کيلومتری اردبيل. هنگامی که مردم برای طلب باران به مصلا رسيدند، مردان دو رکعت نماز می خوانند و زنان در حالی که گيسوان خود را پريشان کرده اند، گريه و زاری می کنند . گاهی مردان لباس سياه می پوشند و در جلو زيارت گاه زنجير می زنند.»
احتياج به گفتن ندارد که اينجا نيز گيسوان زنان نمودار آب و پريشان کردن آن به معنای طلب باران است و لباس سياه مردان نماد خشکسالی
در همان مقاله جابر عناصری نقل می کند در ادبيات ايران باستان ديو خشکی به شکل اسبی سياه و دم کل «بی مو» و بی يال و بريده گوش به کارزار می آيد و خود اشاره می کند که کل بودن اسب اشاره به زمين سوخته و سياه است که به واسطه ی نيامدن باران از نعمت گياه محروم و کل « بی مو » شده است. در بعضی جاهای ايران در مواقع خشکسالی تعدادی کچل (هفت تا) به ميدانی مي آورند تا نمودار بی آبی و زشتی های حاصله از بی آبی باشند. در تبريز ميدانی به نام هفت کچل هست که شايد يادگار چنين مراسمی است. (31)
بطور کلی بايد گفت که بازيگران نمايش «طلب باران» بيشتر زنان هستند، زيرا که داشتن گيسو و موی بلند بيشتر به زنان منسوب می شود و باران هم که تمثيلی از «مو» است.
مثلا ً مردم سمنان و سنگسر در طلب باران می خوانند:
يارب سبب حيات حيوان بفرست
از خوان کرم، نعمت الوان بفرست
از بهر لب تشنه ی اطفال نبات
از دايه ی ابر ، شير باران بفرست(32)
که دايه و شير و شيردادن و دايه گری همه پيشينيه ی زنانه دارد.
مصلّای تهرانيانيان برای طلب باران « مصلّای سيده ملک خاتون » بوده است که منسوب به زنی است.

بطور کلی می توان مثلث نمادينی را در نظر داشت که اضلاع آن« آب» و «گياه» و «گيسو» باشد . نمايش « آب» و «گياه» و «گيسو» به صورتی نمادين در هم تنيده اند که آميختگی شان با يکديگر نشانگر پيوندی استوار است که زمان اسطوره ای از روی آن عبور کرده. اين سه نماد در هم تداخل می کنند، به هم جذب می شوند، در هم حل می شوند در تطابق هم قرار می گيرند، جايگزين يکديگر می شوند، به هم مدد می رسانند و يکديگر را معنا می کنند. و رسم ها و آيين ها و اسطوره ها و روايت ها همه گواه بر اين ماجرا هستند.



يکی از هنرهای زيبايی که در معماری و کاشيکاری مسجد شيخ لطف الله در اصفهان وجود دارد «طره های کنار سر درها»ست. و آن عبارت از کاشی هايی است که به شکل گيسو بافته شده و پيچ پيچان تا پايين آمده و در درون گلدان های مرمرينی جای گرفته، که تجسمی از گيسوی زنان است. که به وضوح پيوند آب و گياه و مو – هر سه را با هم در يک جا جمع آورده است. ( 33)
در دو تصوير پيوست به روشنی می توان طرّه های پيچ پيچان را که از فرق بالای تاق دو قسمت شده و سپس هر بخش پيچيده شده و در گلدان مرمری انتهايی قرار گرفته، رؤيت نمود. ( عکس ها با محبت متين مير علايی است)



=================
متين عزيز هرگز مهربانی ات را فراموش نمی کنم که چون درخواستم را دانستی، ساعتی بعد، در آن بعداز ظهر آفتابی زمستان اصفهان بيش از سی نگاره ی زیبا، خوشرنگ، با نورپردازی های هنرمندانه برایم گرفتی و فرستادی. اين پژوهش کوچکترين پاسخی است که می توانم به صفای درونی ات بدهم، با آرزوی اينکه بپذيری پيرايه
پانویس ها

1 - دکتر جلال ستاری/ افسون شهرزاد، پژوهشی در هزار افسان/ انتشارات توس/ چاپ اول 1368/ ص 262 و 263
2 - غزل شماره 331 / سایت گنجور/ با مطلع : به تيغم گر کشد، دستش نگيرم/ وگر تيرم زند منّت پذيرم
3 - هزار و یکشب،به اهتمام محمد رمضانی/ جلد چهارم/کتابخانه ی ابن سینا/چاپ دوم 1335 /ص 339
4 - کتاب کوچه/ احمد شاملو/ حرف ب، دفتر دوّم/ص 1740 تا 1743
5- مزدیسنا و ادب پارسی/دکتر محمد معین/جلد دوم،انتشارات‏ دانشگاه تهران/ ص 150
6– (المنجد/ لویس معلوف/دارالمشرق بیروت/(افست در ایران) 2 جلد،چاپ سوم
برگرفته از مقاله ی:به گيسوی تو سوگند( يادداشت هايی پيرامون يک بيت از حافظ) /دکتر محمد حسین محمدی/ مجله ی شعر/ تابستان و پاییز 1378 - شماره 26
7– بهار مختاريان / موی بريدن در سوگواری/سايت انسان شناسی و فرهنگ / به تاريخ دوشنبه، 18 مرداد 1389/ به نشانی
http://anthropology.ir/node/6373
8- سافو ( معرفی و ترجمه ی چهار شعر) / پيرايه يغمايی / سایت ادبی وازنا
http://www.vazna.ir/?p=848
9 – داراب‏نامه ی طرسوسی/ابوطاهر محمد بن حسن بن‏ موسی الطرسوسی(دو جلد)/به کوشش دکتر ذبیح الله صفا/بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران 1346/ (برگرفته از مقاله ی به گيسوی تو سوگند( يادداشت هايی پيرامون يک بيت از حافظ) /دکتر محمد حسین محمدی/ مجله ی شعر/ تابستان و پاییز 1378 - شماره 26)
10 - سایت حوزه ی هنری استان خوزستان / به نشانی
http://www.artkhuzestan.ir/Default.aspx?page=9740§ion=litem&mid=25751&id=108132
11 - کتل : «کتل» اسبی است که در مراسم سوگواری با هيأت و آرايش مخصوصی حرکت کند(دهخدا) کتل در لرستان به بخشی از آيين سوگواری گفته می شود و برپايی آن بدین گونه است که موی يال و دم اسب شخص مُرده را می برند و پشت آن را با پارچه ی سياهی می پوشانند و زين را وارونه بر پشت آن می گذارند و جنگ افزارها و لباس های مرده را به اسب می آويزند و يا بر پشت آن می گذارند و زنان نزديک به مرده ( مادر، همسر ، دختر، خواهر)، گيسوان خود را بريده و به پيشانی يا گردن اسب می آويزند. اين اسب کتل کرده ، در روز خاکسپاری پيشاپيش تشييع کنندگان حرکت می کند. و البته بايد گفت آيين کتل بازمانده ی يک آيين کهن است چنانکه در شاهنامه در سوگ اسفنديار کتلی را می بينيم که با آنچه در لرستان مرسوم است، تفاوتی تدارد . در شاهنامه هم پشوتن اسب اسفنديار را پيشاپيش تابوت می راند ، در حالی که موی يال و دم آن را بريده اند و زين را بر آن وارونه نهاده اند و گرز و خفتان و ديگر افراز جنگی او را به زين آويخته اند:
سر تنگ تابوت کردند سخت‏
شد آن بارور خسروانی درخت
چل اشتر بیاورد رستم گزین‏
ز بالا فرو هشته دیبای چین
دو اشتر بدی زیر تابوت شاه‏
چپ و راست پیش و پس اندر سپاه
همه خسته روی و همه کنده موی‏
زبان شاه گوی و روان شاه جوی
بریده بش و دم اسپ سیاه‏
پشوتن همی برد پیش سپاه
برو بر نهاده نگونسار زین‏
ز زین اندر آویخته گرز کین
همان نامور خود و خفتان اوی
همان جوله و مغفر جنگجوی
همچنين در شاهنامه هنگامی که تهمينه خبر مرگ سهراب را می شنود، در سوگ وی دُم اسبش را می برد:
به مادر خبر شد که سهراب گرد
به تيغ پدر خسته گشت و بمرد
همان تيغ سهراب را برکشيد
بيامد روان دم اسبش بريد
با استفاده از مقاله ی آيين های سوگواری در لرستان و ريشه های آن/اردشير سگوند/ کيهان فرهنگی/ بهمن 1377 - شماره 149
12- جانوران اسطوره ای ملل (اسب) / سایت انجمن اسب ایران http://www.horse.ir/forum/thread1847.html?langid=1

13- سرلشگر « هنری راولينسون» انگليسی و کاشف خطوط کتيبه ی بيستون در سال 1833ميلادی ( در سن 22 سالگی) با درجه ی ستوانی برای نخستين بار به همراه هيأتی انگليسی به ايران آمد. او مدتی بعد مشاور بهرام ميرزا – فرزند فتحعلی شاه قاجار گرديد و در سال 1836 به همراه وی - برای سرکوبی محمد تقی خان بختياری – به خوزستان رفت. بعدها .راولینسون شرح این سفر جنگی خود را با عنوان «گذر از زهاب به خوزستان» ، به رشته ی تحریر درآورد. او در این‏ سفرنامه ضمن توصیف شهرها و مناطق سر راه، به بررسی‏ مسائل گوناگون ایل بختیاری از قبيل شاخه‏ها، شعبه‏ها، طوایف، نحوه و میزان پرداخت‏ مالیات ،کشاورزی، اعتقادات مذهبی، زبان و ،آداب‏ورسوم و ویژگی‏ها و روحیات آنها پرداخته است.
مرجع: تاریخ و فرهنگ بختیاری‏ در آیینه گزارش سياحان / کتاب ماه تاریخ و جغرافیا » اسفند 1382 و فروردين 1383/ شماره 77 و 78/ غفار پوربختیاری
14 - آيين های سوگواری در لرستان و ريشه های آن/اردشير سگوند/ کيهان فرهنگی/ بهمن 1377 - شماره 149
15- بارون کلمنت دوبد (B.C.DeBode) نخستين سياح روسی است که از منطقه ی جنوب و جنوب غربی ايران ديدن کرده است. هدف اصلی «دوبد» از اين سفر شناسايی مناطق بکر و کوهستانی اما سخت نامن لرستان و خوزستان بوده ؛ یرزمينی که تا آن زمان برای مسافران اروپايی ناشناخته باقی مانده بوده. از اين رو وی سفرنامه اش را عليرغم اينکه مناطق ديگری از جمله قم، اصفهان و شيراز را نيز شامل است، « سفرنامه ی لرستان و خوزستان» نام نهاده.
مرجع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا » اسفند 1382 و فروردين 1383/ شماره 77 و 78/ حسن پرهون
16- آيين های سوگواری در لرستان و ريشه های آن/اردشير سگوند/ کيهان فرهنگی/ بهمن 1377 - شماره 149
17– لغت نامه ی دهخدا / تحت عنوان گيس بریده
18- رمزهای زنده ی جان/ مونيک دوبوکور/ برگردان جلال ستاری/ تهران، نشر مرکز / چاپ اول 1373/ص34
19- در نوشتار جامه ی خورشيد/ پيرايه يغمایی/ سايت اخبار روز/ چهارم اسفند ماه 1388 با نشانی زير می توان به نمونه های چندی از يگانگی زن و زمين در اسطورها دست يافت http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27768
20- رساله در تاریخ ادیان/ میرچا الیاده/ ترجمه ی جلال ستارى/ انتشارات سروش/تهران 1372/ ص 242
21- اساطیر ایرانی/تألیف جی.کارنوی/ ترجمه ی دکتر احمد طباطبائی/تبریز 1341
22– بطور کلی در اسطوره ها « آب» جوهر مادينه است. وبيشتر ايزد بانوهايی چون
« آناهيتا» حامی و نگاهبان آن هستند
گاستون باشلار بر این باور است که:خصيصه ی اساسی آب، خصيصه ی مادری است. از اين رو « آب» يادآور شير است، يا هر آشاميدنی گوارا در حکم شير مادر(روانکاوی آتش/ گاستون باشلار/ ترجمه ی جلال ستاری/ انتشارات توس/ چاپ اول 1364/ص33)
در کتاب زبان رمزی قصه های پريوار در مورد يگانگی زن و آب اشاره ای به نقل قول از « شانتپی دو لا سوسه*» بدينگونه آمده : از ميان عناصر آب را بی واسطه می پرستيدند. جويبارها و چشمه سارها مقدس بودند و مردم هر زادبوم رودی را که از سرزمين شان می گذشت، به خدايی برداشته بودند. چشمه ها را نيز چون ايزد پرستش می کردند و آن ها دختران جوان، زيبا و خوش اندامی« نمف*» می پنداشتند. «موز*» ها ( دختران زئوس و تميس) نيز در اصل «نمف» های چشمه ساران بوده اند. ( زبان رمزی قصه های پريوار/ م..لوفلر- دلاشو/ ترمه ی جلال ستاری/انتشارات توس/چاپ اول 1366/ بخش نمادهای آب/ ص 136)
چارشنبه خاتون (بانوی آرزو) هم می تواند اين باورمندی را تقويت کند. چارشنبه خاتون / خاتين که با صفات « گلابتون گيسو» يا « پری گيسو بلند» و از این دست القاب توصيف می شود و هنوز در گيلان و بعضی جاهای ديگر ايران با اندکی تفاوت هنوز مرسوم است ، با «زن» و « آب» ارتباط دارد. مردم گيلان بر اين باورند که اين زن زيبا در آب چاه‌ها زندگي می ‌كند و از سر نوشت همه چيز و همه كس آگاه است، آنها برای دیدن چهارشنبه خاتون بعد از نیمه شب چهارشنبه آخر سال « کول کول چارشمبه» سر کهنه ترین چاه آب منطقه می روند و لباس ها را به تمامی از تن به در می کنند و سر در چاه فرو می برند و چهارشنبه خاتون را صدا می زنند. آنگاه آب چاه می جوشد و « خاتون بلند بالای گلابتون گيسوی چهارشنبه » از آن بيرون می آيد. (29)
« نشريه ی دادگر » در مورد چهارشنبه خاتون و ارتباط او با آب می نويسد: چهارشنبه خاتون، ساکن در آب است و در چهارشنبه آخر سال از بستر رودها برخاسته و باروری و رویش را به مردم هدیه می دهد. آب نماد باروری است و چهارشنبه خاتون ساکن در آب تأکیدی بر بارور شدن زمین در آخرین روزهای اسفند است.
چهارشنبه خاتون؛ عنصری اسطوره ای و نمادی از برکت در گیلان/ خبر گزاری مهر/ 27 / 12/ 1378
http://khabarfarsi.com/ext/200310
« نشريه ی دادگر » در مورد چهارشنبه خاتون و ارتباط او با آب می نويسد: چهارشنبه خاتون، ساکن در آب است و در چهارشنبه آخر سال از بستر رودها برخاسته و باروری و رویش را به مردم هدیه می دهد. آب نماد باروری است و چهارشنبه خاتون ساکن در آب تأکیدی بر بارور شدن زمین در آخرین روزهای اسفند است.
نشریه تحلیلی اطلاع رسانی و پژوهشی دادگر/ سال سوم/ اسفند 89
23–محمد تقی سياهپوش در مقاله ی «درباره ی (بهار در اصفهان )» می نويسد: قدیمی‏ترین‏ اثری که نگارنده در این زمینه می‏شناسند تعبیری است که در آثار هیتی از«خدای‏ آفتاب»شده است.(کتاب«هیتی‏ها»او.ر.گرنی،لندن 1952).در آثار مزبور خدای آفتاب در موهای خود ماهی دارد،و ارتباط مو با ماهی البته بمعنی این است‏ که در تصویر مزبور مو نمودار آب است. درباره ی (بهار در اصفهان) / محمد تقی سياهپوش / ماهنامه ی یغما / مهر 1352 - شماره 301
24- گنگ مقدس ترين رود هند است. الهه ی گانگا اين رود را نگاهبانی می کند. گنگ از هيماليا سرچشمه می گيرد و از شهرهای بنارس، هردوار، الله آباد و .... می گذرد. هندوان معتقدند که غسل در گنگ، گناهان بزرگ را می شويد و اصولا ً غسل در اين رود به هنگام کسوف و خسوف واجب است. آنها همچنين خاکستر و استخوان های نيم سوخته ی مردگان خود را با مراسمی خاص در گنگ می ريزند. مرجع سایت متافيزيک و علوم ماوراء طبیعه / رودخانه های مقدس برای هندوان
http://metaphisic.blogfa.com/8506.aspx
25 – بهار مختاريان / موی بريدن در سوگواری/سايت انسان شناسی و فرهنگ / به تاريخ دوشنبه، 18 مرداد 1389/ به نشانی
http://anthropology.ir/node/6373
26– کتاب کوچه / احمد شاملو/ دفتر اول حرف ب/ص 239
27 – . درباره ی (بهار در اصفهان) / محمد تقی سياهپوش / ماهنامه ی یغما / مهر 1352 - شماره 301
28- سایت ساده سفران/ http://www.sadehsafaran.com/index.php?contentId=reportdetail&tourId=70
29 - علی اشرف درويشيان / افسانه های مردم ايران/ جلد هفتم/ص 28
30- از رمانتيسم تا سور رئاليسم /ترجمه و نگارش حسن هنرمندی / تهران / انتشارات امير کبير/ چاپ اول/ ص 170
31– مجله ی يغما /جلد بيست و هشتم / آذر ماه 1354/ ص 551/ سمبوليزم رنگ سياه / محمد تقی سياهپوش
32– کتاب کوچه/ احمد شاملو/ جلد اول حرف ب/ ص246/ مراسم طلب باران
33- اين طرز آرايش مو - يعنی بافتن گيسو و افکندن آن به دو سوی چهره- در زمان صفويه و نيز پيش از آن معمول بوده است و نمونه ی آن را می توان در آرايش موی زنانی که در مجلس بزم شاه عباس اول با ولی محمد خان – پادشاه ترکستان نشسته اند، ديد ( در جبهه ی غربی شبستان کاخ چهل ستون)


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

پژوهش جامع
سید محمود قریبی
2012-02-04 01:38:05
پژوهشی جامع است و پرداختی دقیق دارد. به نظر می رسد که خانم پیرایه یغمایی ( پژوهشگر گرامی) به همه ی ارجاعات سر کشیده و همه را با دقت زیر و رو کرده است. می توان گفت که پرداختن به این چنین مطالبی چقدر ضروری است زیرا فرهنگ و سنت ایرانی دوباره زنده می شود
سید محمود قریبی

دست مریزاد!
ناسر اطمینان
2012-02-04 01:03:37
بسیار پر ارزش است این نوشته، دست مریزاد پیرایه ی عزیز

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد