طاهره بارئی وطنی که شعر است
شاعری که رودخانه ایست سیمین وطن برای سیمین بهبهانی "شعر" است. شعر "دوباره می سازمت وطن" را به راحتی میتوان "دوباره می سازمت غزل"باز خواند. خشت ، در این باز سازی وطن، آنهم خشت جان" واحدی ست از زبان. همان واژه.
ستون به سقف زدن با استخوان، یادآور ساختن وزن و برآوردن بیت و قافیه است، برای استوار داستن و نظم بخشیدن به شعر. و سیل اشک روان، که قرارست شوینده خون باشد، در سیالیت مایع خود، گویای مرکّب و جوهر است.
مجید خرمیشعر دیگر، با ز تو لیدِ تجربه ها ی بکر به یادگار نیما ،شراگیم یو شیج شعردیگرِ امروز ،یک پیشنهاد نیست ،یک نام مُد روزهم نیست .ضرورتِ تاریخی است. گذشته می تواند چراغ راه امروز باشد .که برای برخی مشعلی است این چراغ که در گذشته نورافشانی می کند .گذ شته گرایی مطلق ،جزم گرایی است. ما با یک خروار دیوان شعر قد یم می خواهیم چه بکنیم ؟ عطار ومولوی وحافظ وخیام را داریم ودرس می گیریم نیمای پیشکسوت می آید،شعررا برای همیشه اززنجیراوزان عروض نجات می دهد . نظم آزاد را جایگزین می دارد .بعد شعر سپید شاملو را داریم .
علی اصغر راشدانسی مرغ و سیمرغ میانه سال ها دنیائی دیگر دارند. هر کدام خود را اقلیدوس زمانه می انگارد. مگر می شود بهشان گفت راه از آن طرف که شما می پندارید نیست. راه یلخی به راه زدن نیست. راه هزار پیچ و خم خاص خود را دارد. این راه میانبر زدن بردار نیست. باید روغنتان در این راه گرفته شود. تمام عصاره زندگیتان را به پایش بریزید که گاهی نازی بفروشد و عرض وجودی بکند یا نکند، آن هم نه برای هر مدعی تازه از راه رسیده طالب نام و نان. خود راه مرد راه رااز هزاران چو مائی بهتر می شناسد و کشفش می کند.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی
چالش جبر و اختیار در حکایت موسی و فرعون (۳) با توجه به مناظرۀ دیوژن و آن جبر گرا که در نوشتۀ پیشین گذشت، می توان دریافت که مولانا در عین ِاعتقاد به قضا و قدر الهی، اختیار آدمی را هم البته انکار نمی کند، اما در این ابیات بر قدرت بی کران آفریدگار تاکید دارد. یعنی اگر خدا بخواهد، می تواند حتی همان بینش و بصیرت ِ آدمی در هنگام ِِ"کسب" [ یعنی زمانی که خداوند هر دو جانب بد و خوب ِ اجرای فعلی را در ضمیر انسان آشکار می سازد و او را مخیر به انتخاب یکی از این دو می گرداند] را نیر از وی سلب کرده، وی را کورکورانه به اجرای حکم ِ قُدَر بر انگیزد.
رضا بی شتابدلِ صنوبری1 با یادِ تابستانِ سالِ ۶۷... دلِ صنوبریِ گُلشنی
که خفته در نهفتِ خاک
چو دانه سینه چاک وُ پاک
دوباره سبز می شود
سالم یوسف جبران "به جای مرثیه" ترجمه: حسن عزیزی بلند قامت و زیبا بود ،
چون نخل.
خنده اش صمیمی و پاک ،
چون یاسمن .
برزین آذرمهرپیر عنکبوت ها... پیر عنکبوتها
- کابوس شان نه غیرِ ناقوسِ رنج و کار-
ترسان از این که گردند
یکروز تار ومار...
مجید خرمینرگسی ـ پروانه پوسید ،
آلبا لو مُربا شد .
عنکبوت تارتنید ،
پیراهنی ریسید .
شلوار جین در استخرخیسید ،
محمد احمدیانزمانی اما یک هوای خوب مرا خوشحال می کند
دیدن چهره ای در من شادی بر می انگیزد
سقوط دانه های برف را زیبا می یابم
پاییز مرا به وجد می آورد
برزین آذرمهررهایی «کار»، چنان گرگِ هار ،
از تو بر آرد ، دمار
بختک «سرمایه »را
گر نسپاری به دار!
مرضیه شاه بزازبار دگر گریختم دلدادگی . . . .
مرا از او گریزی در انتها
باشد یا نباشد
لحظه را سرودم
و از آن هیبت عتیِق،
بر انتهای تونل، نشسته به انتظار
اینبار نیز گریختم
ویدا فرهودیای شیر زن حرفی بزن (برای سیمین بانوی غزل) شعر تو آتش می زند بر انجماد گفتگو
اکنون چرا لب بسته ای؟ شعری بر این ماتم بگو
چون پیش تر ای نازنین، اندوه هستی را ببین
در رفتنت تا بغض مان این سان نماند در گلو
ابراهیم هرندیطبيعت، فرهنگ و دين در شعری از سيمين چشم انداز ادبی در هر زمان و مکان، در پرتو ذهنيت همگانی مردم آن زمان و مکان شکل می گيرد. اين چشم انداز در فرهنگ دينی به رويارويی نيک و بد کشيده می شود. از اينرو، ادبيات و هنر در فرهنگ های دينی هماره درباره نبرد نيروهای نيک و بد است و در حماسه های بزرگ تاريخی، هماره اهورا و اهريمن، خدا و شيطان، فرشته و ديو، رستم و اسفنديار.... نمادِ حق و باطل می شوند و روياروی يکديگر می ايستند.
برزین آذرمهربر مرغ تو فان نیست آیا؟
موجی نه جوشا
مَدی نه پیدا
دریا ندارد شور دریایی دریا
چون برکه افتاده هم از پا و
هم از نا
آن موجهای بر خروشنده کجا شد؟
اشرف علیخانیمحصورم نکنید! من با ستاره های سرخ الفتی دارم
و در کوچه های تیرهء انجماد
به ماندگاری برج سیاه قساوت
بی باورم....
سارا حافظی صافیبعضی ها نباید بروند... بعضی ها نباید بروند و سیمین ِغزل، یکی از آنان است.
سیمین ِ کیفیت، سیمین ِ ماندگاری، سیمین ِ ناسازگاری با عقب ماندگی و نادانی؛ و سیمین هست و سیمین نمی رود برای نسل خودش، نسل پس از آن و نسلی که من و مای آن، از پیش از بزرگسالی تا بحال به هجرتیم و در تبعیدها.
علی اصغر راشدانخانه غزل خانوم اصلا وابدا خیالات ورت ندارد که ازش تعریف می کنم . چرا؟ هم کانونی بودیم،ادب حکم می کرد، رمانم از زیر چاپ اول که درآمد زیر عنوانش تو صفحه اول نوشتم وامضا کردم و تقدیمش کردم. قبلا درباره کتاب هائی چیزهائی نوشته بود. از طرز نگاه و دیدگاه هاش خوشم می امد. چندماه گذشت .یک شب بعداز جلسه کانون تو پیکان یکی ازهم کانونی ها می رفتیم.اشاره شده بود تارساندن خانم ها به خانه هاشان تنهاهاشان نگذاریم و تو راه کمابیش هواشان را داشته باشیم.
طاهره بارئیدختر خیام گفته می شود ریاضیدان جوانمان در ابتدا شیفته نویسندگی و داستانسرائی بوده و هر کتابی در این زمینه دستش می رسیده، می خوانده است. بعد ها توسط روایت داستانگونۀ برادرش از یک راه حل ریاضی، که مریم نوجوان آنرا "زیبا" می یابد، به این رشته علاقمند می شود. و من با خودم می گویم: "اینکه خیلی ایرانی ست". جستجوی زیبائی! سر ذوق و شوق آمدن از زیبائی!!
یاور استوارغمم کجای گذارم؟
در سوگِ سیمین
غمم کجای گذارم، عروسِ باغِ غزل رفت
عروس باغِ غزل رفت و چلچراغِ غزل رفت
در این زمانهی کور و کر نشسته به ماتم
غزالِ چابکِ گویش ز باغ و راغِ غزل رفت!
رضا بی شتاببانو مَرو! در سوگِ سیمین بانو بهبهانی بانو زِ شهرِ شعر می روی، تو مَرو
این سرزمینِ زخم خورده می خواهدت هنوز به تمنا
می نامدت هنوز به تمنا
ماه بانو! شقایقِ شب های تارِ ما، تو مَرو
محمد جلالی چیمه (م. سحر)سیمین نمُرد و نمیرد ! خبر آمد که مُرد سیمین جان
رخت ازین خانه بُرد سیمین جان
روشنی بخش ، جان زیبایش
شمع بود و فسرد سیمین جان
من برآنم که او نمی میرد
که زنی بود گُرد سیمین جان !
دکتر عارف پژمانبه یاد او که غزل آزادی را ناتمام رها کرد...! چه دیدی در افق ای صبح خوش اقبال ،خوابت خوش
رها کردی دل از کوه وکمر امسال، خوابت خوش
به صد حرف و اشارت های پنهان و عیان گفتی
سرای غم نمی ارزد به این جنجال، خوابت خوش
رضا مقصدیصدایت از جنس ِآتش است بخوان! صدای تو خوشتر است زمانه ات همزبان تو
که تا سپیده گُل آورَد ، چمن-چمن در زمان تو
**
رها کن از سینه، عاشقا! ترانه های تپنده را
که دل، به عشق تو می تپد، به جان ِعاشق، به جان تو
مهدی استعدادی شادسیمین بهبانی و مسئلۀ شهر ادای احترام به سیمین بهبهانی در معمارى مسلط بر زيستبوم ما، كوچه در كنار خانه، مكان امن است. اين احساس، حتا به رغم گسترش دامنه ى شهرهاى ايران و مثلا غولشهر گشتن تهران، هنوز در جان و روان ما جارى است. همين امر نيز علت تمايز فضاى خانه و كوچه با خيابان و ناحيه است. چنان چه با اين تفاوت مكانى، يك احساس ايمنى در آدم به مثابه دافعه ى عذاب شلوغى و دغدغه ى سرسام شكل مى يابد. بدين ترتيب خط فاصلى در ما به صورت خواست حريم شخصى و پوشش خصوصى در برابر دلهره ى ملأ عام و ميدان فراخ ايجاد مى شود .
مجید خرمیپروانه پیراهنت پروانه داشت
توبا یک سیب
میان عطرِ کف دست
نرم گا م برمی داشتی
درمشامِ گل ها .
|