آزاده بی پروا امروز باز هم در دست آینه سیب دیگری است امروز
اما من پٌرم
از هزار طعم عسل
هزار رنگ موم کندوی خیالم
که از سقف ترک خورده ی دیشب آویزان بود
از کنار شنبه ای دیگر
آرام می گذرم
کامروز حسنیآن که می رود ، نه بهار بیداری ما ،
سرمای سوزان زمستان ظالمان است ، اگر
دلهایمان را
به درخت صبر سبز سپرده ایم
مبادا از یاد ببرید! که آن را به پاییز سپرده ایم
ما
خاموش ننشسته ایم ،
علی آلنگاندکی در باب هماغوشی "فروغ فرخزاد"
با شاعر دانمارکی" تووه دیتلیوسن"...! "دیتلیوسن" نیز به مردان عشق میورزید و این عشق را از جمله منشأ احساس، تفکر، حرکت و درک خود قرار میداد. دیتلوسن و فروغ در پرخاشهایشان عموما مردان خود را مورد تهاجم قرار نمیدادند، و از "خصوصی کردن" چنین افکار و احساساتی جهان شمول اجتناب میورزیدند. این شیوه علی الخصوص در نزد دیتلیوسن بسادگی و روشنی قابل رویت بود.
سیمین بهبهانیبرای سیمیندانشور سووشون را دخترم ارمغانم کرد
پسین
آغاز کردمش
ــ حکایت درد:
لالهزاران سرخ
آفتابگردان زرد...
رضا مقصدی
میخانه ی مکدر می بینمش
از پشت ِ یک حصار ِ اساطیری
قد می کشد به دیدن ِ زیبایی.
بر سینه ی شکسته ی گلدان
طرحی می افکَنَد
از رمز و ُ راز ِ عشق ِ شکوفنده ، از ازل
عشقی که در جهان ِ ابد ، جاری ست.
محمدعلی اصفهانیبا ساکنان ساحل فردا ای ساکنان ساحل فردا !
بر پرچم هزار رنگ پيشباز ما بنويسيد:
ما
ديگران نبوديم.
شهاب طاهرزادهبوسه بوسه
!کلید یگانگی ست
مثل اینست
که من
قلبم را با تو تقسیم کنم
محمود علی آبادیوطنم حتي اگر
در چاله اي مرا دفن كنند
يا كه
اين تن را قطعه قطعه اش كنند
هر قطعه اش در نقطه اي دفن كنند
جهانگیر صداقت فرخیّامی به چند روایت گیرم که به کار خویش استاد شدی
چندی ز فراوردهی خود شاد شدی
فردا چه ثمر بری ز بار و بر خویش
وقتی چو غبار راه بر باد شدی .
علی اصغر راشدنکارگاه ادعای درویشی و خاکسترنشینی می کنی، اما با هزار کلک و ایما اشاره و قر و قمیش خودتو بالاتر از استاد جا می زنی مرد رند روزگار! لبخندای ملیح پر معنا می زنی، لغتای قلمبه- سلمبه به خورد مردم می دی، قیافه ستاره های سینمارو به خودت میگیری ،همه جا تو همه جا با هزار پیچ و خمای رندانه به تماشا می ذاری که بگی تو سراسری هستی، خیال می کنی من از این گوشه- کنایه ها و اشاره ها چیزی حالیم نیست؟ خودتی! اگه سال به دوازده ماه تو کاغذپاره ها وول نخوری، به درد هیچ کاری نمیخوری، حتی واسه گدائی کردنم عاجزی!
یوسف صدیق (گیلراد)امنیت
ماه کوتاه میشود.
سال آب میرود.
مثل عمری که
زیر چتر رادیواکتیو،
از هجوم بارانهای اسیدی
می گریزد.
بیژن باران درنا بر تک پای کشیده،
پر خاکستری آبی،
نوک بلند در امتداد گردن با وقار
با دیدگان تیز، آب را میبیند در لغزش مار
رضا بی شتابسخنِ آخر بی پناهیم وُ نداریم گواه
سینه سوزان شده از شدتِ آه
باز دنیا به هم افتاده غریب
کودکان یوسفِ افتاده به چاه
نوشین شاهرخیبه مناسبت شصتمین سال درگذشت ملکالشعرا بهار گفتوگو با دکتر شهین سراج عمدهترین زمینهی پژوهشهای بهار را زبان و ادب فارسی برمیسازد. فکر میکنم همگان با کتاب سبکشناسی او که پژوهشی ژرف است در تاریخ تطور نثر فارسی آشنائی دارند. غیر از این باید به پژوهشهای او در زمینهی ادبیات پیش از اسلام و زبان پهلوی اشاره کرد؛ و دیگر باید از متنهای قدیم فارسی نام برد. بر این سیاهه باید کتاب بسیار مفید او به نام «تاریخ احزاب سیاسی و انقراض قاجاریه» را افزود که حاصل اندیشه و تأمل بهار در شرایط سیاسی زمانهاش است.
رضا بایگانخوش بختی ساده من همین جا هستم
لب جوی
و زمان بی حرکت گشته
از حسرت خوش بختی من
همین جا
لب جوی .
آزاده بی پرواآخرین تک شاخ اینجا همه, هر روز ,هر لحظه
منتظرند
که آخرین تک شاخ بیاید
و با نام جادوئیش, آزادی
همه ی بندها را بگسلد
و آتش نعره ی دیوان را
به خاکستر تبدیل کند
مجـيـد فلاح زادهبنیادهای اساطیری طبیعتِ طبقاتی ـ جنسِی
شعِرحافظ از آنجا که انسان از تاریخ و گذشته اش هیچگاه جدا نیست، به ویژه اگر انسان هنرمند، و آنهم حافظ باشد، جستجویی عمیق تر و پرحوصله تر، مارا به رگه های از شعر حافظ می رساند که هرچند نادرند و صورت غالب را در شعر شاعر ندارند، اما بارقه هایی از دوران های نخستین و دومین اساطیری را می تراوند که امید و راهگشای آینده، یا حافظه ای از گذشته ای بس دور و، شاید، آینده ای بس دورتر توانند بود:
گیل آواییاگر فراموشم کنی برگردان دو شعر از پابلو نرودا بیاد آر
که در آن روز
در آن ساعت
دستانم را بلند کرده ام
و ریشه فرو می نشنید
در جستجوی سرزمین دیگری
مـه نـاز طالبی طارییک شعر همیشه پرسشیست که در آن خود را جستجو میکنیم چکیدهای در موردِ گُتفرید بِن (Gottfried Benn)، و جایگاهِ او در ادبیاتِ آلمانی، به انضمامِ ترجمه و بررسیِ یک شعر از او او در این نوشتهها و تلاشها بخصوص موفق میشد معناها، و ترکیبهایی که تا آن زمان "به هم نامربوط" تلقی میشدند را به یکدیگر نزدیک کرده، و حتا عباراتِ جدیدی واردِ اشعارش کند. تأثیرِ ژرف و مهمِ بِن در شعرِ آلمان را نیز باید بخصوص در شعرهای همین دورهی او جستجو کرد.
علی صدیقیجذابیت های ماندگار یک مولف بخش سوم /پایانی دوری گلستان از حزب توده ، پیش از هر چیز در مخالفت با گفتمان ادبی حزب ، با ادبیات " رئالیسم سوسیالیستی" آغاز و آشکار شد. چنان که از گفته های گلستان پیداست، او پیش از آن که با سیاست های حزب و باند بازی های درون حزبی به مخالفت برخیزد، با نگرش زیبایی شناختی متفاوت خود از هنر و ادبیات حزبی، در برابر ارزش های یونیفورمه آن حزب قرار گرفت.
جهانگیر صداقت فر" انتحار " رازهایی هست؛
می پنداشت:
در پس این ماجراها ماجرایی هست؛
شاید آنجا
- در پساپشت زمین ما -
خدایی هست.
جواد پارسایگل پژمردهی زندان دل من پرخون است و میشکافد از غم
در رثاي گلِ پژمرده ز قهر ریای مذهب.
در رثایِ
نفسي ايستاده
و نگاهي كه در آن، سوسويِ انتظار بود
شهاب طاهرزادهانسان سومین جهان سرنوشت نخواست
که باد از مرزهای ما بگذرد
یا خواست
و باد مرزهای ما را نشناخت
آبتین آیینههم میهنانم در رُخشاره ای رُخ ِ رُخداد ِ تهمتنی را دیدم
پای در زمین فرونشانده بود
تا توپخانه ی گردان ِ دیوان ِ الله اکبر را
از زمین به خانه ی سنگ ِ سیاه پرتاب کند
کامروز حسنیفردا ، روز رویش دانه های سبز ماست خواب بعد از بیداری با روشنایی همسایه نیست سرزمینم ،
آنگاه که در آغوش تو هستم
رنج های دنیا
از من دور است ،
|