منیر طه بگذار عاشقانِ دگر هم صلا زنند ما را چه آمده که چُنین بی امان شدیم
بازیچه شکسته دورِ زمان شدیم
آوخ چه من منی به „من“ و „ما“ فتاده است
دل را به سنگ بسته دهان را گشاده است
مـه نـاز طالبی طاریبی گمـان شـایـد
این همان چرخشِ بی دلیلِ آفتاب
و این همین نیامدن ها و رفتن هاست
شـایـد
و این مـا
که نمی دانیم روحِ آب
تنها در سایه ی تشنه ی کویر معنا می شود
کتایون آذرلیاولویت و برجستگی در نظر ما با آن هائی ست که با زندگی محدودمان تناسب دارند! در هیچ جامعه و فرهنگی،این گونه که ایرانیان با هنرمندان ونویسندگان روبرو می شوند ،دیگر جوامع برخورد ی ندارند! در کمتر جوامعی یافت می شود که به نام نظر و یا انتقاد از هنرمندی، ابتدا او را سنگ آجین کنیم وبعد براین باور بنشینیم که به خیال ، تیرمان به هدف اثبات کرده ،کنار گود نشسته و بگوییم؛لنگش کن!
مهدی استعدادی شادهزار موضوع بی عنوان از دل دره، که شهر ما باشد
به دل جاده زدیم، من و خود با هم
تا لحظه ای سکوت را ملاقات کنیم در دشت
آن گاه بر بلندترین تپه اطراف –
چون دور شهر ما کوه نیست –
یکباره احساساتی شدیم و از آرزو گفتیم و از خود
همچون هزار موضوع بی عنوان...
نادره افشارینخود آش نه، خب، البته سوال اولش که نبود، ولی سوال آخرش هم نبود. اصلا سوال نبود. هی عربده می کشید که چرا اصلا من وجود دارم؟! آدمی که نه شوهرش معلوم است و نه پدرش، کجای مختصات این دنیای مجازی باید ایستاده باشد که چنین آدم چین/پلیسه ای نشناسدش. تازه منتظر جواب هم بود. خنده دار این که خیال میکرد همین من که نه بابام معلوم است و نه حتا شوهرم، رئیس جایی هستم، مثلا مدیر یک سایت اینترنتی و میتوانم چرندیات چین/پلیسه ی همین آدم چین/پلیسه را چاپ کنم.
محمدعلی اصفهانیبهار، پشت پنجره ی راه بهار، پشت پنجره می رفت
بهار، پشت پنجره می پيچيد
بهار، پشت پنجره با من
چيزی را
بر روی چيز ديگری
می چيد
رضا مقصدی
دیدار بنفشه زار را باور کن دیدار بنفشه زار را باور کن
بیداری جویبار را باور کن
بر شانه شادمان گلبرگ و درخت
گستردگی بهار را باور کن
مهستی شاهرخیفریبا وفی "در عمق صحنه" نشسته است داستان نويسی فريبا وفی ادغامی است از ترکيب ديالوگ و فضاسازی. يعنی در ابتدا داستان، مانند حقيقتی، وجود دارد و او برای بيان آن حقيقت، نقطه ی ثقل خود را بر نگاه (زاويه ديد) و همچنين زبان (زبان به معنای شيوه بيان) می گذارد و داستان در نهايت اختصار و خيلی جمع و جور و بدون زائده، فقط از طريق چند ديالوگ و خلق فضا شکل می گيرد و نوشته می شود. نوشتن به اين سادگی و به اين صيقلی و با ايجاز کامل کار هر نويسنده ای نيست. البته فريبا وفی فروتن است و از پشتيبانی مزدوران کمان کش و معرکه گيران بازار نشر و چاپ کتاب و همچنين از حمايت و سينه زنان طوايف ادبی به دور است و در سکوتی خردمندانه و در کنج عزلت خود، عمق صحنه را برگزيده است تا بتواند سرانجام روايات خود را بنويسد.
عباس صحرائیهمه داريم ديوانه مى شويم " نمى دونم چرا بعضى از تاکسى ها، عين کلاس مدرسه است، و راننده ها مىخوان معلم مسافرا باشن، و اصلن توجه ندارن، که هرکسى هزار بد بختى داره، و دلش مى خواد که، تو لاک خودش باشه. و اين همه مورد سين جيم قرارنگيره. لطفن همين بغل نگهداريد، ما ازخدمت مرخص مىشيم "
س. رحیمیسه نگاه به عشق در سه اثر از سه نویسنده تبعیدی در چند ماه اخیر سه کتاب در باره عشق در خارج از کشور منتشر شده است که نویسندگان آنها، هر یک این موضوع را از نگاهی ویژه مورد نقد و بررسی قرار داده اند. دکتر جواد زمانزاده در کتاب " سیر تکامل عشق و عشق ورزی در جهان" به تاریخ عشق پرداخته، مهدی استعدادی شاد در کتاب "معناهای عشق(خوانشی از متن های فلسفی، عرفانی و ادبی)"، این موضوع را در بُعد فلسفی مورد بررسی قرار داده و اسد سیف در کتاب "عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید"، به بررسی این موضوع در فرهنگ و ادبیات ایران، با اتکا به ادبیات تبعید ایران پرداخته است.
کتایون آذرلیآن جا که باغ در انتظار پاییز بود بهار آمد با خلعتی از شکوفه های رنگین
وباغ را به چشن شکوفایی و رقص شاپرکها دعوت نمود.
جویباران به حمایت درختان تشنه می شتافتند
تا شاهد بردن برگهای نیمه جان به گورستان مردار نباشند.
م. سحرخاتمی انصراف داد ! گر نمی داد هم همان می شد
خنجرش را غلاف داد که داد
تیغه ء کُند در غلاف ظریف
آب و رنگی به لاف داد که داد
دوسه شب گرد و خاک کرد که کرد
داد ِ لاف ِ گزاف داد که داد
یاور استوارمرا به عشق نشان کن به جویباره خیالم گلابِ عشق روان کن
دوباره پیر زمستان این دیار جوان کن
فروغ خنجرِ رخ برگشای بر شبِ جاری
چراغِ ما بمیران! ستاره را نگران کن
سيروس"قاسم" سيفدر آستانه ی سال نو، به خود نگاه کنيم درآستانه ی سال نو
برای نفی يا اثبات وجود خدا
نگاهمان را
يک لحظه هم که شده است
از برون برگيريم و به خود نگاه کنيم
محمود کیانوشافتادنِ جام یک لحظه سرخ از خشم،
آنگاه
در جایی از بی جاییِ سردِ سیاهی،
از خود تهی،
پُر از تباهی،
محمود علی آبادیآواز بهار
مهرانگيز رساپور (م. پگاه)ايران و نوروز نوروز که سبز رنگ و سرخ است و سفيد
باز آمده با جامه ی رنگين اميد
اين جشن طبيعت است، مِی نوش و برقص
جزيی ز طبيعتيم ما، بی ترديد
دو شعر از محمود درویش بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است (ترجمه از عربی: تراب حق شناس) بر این سرزمین، بانوی سرزمین ها،
آغاز آغازها
پایان پایان ها
که فلسطین اش نام بود
که فلسطین اش از این پس نام گشت
بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است.
مجید نفیسیکارت نوروزی نوروز خواهد آمد
از قله ی سپيد دماوند
تا تنگنای زندان و تبعيد
و هيچ فرمانی آمدنش را
به عقب نخواهد انداخت.
علی رضا جباریدر باورم چه گونه بگنجد؟ برای همه ی جان باختگان راه آزادی درباورم چه گونه بگنجد
این رقص دیرپای شیطان
درپای آتش هماره ی ما،
یاران!؟
ر. رخشانی"پنج و پنجاه بار" پنج و پنجاه بار
گِردِ خورشید گشته ام.
نمی دانم
ماه چند بار
گِردِ من گشته است،
رضا بی شتاببزمِ سبز ای گُلِ گمنام چرا خامُشی
از نفسِ سردِ خزان بیهُشی!
عطر بیفشان وُ تبسم دمی
با دلِ تنها تو فقط همدمی
ویدا فرهودیامتزاج جادو روز نو است و زیبا زاییده شد بهاران
بشنو طراوتش را از قطره های باران
هم او که لطف سبزش اکسیر زندگانی است
دارد گل و ترانه، بر شانه، دوش و انبان
سارا خوزینوروزانه بر باغ و بهارم بنگر چو می می آرَد جوش
وز غلغلهء اوست جهان نوشانوش
وآن را که سبو تشنه و جانش همه غم
غم هاش به پار و پیرار سپاریم خموش!
م. سحر
نـــــوروز پـیـــــــــــروز باغ و بهار میهن و همسایه
شاد وشکوهمند و شکوفان
در دست ِ صلح و دوستی از هرسو
گل دسته دسته باد
دشمن شکسته باد
|