عبید ضمن چالش گرفتن باورهای خرافی دین، چهبسا در این راه شگردهایی از منطق استقرایی را هم به یاری میستاند. چنانکه نقشآفرینی پل صراط در جهان پسین، بهانهای برای عبید قرار میگیرد تا چند و چون آن را با واقعیتهای منطقی هستی انسانها امری ناسازگار بخواند. چنین رویکردی در داستانی از رسالهی دلگشا این گونه بازتاب مییابد: لُرکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ میگفت: صراط از موی نازکتر باشد و از شمشیر تیزتر و روز قیامت همه کس را بر او باید گذشت. لر برخاست و گفت: آنجاهیچ داربزینی (داربست) یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ گفت: نه. [لر] گفت: نیک به ریش خود میخندی. والله اگر مرغ هم باشد نتواند گذشت. | |
فصل هفتم از رسالهی ده فصل عبید به "شراب و متعلقات آن" اختصاص مییابد. او در همین فصل از رسالهی خود حجرالاسود را به عنوان دیگ شراب میبیند. انگار ناخودآگاه او چنین نقشی از حجرالاسود را در ذهنش برمیانگیزد تا ضمن دیدارِ بزرگی و تیرگی سنگ کعبه، نمایی از دیگهای بزرگ شراب پیش چشمان نویسنده جان بگیرد. به طبع تکرار همسانی دیگ شراب با سنگ کعبه خشم بسیاری از فقیهان و واعظان زمانهی عبید را برمیانگیخت. ولی عبید ضمن گفتهی خویش چنین خشمی را از پیش انتظار داشت.
پیداست که عبید همراه با طنز ماندگار خود، عامدانه افشای شخصیت اجتماعی شیخ، واعظ، خطیب، قاضی و فقیه را هدف میگرفت. چنانکه او در توصیف رفتار نامردمی شیخ، به واژهای تنها کفایت میورزد و به آسانی مینویسد: الشیخ؛ ابلیس. آنوقت در توضیح گفتهی خویش میآورد: الشیاطین؛ اتباع او. عبید در همین راستا حتا کلماتی را که این شیخ در موضوع "معرفت" خداوند بر زبان میراند، مهملات میخواند. هنجارهای نامردمی شیخ، خطیب، زاهد و واعظ جدای از رسالهی ده فصل در "صد پند" او نیز بازتاب مییابد. چنانکه در همین رساله به منظور قداستزدایی از شخصیت شیخ مینویسد: "سخن شیخ باور مکنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید". آنوقت در تکمیل سفارشهایش یادآور میشود: "شیخزادگان را به هر وسیله که باشد بگایید تا حج اکبر کرده باشید". اما سخن او در خصوص شیخ به همین جا پایان نمیپذیرد. چون در جایی دیگر از صد پند هم توصیه میکند: "تخم به حرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند".
در متن همین عبارتها است که خاستگاه اجتماعی شیخ و فقیه نیز آشکار میشود تا همگی بدون استثنا "مقرب سلطان" معرفی گردند. بنا بر این عبید، ضمن رویکردی اخلاقی پرهیز از دربار سلطان را هم امری لازم میشمارد. او همچنین در عبارتهای یاد شده جدای از ناچیز شمردن جایگاه اجتماعی شیخ و شیخزاده، آیینهای مقدسمآبانهی دین رسمی زمانه را هم به چالش میگیرد.
در خصوص زاهد هم عبید یادآور میگردد: "از همسایگی زاهدان دوری جویید تا به کام دل توانید زیست". او درواقع زاهد را مزاحمی همیشگی برای همسایهاش میبیند. عبید هرچند در رسالهی ده فصل خطیب را خر میشناسد ولی در صد پند به مخاطب خود توصیه میکند: "دختر خطیب را در نکاح میاورید تا آنگاه خرکره نزاید". بدیهی است که توضیح اخیرعبید، توضیح قبلی او را در عبارت پیشین تکمیل میکند.
عبید در شناخت واعظ هم میگوید: "آنکه بگوید و نکند". این همان موضوعی است که کاربرد آن را حافظ هم در واکاوی شخصیت واعظان زمانهاش واجب میشمارد. ولی عبید در رسالهی صد پندِ خود، برای قداستزدایی بیشتر از حریم واعظ آورده است: "بر پای منبر واعظان، بیوضو تیز (گوز) مدهید که علمای سلف جایز ندانستهاند". در این عبارت کوتاه فقط واعظ نیست که از طنز تلخ و گزندهی عبید سهم میبرد بلکه او همراه با خفیف و خوار شمردن واعظ، وضو گرفتن مسلمانان را نیز به سخره میگیرد. ولی در تقبیح رفتار اجتماعی قاضی مینویسد: "آنکه همه او را نفرین میکنند". جالب آن است شناسههایی که عبید برای شناخت دینمردان زمانهاش به دست میدهد تا روزگار ما همچنان بدون کم و کاست به قوت و اعتبار خود باقی ماندهاند.
او گرچه از امامان زمانهاش به عنوان نمازفروش یاد میکند، ولی این نمازفروشی امامان هم تا به امروز بازار گرمی برای خویش فراهم دیده است. همراه با چنین نگاهی از عبید است که ماه رمضان "هادم اللذات" معرفی میگردد. چون مردم در این ماه باید از تمامی لذات خود چشم بپوشند. عبید همچنین به عنوان ناقدی تیزبین، از به چالش گرفتن چیدمانی که خداوندِ مسلمانان در هستی فراهم میبیند، هرگز چیزی نمیکاهد. او در همین راستا فرشته را در جایگاهی از چغلیگری برای خداوند میشناسد. البته چغلیگری پنهانی. چون فرشتههای خداوند هرگز دیده نمیشوند ولی همچنان در خفا و پنهانی به حرفهی خویش ادامه میدهند.عبید جدای از این، به نقد و نفی عملکرد پیامبر هم روی میآورد و پیامبر را به اعتبار رفتارش "خیرخواه دشمنان" میشناسد.
مفتی نیز در نگاه عبید خیلی خلاصه و بیپیرایه "بیدین" معرفی میشود. اما این بیدینی نه به آن معنا است که مفتی، دین اسلام را باور ندارد بلکه عبید در واژهی بیدینی عدم پایبندی مفتی را به اصول اخلاقی برملا میسازد. آنوقت نقشآفرینی امام هم، نمونهای کامل از "کلنگ (قرقاول) پیشرو" را برای عبید به نمایش میگذارد تا مقتدی و مأموم همین امام جماعت را نیز فردی "کونپرست" بشناسد.
او از نقشآفرینی زیانبار سید نیز در جامعه بر کنار نمیماند. چون سید را ضمن رفتار اجتماعیاش "قباحت نافهم" میخواند. مؤذن هم در نوشتهی عبید به عنوان "دشمن خواب" مردم نقش میآفریند. در همین راستا حتا برای توضیح بیشتر و بهتر یادآور میشود: "در کوچهای که مناره باشد وثاق (اتاق) مگیرید تا از دردسر مؤذنان بدآواز ایمن باشید". بدیهی است که عبید ضمن واگویههایی که در این خصوص از خود به یادگار میگذارد، نفرتش را از عملکرد ناصواب دین نیز آشکار میکند. او برای حاجی نیز نفرین "علیهاللعنه" را مناسب میبیند. اما کسی که دو بار حج رفته باشد، نفرینِ "علیهاللعنه والعذاب" را سزاوارش میداند. بیدلیل نیست که در رسالهی صد پند سفارش میکند: "حج مکنید تا حرص بر مزاج شما غلبه نکند و بیایمان و بیمرت معرفی نگردید". عبید در واقع حاجی را در جامعهای که میزیست با نمونههایی فراوان از حرص و بیمروتی او میشناخت.
عبید جدای از این، حجاب متظاهرانهی زنان زمانهاش را نیز به نقد میگیرد. چنانکه در متن رسالهی ده فصل، برقع زنان شناسهای مناسب و کارساز برای "دبدبهی کُس" معرفی میشود.
او همچنین به نیکی دریافته بود که در واگویههای مردم عادی بسیاری از اصطلاحات و عبارتهای دینی از درونمایهی اصلی و متعارف خود خالی شدهاند تا مفهوم و معنایی جدید از آنها افاده گردد. چنانکه در توضیح بسمالله مینویسد: اگر سیری مخور. امروزه نیز مردم عادی بسمالله را در همین معنایی که عبید از آن یاد میکند، به کار میبرند. تعارفی برای دعوت به غذا خوردن رهگذران، که هرگز چیزی از حد تعارف فراتر نمیرود. عبید در نمونهای از کارکرد نحوی همین عبارتها به معنای جدیدی از "السلام علیک" نیز دست مییابد. او در توضیح عبارت السلام علیک مینویسد: یعنی برخیزید و تواضع کنید. در زمانهی ما نیز نمونههای فراوانی از همین واگویههای کلامی را در محاورهی عمومی مردم میتوان یافت که همچنان تا دوره و روزگار ما دوام آوردهاند.
عبید سوای از این، ضمن واکاوی دقیق و درست رفتار دینباوران زمانهاش، هنجارهای متظاهرانهی ایشان را به سخره میگیرد. چنانکه در توضیح صائمالدهر (روزهدار همیشگی) مینویسد: کُس پیرزن. چون او کس پیرزنان را نمونهای کامل از مسلمانان روزهدار میشناسد که به ظاهر در تمام عمرشان هرگز از روزهی خود چیزی نکاستهاند. او همچنین در توضیح قائماللیل (شب زندهدار) میآورد: کیر عرب. ولی قائماللیل به کسانی اطلاق میگردد که تمامی شب را در عبادت به سر میبرند. بدیهی است که عبید همراه با کاربرد شناسههای رفتاری جدید خود، هنجارهای متظاهرانهی دینباوران زمانهاش را مینکوهد. ولی رفتارهایی از این دست ضمن تابآوری در فضای متناقض دین، تا به امروز نیز همچنان به دوام و بقای خویش ادامه میدهد.
همان گونه که گفته شد قداستزدایی از اماکن مذهبی در نگاه عبید اهمیت و جایگاه ویژهای مییابد. چنانکه او از مسجد به عنوان "گوزگاه مسافران" نام میبرد. جایگاهی واقعی که بسیاری از مردم عامی و دینباور آن را عامدانه از ذهن خویش پاک میکنند تا به گمان خود از قداست تصنعی مسجد چیزی نکاهند.
گفتنی است که عبید مسجد را هرگز به عنوان جایگاهی برای عبادت و نماز نمیشناسد. آنوقت مسجد و مدرسه و حتا مناره از نقشآفرینی اصلی خود بازمیمانند و چهبسا به جایگاهی پنهانی برای لواط و بچهبازی مبدل میگردند. او در حکایتهای رسالهی دلگشا به دفعات تکرار همین نقشمایهها را برای مسجد، مدرسه و مناره مجاز میشمارد. چنانکه در نمونهای از این حکایتها میخوانیم:
شاعری در مسجد یکی را دید که پسری را میگایید. با او سفاهت کرد که در خانهی خدا لواط میکنی؟ مردک به هزار حیله بجَست و از سوراخ مسجد نگاه میکرد که شاعر خود پسری را میگایید. بازآمد و گفت: آن، چه بود و این چیست؟ [شاعر در پاسخ] گفت: آنچه برای غیر شاعر جایز نیست، شاعر را جایز است.
در حکایتی دیگر نیز او جایگاه ویژهای برای مسجد و مسجدیها در نظر میگیرد. چون مینویسد: مولانا شرفالدین دامغانی بر در مسجدی میگذشت. خادم مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و میزد. سگ فریاد میکرد. مولانا درِ مسجد بگشاد، سگ به در جست. خادم با مولانا عتاب کرد. مولانا گفت: ای یار معذور دار که سگ عقل ندارد و از بیعقلی در مسجد میآید. ما که عقل داریم هرگز ما را در مسجد میبینید؟
عبید به منظور قداستزدایی از حریم اماکن مذهبی مسلمانان، چهبسا محل وقوع دزدی را نیز به فضای چنین اماکنی میکشاند. او در حکایتی مینویسد: اعرابی به حج رفت. در طواف دستارش را بدزدیدند. گفت: خدایا یک بار به خانهی تو آمدم فرمودی دستارم بربودند، اگر یکبار دیگر مرا اینجا بینی بفرمای تا دندانهایم را بشکنند.
در این داستان هم عبید آگاهانه و دانسته تناقضهای دین را برملا میسازد. چون عدهای از دینداران همیشه بر این باور خرافی پای میفشارند که تمامی رفتار آدمیان، از خیر گرفته تا نمونههایی فراوان از شر، همه به خداوند آسمان منتسب شود.
عبید وضو گرفتن و حتا باطل شدن وضوی مسلمانان را نیز به استهزا میگیرد. او میآورد: شخصی در حمام وضو ساخت. حمامی او را بگرفت که اجرت حمام بده. چون عاجز شد، تیزی رها کرد. گفت: این زمان، سربهسر شدیم.
عبید ضمن چالش گرفتن باورهای خرافی دین، چهبسا در این راه شگردهایی از منطق استقرایی را هم به یاری میستاند. چنانکه نقشآفرینی پل صراط در جهان پسین، بهانهای برای عبید قرار میگیرد تا چند و چون آن را با واقعیتهای منطقی هستی انسانها امری ناسازگار بخواند. چنین رویکردی در داستانی از رسالهی دلگشا این گونه بازتاب مییابد: لُرکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ میگفت: صراط از موی نازکتر باشد و از شمشیر تیزتر و روز قیامت همه کس را بر او باید گذشت. لر برخاست و گفت: آنجاهیچ داربزینی (داربست) یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ گفت: نه. [لر] گفت: نیک به ریش خود میخندی. والله اگر مرغ هم باشد نتواند گذشت.
پیداست که عبید همراه با نفی کارکرد نابخردانه و غیر عقلانی پل صراط، موضوع معاد و جهان آخرت مسلمانان را هم به چالش و استهزا میگیرد. ولی سخن و گفتار او چنان مستدل و منطقی است که حتا عوام نیز از انکار آن جا میمانند. در این حکایت، قهرمان داستان او نیز لری از لران زمانه است. اما این لر ضمن سادگی خود در گفتار و رفتار، خیلی راحت و آسوده موهومات خطیب را از ذهن مخاطبانش میزداید. جالب آنجا است که امروزه نیز قهرمانانی از قوم لر همین نقشمایههای طنزآمیز را در داستانکهای مردم عادی به انجام میرسانند. ناگفته نماند که عبید از لرِ داستان خود، با عنوان لرک نام میبرد. درواقع با کاربرد همین "کاف تحبیب" است که او به تحسین رفتار مجادلهآمیز قهرمان خویش رو میآورد. قهرمانی که از جایگاه آدمی سادهلوح به دیالکتیسینی توانا و توانمند میبالد. اما خلق ابزار این دیالکتیک کوبنده و انکار ناپذیر را به حتم باید به پای شخص عبید نوشت و نه لری که در داستان او نقش میآفریند.
گفته شد که عبید حتا از نقد احکام غیر منطقی دین نیز جا نمیماند. چنین اندیشهای در داستان زیر هم به درستی انعکاس مییابد: درویشی گیوه در پا، نماز میگزارد. دزدی طمع در گیوهی او بست. گفت: با گیوه نماز نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد.
اینجاست که گیوه بنا به ضرورتهای پیش آمده در زندگی مردم، ارزش و جایگاهی فراتر از نماز مییابد. چنانکه درویش این داستان، گیوهاش را بیش از نماز دوست دارد.
بدون تردید عبید ضمن تلاش و کوششی مداوم و پایدار هرگز از نقد هستیشناسیِ خرافهآمیز مسلمانان چیزی نمیکاهد. ولی چنین نقد واقعبینانهای شرایطی را برمیانگیزد که او و مخاطب و خوانندهاش به اشتراک تناقضهای برآمده از این هستیشناسی را برنتابند. چنانکه او در یکی از حکایتهای خود به سراغ فرشتگان خداوند میرود و اینگونه رفتار و گفتار خرافهآمیز مبلغان دینی را برملا میکند:
قاضی [ای] قوم خود را گفت: ای مردم خدای را شکر کنید. شکر کردند و گفتند: این سپاس از بهر چه باشد؟ گفت: خدای را سپاس دارید که فرشتگان را نجاست مقرر نیست، ارنه بر ما میریستند (میریدند) و جامهی ما را میآلودند.
روشن است که قاضیان فاسد در نوشتهها و داستانهای عبید بیش از هر گروه اجتماعی دیگر نقش میآفرینند. ولی در این نقشآفرینیهای داستانی، فقیهان، واعظان و خطیبان نیز چیزی از قاضیان کم نمیآورند. آنان به اشتراک انسانهایی نموده میشوند که در خوردن مال اوقاف با هم مسابقه گذاشتهاند. حتا چیزی به اندازهی شرابخواری و غلامبارگی ایشان را به وجد نمیآورد. تازه روسپیان هم در خلوت قاضیان و فقهیان جایگاه ویژهای مییابند تا آنجا که در این راه هرگز قاضیان هیچ حریم و حرمتی را برنمیتابند.
دین بین مکانهای روی زمین فرق و فاصله میگذارد و شماری از این مکانها را بر بقیه رجحان میبخشد. ولی این نوع از قداست را فقط دین است که به رسمیت میشناسد. آنوقت چنین دیدگاهی تا به آنجا گسترش مییابد که آدمهای همین مکانهای ویژه امتیازهایی را هم برای خویش در نظر میگیرند. در چنین سامانهای از امتیازدهی و امتیازگیری است که مکانهای ممتاز را مسجد و معبد نام نهادهاند. همچنان که آدمهای ممتاز هم در چنین فضایی امتیازهای ویژهای را به نام خود به ثبت میرسانند. چون گروههای خاص و ممتاز سویههایی از مکانهای مقدس و نامقدس را سامان میبخشیدند تا از مزایای آن به نفع خود و گروه خود سود بجویند. پیدایی امر مقدس و نامقدس را هم باید به پای چنین رویکردی نوشت. ولی عبید هرگز چنین رویکردی از مکان مقدس یا امر مقدس را به رسمیت نمیشناخت تا مبادا به همراه آن هنجارهای ناشایست گروههایی از فقیهان، قاضیان و واعظان را به رسمیت بشناسد. بنا بر این موضوع گناه و ثواب در باور عبید هرگز چهارچوب قانونمندی برای خویش نمیشناسد. چون به گمان او رفتار اجتماعی آدمیان فقط در گسترهای از ضرورتهای جامعه وجاهت میپذیرد. عبید درواقع حذف تابوهایی را نشانه گرفته بود که این تابوها علیرغم شکنندگی خویش، همچنان در روزگار ما دوام آوردهاند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد