علی اصغر راشدان استانبول از کنترل پاسپورت می گذرم، از در بزرگ تمام شیشه ی پشتش بیرون می زنم. سالن چند برابر شده فرودگاه آتاتورک را می پایم. بازار شامی شده، لبریز از انواع فروشگاه ها. سمت راست صندلی های نیمکت مانند زیادی گذاشته اند. کنارش کافه استارباکس جاخوش کرده.
کامبیز گیلانیپرده ی نقاشی تکامل با روزهای درگیر
به پای فلسفه
بوسه می زنم.
در تلاطم موج های سنگین هنر
تاریخ گمشده ی انسان را
جست و جو می کنم.
بیژن باران زمان گمشده وقتی از خواب بلند شدم،
هوا روشن بود.
فکر کردم؛ چرتی در بعد از ظهر جمعه داشتم.
ساعت 7 را نشان می داد.
بهروز داودیترانه ى خدا حافظى
ترك كردن
كمى مردن است
اندكى مردن
در آنچه
دوستش ميدارى
رضا مقصدیخُنیاگر ِخجسته ی خونم ! به فریدون فرخزاد نام ترا به اشک نوشتم
خُنیا گر ِ خجسته ی خونم!
خورشید، درکرانه ی چشم ام سرود خواند.
مهتاب، در ترانه ی خشم ام به غم نشست.
در آسمان، ستاره ای از جنس ِ جان مان
بغض ِ بلند ِ هرشبه اش را فرو شکست.
محمد احمدیان(امان)چنان چه روی مدوس عشق باشم چرا مرتب اتنقاد؟
این خانه زشت است
این همسایه خلق بد دارد
این رهگذر پیش پا افتاده لباس پوشیده است
رضا اغنمیسال های مهاجرت
حزب توده ایران درآلمان شرقی
نقد وبررسی کتاب به روایت نویسنده، سفارت ایران درآلمان شرقی : «تنها شش نفر– چهار دیپلمات. یک حسابدار و یک مأمور رمز – درآن به کار اشتغال داشته. دوراننده و دو منشی داشت که همگی ازشهروندان آلمان شرقی بودند». زیرنویس همان برگ امده است که «حداقل دونفراین چهار نفر از خبرچینان سازمان امنیت المان بودند». شرح حمله دانشجویان کنفدراسیون به سفارت، خرابکاری، حضورخبرنگاران، مصاحبه آنها با :« بهمن نیرومند سخنگوی دانشجویان» تا دستگیری و محاکمه و برگرداندن آنها به آلمان غربی که محل اقامتشان بود، آمده است. جالب این که حزب توده اشغالگران سفارت را : «مشتی مائوئیست، جاسوس ساواک و سازمان امنیت آلمان غربی معرفی و آنها را افراد مشکوکی توصیف کرد».
علی اصغر راشدانمریض « البته جنابعالیم عضو تاره وارد خانواده هستی. پنج شیش عضو وارده خانوادگی دیگه م داریم. دو سه تاشون قدیمی و دو سه تاشونم وارده همین چن سال پیشن. نمی دونم رو چه اصلی خودمو با شما خودمونی تر می دونم. می تونم راحت درد دل کنم، حرفاراحت روز بونم جاری میشن. حس می کنم اهل دردی، تو ناصیه ت فهم و درک پیداست. »
نیلوفر شیدمهریاد من تو را فراموش! چراغهایم که خاموشند
و پردهها کشیده
میآیی
آهویی
که علفِ تُنک جلوی در را میچرد
ابوالفضل محققیدر جستجوی یک کلمه سفر نامه کوچک با این نوشته سوار خاتمه می یافت: "تقدیر من این بود که بارها و بارها به دنیا بیایم، و هر بار نیز در جستجوی معنای زندگی باشم! تا امروز که هزاران فرسنگ راه رفتهام؛ هزاران شهر دیدهام، و از میان میلیونها انسان شاد وغمگین عبور نموده ام؛ شاهد عشقها، جنگها، ویرانیها، و درخاک رفتن بسیار پادشاهان وقدرتمندان بودهام، هنوز نتوانسته ام زندگی را معنا کنم. شاید زندگی معنائی ندارد! سَیال و گذرا بودن زندگی، آن را از معنا تهی می سازد، و به اندازه تمام انسانها، معانی مختلف به آن می دهد، که هیچ کدام ثابت و واقعی نیستند. چه میزان این ثابت و جاودانه نبودن زندگی برای من که انسانها را قرن هاست می بینم، آرام بخش است".
ا. رحمانرقص سماع در دریای نور تو هنوز نمی دانی
من هر روز،
قبل از طلوع بیدار می شوم
چشمانم بر خط سرخ شفق
در بی نهایت کرانه ها سیر می کنم
خوآن مادرید فیلم برگردان: رضا علامهزاده چه عالی، آقایان! چه لذتی از این بالاتر! شما خوب میفهمید که فلوریان بعد از اینکه تصمیم گرفت عاشق شود، از خوشحالی در پوستش نمیگنجید. فلوریان ماشین داشت، یک فورد فیِستای قرمز، یک آپارتمان کوچولو در خیابان "مونته لئون" و یک شغل ساده در یک شرکت بیمه که رویهمرفته بد نبود. تنها چیزی که کم داشت همان است که شما خودتان حالا میتوانید حدس بزنید.
س. سیفیعبید و طنزِ موقعیت
گربه در داستان موش و گربهی عبید در نقشی از فقیه، امام جماعت و خلاصه قاضی و مدعیالعموم ظاهر میگردد. ولی این امام جماعت از همان ابتدا فکر کشتار و قتل عام موشها را در سر میپروراند. انگار دیکتاتوری امروزی به اشتباه جایی از رییس جمهور را اشغال کند. به طبع عبید در موش و گربه اندیشهای را تعقیب و دنبال میکند که ضمن آن قاتل در پوششی از فقیه، حسابگرانه بر کرسی قدرت مینشیند تا قتل عام و کشتار مردم بیدفاع را مباح بخواند. توضیح اینکه موشها در داستان عبید نقشمایهای از تودههای بیدفاع مردم را به اجرا میگذارند.
محمدعلی اصفهانیتو از خود، گذر کن، بهانهْ سْت راه! (در سالگرد قتل عام شصت و هفت)
به پا خيز همسنگر همسفر!
جرس بانگ برداشت، آمد سحر
ز تاول ردا کن بيفکن به دوش
سر و پا به دستار توفان بپوش
محمد فارسیلاله های اوین به چاوشان ِ دردِ انسان رهگذرِتپه های اوین
ز لاله ها پرسید
تبار از که دارید ؟
کین چنین افروخته چون آتش جانید
مگر میراث خون ِ سر بدارانید ؟
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
پیشینۀ "نظربازی" و "جمال پرستی"در تصوف و عرفان (۱) بخشی عظیم از ادبیات عرفانی کهن در زمینۀ عشق،به پیوند و همبستگی میان زیبایی الهی و زمینی اشاره می کند . جمال پرستی عارفانه و "نظربازی" برخاسته از آن که در عین حال ارتباط تنگاتنگ و رندانه ای هم با "شاهد بازی" معمول در برخی خانقاه های قرون و اعصار پیشین داشته ، ادبیاتی منظوم ومنثور را برای ما بجا نهاده است،که برای فهم اندیشۀ پدید آورندگان این آثار می بایست به خاستگاه ِ نظری ِ آنها توجه نشان داد. نوشتار زیر کوششی ست ابندایی و اجمالی برای پی بردن به این خاستگاه
مهستی شاهرخیکودک بوده است خانم کودک بوده است خانم!
هنگامِ انقلاب، کوچک بوده است خانم!
از کُشتار کوردستان بی خبر مانده است خانم!
خون های ریخته را به چشم ندیده است خانم!
روزنامه ها و عکس اعدام های گروهی را ندیده است خانم!
پژوهشگر است خانم و سرش به کار خود مشغول خانم!
بهروز داودیكودكانِ كار درد بزرگ تو چيست
دست هايم آقا
خوشحالى بزرگ تو كدام است
خواب هايم آقا
بزرگ ترين آرزويت
ابوالفضل محققیدر جستجوی یک کلمه به شهری در آمد با باروهای بلند و خانه های خشتی که درهای چوبی کوتاهی داشت. می دانست که خانه آن سوار در این شهر است. سواری که قرن ها پیش این شهر را برای یافتن تنها یک کلمه تَرک گفته بود؛ خانه در انتهای شهر، که اکثریت خانههای آن ویران شده بودند، قرار داشت. درب چوبی عظیم که به سختی گشوده می شد. حیاطی مملواز علف های هرز که تمامی خانه را در بر گرفته بود. هیچکس به این خانه نمی آمد حتی کودکان برای بازی.
علی اصغر راشدانکاراکتر هاج واج طعم گیلاس آدمی هاج واج پشت فرمان بلی زرتو شهر می راند. چراتو بلیزرونه پیکان؟ احتمالا مردمثل تمام هاج واجهای پوچ گراواززندگی بیزار، خودرابالاترازهمه ی آدمهای اجتماع میداند. گفتم احتمالا، هنوزهیچ چیزازاین بلیزرسوارنمیدانیم. بلیزرراتومیدانچه ی پرخاک وخلی نگاه میدارد، بیکاره های پاره پوش ، کرد، فارس، لر،عرب وعجم هجوم می آورند، هرکدام دیگری
عیسی صفاطاووس به مناسبت روز خواهر دست هایش را در دستهایم می گیرم، ازدست های من بزرگتر هستند و مانند سنگ پا زبر و خشن. هنگامی که از تعداد بچه هایش می پرسم وارد حیاط می شود و از بین ده ها بچه، بچه هایش را در اتاق ردیف می کند. هشت تا! پیشنهاد می کنم چند روز با من به تهران بیاید. می گوید شوهرش مانند همیشه طفره رفته و بهانه خواهد آورد تا مانع مسافرت وی شود.
مرضیه شاه بزازبا من بگو غزیدن گامهای سبکِ سار بر سبزه ی خیس
و تخم گذاری دردناکِ کبکی در میان بوته ها
و قطره خونی که از زایش می چکد
تا بر بوته ی تمشکِ تابستان بروید
رضا اغنمیحلقه های درهم نقد و بررسی کتاب داستان ازمراسم درگذشت «مونا»، شروع می شود. هنرمند جوانی که خودکشی کرده، اما خویشاوندانش پنهان می کنند. می گویند آِوردوز کرده. نویسنده درنقش صبا همراه مادر و دوست نزدیکش پری ناز درآن نشست حضور دارند.
ا. رحمانگمشدگانی غریب... موجی برخاست،
مژهی دریا به تلالو افتاد
آن نگاه که موج از پیِ موج
به امروز راه می گشود،
از فراز خوابهای همیشه
به فردا آورد
ابوالفضل محققیدو چریک در کارخانه (قسمت پایانی) ندگی چریکی اولین کارش بریدن تمام وابستگی های خانوادگی، رفاقت ها و درست برعکس آن چه می خواست بریدن از خلق بود. فدائی خلق بود اما به محض آن که در ارتباط سازمانی قرار می گرفت بریدن از خلق بود و عدم اعتماد. چرا که مهم ترین بخش از زندگی یک چریک پنهان شدن، زندگی کردن در اختفای کامل، دیده نشدن و شک کردن به همه به هر حرکتی که در پیرامون او بود تا خود و هم تیمی هایش حفظ کند.
|