شـایـد
این همان چرخشِ بی دلیلِ آفتاب
و این همین نیامدن ها و رفتن هاست
شـایـد
و این مـا
که نمی دانیم روحِ آب
تنها در سایه ی تشنه ی کویر معنا می شود
و این همین پَرپَرزدن های زندگی شـایـد
در پَسِ پرده های پرواز است
یا ایـن آن اشتیاقِ کور
که در قابِ زنگارِ انتظـار ...
و این شـایـد همان عشق است
که در هجومِ آهنینِ ماشین هـا
و ساعت هـا
پیش از آغازش به پایان می رسد
و این راهِ آشنـا
همان خطِ ممتد شـایـد
که بی وقفه از میانِ بودن می گذرد
و آب در آسیابِ نیستی می ریزد
و این "شـایـد" نیز شـایـد
همان شـایـدی ست که با ما
تنها حضورِ تردید است و
بی ما
چهره ی فرسوده ی جهان
در آینـه ای
که مدام در خود تکرار می شود
بی که آوازِ یک پرنـده را حتا
زمزمه ای شود شـایـد در شعری بی خانمان
شایـد این نیز همـان ...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد