نسيم خاكسار قصه پردازی در متن های کهن ایرانی همخوانی دو متن بنیاد و نظم بخش بندی قصههای کتاب ابوبکر عتیق نیشابوری بر بنیاد همان نظم قرانی است. و به همان نظم که حکایت پیغمبری داود و نبرد او با جلیات، و ماجرای ورود فرشتگان به هیئت دو برادر برای داوری خواستن از داود، بخش بخش در قران آمده، حکایت اول در سوره بقره و دومی در سوره ص، ابوبکر عتیق نیشابوری نیز" قصهی طالوت" و "قصه انصاری و ثقفی" را در فصلهای از هم جدا میآورد. قصه طالوت را که حکایت نبرد داود است با جالوت، بر بنیاد چند آیه از سوره بقره مینویسد و با جزییات بیشتر که پیوندهای زیادی دارد با همین حکایت در تورات، و داستان دوم را بر بنیاد تفسیر آیهای در سوره آل عمران.
علی اصغر راشداننگهبان بند حمودی قضیه را به افسر نگهبان گزارش می کرد. نگهبانها می آمدند، رو کت و کول سرخو هجوم می بردند، بامشت و لگدا ز در بند بیرونش می کشیدند. می بردندش زیر هشت، ساعتی بعد خونین و مالین پرتش می کردند تو و در بند را پرصدا می بستند که دیگران هم حواس شان راجمع کنند. من و بیژن و سرخوهم اطاق بودیم. با کمک بچه ها می بردیم و رو تخت دراز و زخم و زیل هاش را پاک و باندپیچی می کردیم.
محمد احمدیان(امان)دو راهبرد چه در زندگی شخصی، چه اجتماعی یا سیاسی ما می توانیم دو راهبرد را برگزینیم. در یک راهبرد برای ما تحقق آرزوهایمان مهم تر است تا درست متحقق شدن آن ها. در راهبرد دیگر برای ما درست متحقق شدن آن ها مهم تر است تا تحقق آن ها.
ابوالفضل محققیچمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت هشتم) عروسی سادهای بود. سادهتر از آن را نمیتوانی تصور کنی. بیشتر از سه روز طول نکشید. از خانواده داماد تعداد کمی بودند. اما چه زود با خانواده عروس جوش خوردند. عروسی بیشتر رقص بود و پایکوبی. دهل و سورنا بود و لباسهای رنگارنگ. همه میرقصیدند. از مادربزرگ و عمه عروس تا عموی داماد که مرتب هیوا را بغل میکرد و سینه را جلو میداد. مرد بسیار خوبی بود بارها از سروه خانم تشکر کرد. سروه خانم هم از او بسیار راضی بود میگفت: " باوجود اینکه یک کشاورز ساده بود، اما همیشه هوای من و بچههای برادرش را داشت. بعد از رفتن ما به مهاباد برای تأمین هزینه درس خواندن بچهها قسمتی از زمینش را فروخت و پولش را برای ما فرستاد و گفت سهم برادرم بود حال سهم بچههاست. جوانمرد است! بچهها هم زیاد دوستش دارند".
آبتین آیینهآزادی و خودسالاری ِ کُردستان خجسته باد! تا چشم بر راه ِ دیگران
کُرنشگران ِ بیگانه نباشند
تا سوگ ِ کُردستان*
در باران ِ بُمبهای شیمایی*
سُرود ِ ایستایی ِ خویشآیی
نوید ِ پیروزی گردانند
امید همائیبی تو بی تو سرد است زمین
و ندارد سبزه
سر رستن بر خاک.
دیرگاهی است که گل
رفته از خاطرهُ گلدانها
رضا مقصدیمثل یک سیب ِ تَرَ ک خورده ،هراسانم از چه باید به تو بنویسم ؟
از غروبی که مرا از تو جدا کرده ست ؟
از همان ساعت ِ شومی که نَفَس ها ی ترا
به شب ِ یخزده ی بهمن ، پیوند زده ست ؟
از چه باید به تو بنویسم ؟
ابوالفضل محققیچمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت هفتم) فکر نمیکردم بتوانم پشت دار قالی بنشینم. حوصله هیچچیز نداشتم. سروه خانم گفت: "میدانی، اولین گره را که بیندازی دوست خواهی داشت و دلت میخواهد ببافی، نقش بیندازی رنگها را کنار هم بچینی و نهایت تمامش کنی، درست مثل نقاشی است اما با نخ و پشم. اینطور روزها کوتاه میشود و حواسمان به قالی ." درست میگفت؛ بعد از سالها حسی زیبا داشت در درونم شکل میگرفت.
ا. رحمانبخوان... تو ترانه ات را بخوان،
اما نه با حزینی
از این اندوه سرای دیر پایِ
ستم پیشه گان،
با طراوتی که از
یاس های وحشی دامنه های فتح
ابوالفضل محققیچمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت ششم) تازه عید را پشت سر گذاشته بودیم بهار در خانه آمده بود. گلهای میمونی و بنفشه باز شده بودند. پدرت بعد از دستگیری تو آن قسمت حیاط که اتاق تو مشرف بر آن بود را تنها بوته گل سرخ کاشته بود! سرخ و سفید. خود پای بوتهها را بیل میزد و برای خودش شعر میخواند. هر چه که به یادش میافتاد. گاه ترانهای را زیر لب زمزمه میکرد: " گل سرخ و سفیدم کی میآیی؟ بنفشه برگ بیدم کی میآیی؟" آه میکشید و همانجا پای بوته مینشست. برای او یک صندلی کنار گلها نهادم با یک میز کوچک. گفت: " میخواهی کنار باغچه پسرم تنها بنشینم؟" صندلی دیگری نهادم.
دکتر منوچهر سعادت نوریهما میرافشار: شاعره ای موسیقی دان و ترانه سرا هما میرافشار با بسیاری از خوانندگان معروف ایرانی همکاری داشته است. وی در سال ۲۰۰۵ برنده ی جایزه ی شیر طلایی ایران از آکادامی موسیقی شد. ترانه های هما میرافشار دارای سبکی خاص است. هما میرافشار در کارنامه هنری خود بیش از ۲۵۰ ترانه برای خوانندگان معروف سروده است. وی هماکنون ساکن لس آنجلس بزرگترین شهر ایالت کالیفرنیای آمریکاست. هما میرافشار، دارای دو فرزند است یک پسر به نام کیوان و یک دختر به نام کتایون: بسیاری از تارنماها
ابوالفضل محققیچمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت پنجم) نخستین سالی که به مدرسه رفتی کمد قدیمی را به تو دادیم. با چه دقتی وسایل اندک خود را درون آن چیدی، تشکچهای را روبروی در آن انداختی، در یک طرف را باز میکردی و کف کمد را که در حالت نشسته برابرسینهات بود، تبدیل به میز میکردی و مینوشتی. پدرت چراغ کوچکی داخل کمد کشید. میگفتی: "بابا برایم اتاق درست کرده است".
علی رضا جباریهشدار! برای رضا شهابی و یاران همزنجیرش در زندان رجایی شهر کرج بارها گفته ام و بار دگر می کویم
که گذشتن از جان در پیش ستمکاران
که کر و کور وستمباره و سرکوبگرند
و ندانند سخن جز به ره استبداد،
و نپویند رهی جز ره ویرانی خلق،
بر شما راهروان ره فردای کارگر و زحمتکش،
نیست روا.
نیلوفر شیدمهرطاووس خانوم آن روزها در تابستانهای داغ هم
خود را میپوشاندم
با آن نقش فریبا
گسترده
روی قرمزی پتویم
علی اصغر راشداندرزو اوزالا « تاجائی که حافظه م قد میده، تو فیلمه درزواوزالا راه بلد جنگلای یخزده تایگا بود. زبون جنگل، شیر و پلنگ، گوزن و آهو، برگ و گل و گیاه طبیعت رو می فهمید و باهاشون رابطه داشت. کمک حال هر جانور و حیون وآدم راه گم کرده و گیر یخ بندون افتاده بود، هر درد بیدرمونشونو درمون می کرد. از دور ترین فاصله شاخ گوزن و با تیر میزد. تیرش خطا نداشت. یه گروهان سرباز راه گم کرده رو بارهااز مهلکه و باتلاقای یخزده جنگلا نجات می ده »
رضا اغنمیدوران ناصری
دربازخوانی خاطرات اعتماد السلطنه نقد و بررسی کتاب پیشگفتار از اعتماد السلطنه می گوید: «هفده کتاب ازیادداشت های روزانه ی او را دربرمی گیرد که شانزده جلد از آن به خاطرات او ازشانزدهم ربیع الثانی ۱۲۹۸ تا ماه شوال ۱۳۱۳ قمری باز می گردد. اما جلد قدیمی تراین خاطرات، مستقل از جلدها های دیگر، یادداشت قسمت هایی ازسال ۱۲۹۲و۱۲۹۳ قمری را دربردارد. به عبارت دیگر اعتماد السلطنه ازسال ۱۲۹۳ تاسال ۱۲۹۸ قمری به مدت پنج سال ازنوشته روزنامه ی خاطرات دست می کشد».
ابوالفضل محققیچمدانی در یک کمد قدیمی (قسمت چهارم) به خانه آمدهام. میدانم دوست نداری که به خاطر تو خانه رنگ ماتم بگیرد. همیشه میخندیدی. هنوز صدای خنده تو و دوستانت را از اتاقت میشنوم. صدای صحبتهای بیپایانتان. نمیدانم بعدازاین همه خواهم توانست استانبولیپلو که تو دوست داشتی درست کنم ؟ آیا از گلویمان پائین خواهد رفت ؟ داخل اتاقت نشستهام. از پنجره آفتاب کمرمقی به داخل اتاق میتابد. به ردیف کتابهای چیده شده داخل کتابخانهات نگاه میکنم. بهعکسها؛ به عکس دستهجمعی که نمیدانم در کدام کوه گرفتهای؟ چند نفر از این دوستانت باقیماندهاند؟
س. سیفیاز بوسههای حافظ تا بوسهپرانیهای ایرج حافظ در دیواناش ۱۶ بار واژهی بوسه را به کار میبرد. جدای از این ترکیب "بوس و کنار" نیز سه نوبت در دیوان او انعکاس یافته است. اما او در تمامی این نمونهها به معنای متفاوتی از بوسه و بوسیدن دست مییابد. همچنان که ضمن شعرهایی که در دیوان حافظ ارایه میگردد، بوسهها به دو گروه حلال و حرام تقسیم میشوند. انگار بوسه جنس و متاعی به حساب میآید که هرگز نباید به این جنس و متاع در معاملهای حرام دست یافت. اما شاعر گاهی حاضر میشود که در این معاملهی نه چندان کاسبکارانه، برای یک نوبت بوسه، جان خود را هم به عنوان بها به معشوق بپردازد. به واقع اقتصادِ بوسه در نگاه حافظ تا به آنجا اهمیت مییابد که او میپذیرد که در این مزایدهی احساسی و نابرابر از جان خود هم صرفنظر نماید.
گیل آواییچهار پاره شعر از کدام فاجعه می آیی!؟
که بازخنده هایت هم می گریند!
پنهان چه می کنی!؟
هنگام چشمهای تو به هزار فریاد می گویند!
سوگهایت را می گریم هنوز!
ابوالفضل محققیچمدانی در یک کمد قدیمی (قسمت سوم) پسر جوانی چمدان طوسیرنگت را برداشته است و در کنار من حرکت میکند. نمیدانم شاید دیوانه شدهام! احساس میکنم در کنارم حرکت میکنی. حتی گرمی نفست را حس میکنم. میگویم: "لطفاً چمدان را به من بدهید!" جوان سخنی نمیگوید. چمدان را میگیرم، روی سینهام فشار میدهم، گوئی قلبی درون آن میزند. ماشینی جلوی پایمان میایستد. " بفرمائید من شما را به خانه خانم شریفی میرسانم. " سوار میشوم ویکی از مادران مادر حمید نیز کنارم مینشیند بیاختیار سرم را بر شانه مادر حمید میگذارم و گریه امانم نمیدهد.
ناصر رحمانی نژادمی اسکاف، بازیگر سوری در برابر سیاستمداران ما به لحاظ اضطراری ترین نیاز، نگاهمان به اروپا برگشت. ما فکر کردیم: اروپا به ما کمک خواهد کرد. اروپا ما را نجات خواهد داد. اروپا به این جنگی که علیه مردم سوریه آغاز شده پایان خواهد داد. اروپا به سرکوب شدگان و پناهندگان امنیت خواهد داد. اما هنگامی که روشن شد اروپا نمی تواند یا نمی خواهد به این جنگ پایان دهد، فرار آخرین امید ما شد. ما مطمئن بودیم که آنها ما را خواهند پذیرفت، و قوانین ابتدایی آنها و معاهدات بین المللی اجازه نخواهد داد که دست رد به سینه مردم سوریه بزنند. اما ناگهان فرودگاهها هدف هایی دست نایافتنی شدند، دفاتر فروش بلیت آستانه های عبور ناپذیر شدند. هزاران نفر تنها در برابر یک انتخاب، یعنی راه اقیانوس، رها شدند. مرا باور کنید. سوری ها دریای مدیترانه را هزار سال است که می شناسند.
ابوالفضل محققیچمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت دوم) دیروز هم نامت خوانده نشد .هم خوشحالم هم مضطرب و بلاتکلیف . این بیخبری دارد از پایم میاندازد .هیچچیز بهاندازه بلاتکلیفی دردناک و کشنده نیست .مرتب به خود دلداری میدهم .اما ته قلبم لبریز از وحشت است . توان دلداری مادران دیگر را ندارم !با آنها میگریم اما تمامی حواسم متوجه توست.
ویدا فرهودیزندان اگر چه سنگی... *(پیشکش مبارزان زندانی میهن) آید خبر از ایران، این باده نوش بادت
هر ماتمی که داری در دل، خموش بادت
بر بال بیقرارت رو تا خزرشتابان
خیزاب استوارش در گوشِ هوش بادت
جهان آزادشهریورانه ی ۹۶ اي بادِ نرمِ بامدادِ كوهساران
ابرِسپیدی را بباغ ما بباران
ابری که موجی سبز و شور انگیزو دانا
از بارشش گردد روان در جویباران
ا. رحمان...گلوی سحر را می شکافند ماه می تابد که شبِ کوه
ظلمت دیر پا یش را
دوام آورد
صخره گنگ،
در این شب دلواپسی
سخت آرمیده تنها_
|