logo





دیدار معنوی مثنوی
عشق افلاطونی (۱۵)

شنبه ۲۱ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۰ آپريل ۲۰۲۱

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
ونمونه ای از آن در مثنوی گلشن راز
(بخش ششم)

احوال خراباتی
(ابیات برگزیده)

خراباتی شدن از خود رهایی ست
خودی ، کفر است اگر خود پارسایی ست

نشانی داده اند اهل خرابات
که : التوحید، اسقاط الاضافات ۱

خرابات از جهان ِ بی مثالی ست
مقام ِ عاشقان ِ لااُبالی ست ۳

خراباتی ست بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت ۴

گروهی اندر او بی پا و بی سر
همه نی مؤ من و نه نیز کافر ۵

شراب ِ بی خودی در سر گرفته
به ترک ِ جمله خیر و شر گرفته ۶

شرابی خورده هر یک بی لب و کام
فراغت یافته از ننگ و از نام ۷

میان آب و گل افتان و خیزان
بجای اشک، خون از دیده ریزان ۸

گهی اندر سماع ِ شوق ِ جانان
شده بی پا و سر چون چرخ ِ گردان ۹

ابتدا یاد آوری این نکته ضروری ست که باریک بینی های جمال پرستان تنها از این نظر با آموزه های عشق افلاطونی همخوانی دارد، که مسیر کلی تبدیل عشق جسمانی به عشق الهی را نشان می دهد.وگر نه اندیشۀ صوفیه در معنای باطنی ِ می و خرابات و ساقی و امثال آن،حاصل تاویلاتی ست که خاص خود آنها می باشد و ارتباطی چندان با نظرات افلاطون ندارد. مثلا شرابخواری در فرهنگ فرهیختگان یونان چنانکه در میان ایرانیان باستان اگر از حد در نمی گذشت،آیینی پسندیده بود و بقول خواجۀ شیراز:

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشۀ این کار فراموشش باد

پیش از پرداختن به تفسر ابیات، مقدمه ای در دانستن معنای خرابات بایسته است . این واژه : " در اصل مرکز فسق و فجور و محل عشرت ِ مردمان لااُبالی . در کاربرد قدما همیشه آن را نقطۀ مقابل مدرسه و مسجد قرار می داده اند . به ظاهر چنین می نماید که از کلمۀ "خراب" و "خرابه" به وجود آمده است .

بعضی از معاصران ما خواسته اند بین این واژه و واژۀ "خور آباد" ــ به چنین تصوری که معابد آیین مهر خورآباد خوانده می شده است ــ ، رابطه ای قائل شوند . این کلمه در ادبیات مغانۀ سنایی و عطار، مفهوم عرفانی به خود گرفته و در معنی ِ مقام ِ اهل سلوک و واصلان به حق، کاربردی وسیع یافته است" (۱ خرابات در ادب صوفیه با هر دو معنای ظاهری و باطنی خویش به کار رفته است و خوانندۀ تیزهوش باید با شمّی هنرشناسانه و بصیرتی عارفانه به مراد شاعر از این واژه پی ببرد . اما در ابیات بالا مراد شاعر تنها تاکید بر مفهوم باطنی این واژه می باشد چنانکه لاهیجی، مفسر گلشن راز می نویسد : "خرابات اشاره به وحدت است ، اعمّ از وحدت افعالی و صفاتی و ذاتی " (۲) منظور آن است که خرابات مفهومی ذهنی ست نه مکانی برای شرابخواری.خراباتی یعنی سالکی که به این مرحله رسیده است:" عاشق لا ابالی ست که ... افعال و صفات جمیع اشیاء را محو در افعال و صفات الهی می داند " (۳ (تفسیر اجمالی ابیات )

ابیات اول و دوم : در زمرۀ اهل خرابات در آمدن یعنی آزاد شدن از زندان منیّت . خودپسندی در هر حالتی کفر است، حتی اگر بر اثر پارسایی و زهد ورزی باشد . خراباتیان واقعا نشان داده اند که در توحید، جایی برای در نظر داشتن اضافات بر آن نمی ماند . یعنی یکتا پرست هیچ اصالتی برای جهان کثرت و صفات آن قائل نیست و همه را بر اثر تجلیات الهی می بیند .از این رو قوانین و رسوم برخاسته از کثرات را به هیچ می انگارد و کاری به خیر و شر و رعایت مناسک جاری ندارد.

بیت سوم : خرابات از جهان بی مثالی ست
مقام ِ عاشقان ِ لا اُبالی ست

پیش تر آمد که منظور شبستری از واژۀ "خرابات" مفهومی ذهنی ست و نه عینی . بنابر این فارغ از هر گونه مثال و صورت است. نه صورت واقعی که میخانه باشد و نه صور خیالی و حسی خرابات مکان اقامت عاشقان بی مبالات است . عاشقانی که هیچ در پی حفظ آبرو و حساب پس دادن به کسی نیستند . (۴

خراباتی ست بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت

خراباتی ،عارف وارسته ای ست که از حد فهم عامه مردم بسیار فراتر است

گروهی اندر او بی پا و بی سر
همه نی مومن و نه نیز کافر

شراب بیخودی در سر گرفته
به ترک جمله خیر و شر گرفته

شرابی خورده هر یک بی لب و کام
فراغت یافته از ننگ و از نام ۷

گروهی عاشق و مست، لا ابالی وار در آن سر می کنند که از حد کفر و ایمان هم برترند، چرا که از می عشق الهی سرمستند و از قید رعایت اوامر وی که مخصوص هشیاران است ، آزادند و بقول مولانا:

کفر و ایمان نیست آن جایی که اوست

زان که او مغزست و این دو، رنگ و پوست ...

آن عشاق بدون آلودن لب و کام به شراب زمینی ، چنان مست حق گشته اند که هیچ در پی سربلندی و حفظ آبروی خویش نیستند . اما آن طور هم نیست که بی خون دل خوردن به این مرحله رسیده باشند

میان آب و گل افتان و خیزان
بجای اشک، خون از دیده ریزان

گهی اندر سماع ِ شوق ِ جانان
شده بی پا و سر چون چرخ ِ گردان

آنان نیز در قرب و بعد الهی دست و پا می زنند . وقتی هشیارند مانند مستی که تازه خود را بازیافته در میان لای و لجن شهوات تن و جهان کثرات، بجای اشک، خون از دیده می بارند و افتان و خیزان راهی بسوی معشوق باز می کنند و هنگامی که ندای قرب الهی را می شنوند ،چون افلاک به گردش می آیند.

(ادامه مطالب در عشق افلاطونی 16)

http://zibarooz.blogfa.com/post/299

زیر نویس:


۱ : شفیعی کدکنی، محمد رضا ـ غزلیات شمس تبریز ــ ص۲۷۰
۲و ۳: شیخ محمد لاهیجی ، شرح گلشن راز ، با مقدمه کیوان سمیعی، ص۶۲۴ به اختصار
: 4 : لااُبالی، صیغه متکلم وحده از مضارع، به معنی ک باکی ندارم. اشاره است به حدیث قدسی
"هؤلاء للجنة ولا أبالي وهؤلاء للنار ولا أبالي"

اینان را برای بهشت [آفریدم] و باکی ندارم و آن گروه برای آتش وباکی ندارم ) .در زبان فارسی صفت آدم

بی باک و بی اعتنا به سخن مردم و یا سود و زیان شخصی و بی بند و بار است .مثلا مولانا می سراید:

لااُبالی عشق باشد نی خرد
عقل آن جوید کز آن سودی برد

تُرکتاز و تن گداز و بی حیا
در بلا چون سنگ ِ زیر ِ آسیا


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد