روزگاران نو شد،
از ره می رسد فصل بها ر
بلبل از کف می دهد،
صبر و عنان و اختيار.
سبزه و ريحا ن و سنبل،
می د مد بر طرف جوی
باغ پر گل می شود،
بيغوله ها پر گلعذار.
بلبل از سودای گل،
سر می دهد آوای خوش
عاشق و معشوق، دست اندر دست،
در بوس و کنار؟
می گشايد يار در،
نوروز وارد می شود
دور غم طی می شود،
در باغ، گل آيد به بار
چون که نوروز و بهار،
همراه، از ره می رسند
جامه بر تن نو کنيم و
بخت را با خويش يار.
چون جهان نو می شود،
لشکر به تاريکی کشيم
دانش آموزی کنيم و
روز برجها ل تار
چهره ی ميهن بشوئيم و
تبا هی بر کنيم
عرصه بر زنگار تنگ.
و
بخت با عشاق يار.
ا سفند ۱۳۸۷
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد