logo





" انتحار "

جمعه ۲۶ فروردين ۱۳۹۰ - ۱۵ آپريل ۲۰۱۱

جهانگیر صداقت فر

رهنورد خسته لختی بر ستیغ صخره یی در انحنا‌ی جاده استاد،
دست خود را سایبان کرد و به چشم انداز پیشاروی
خیره شد با بغضدردی در گلوگاهش:
زندگی‌ تا دور دید جلگه‌ها و تپه‌ها می‌‌رفت
آسمان در نیلی خود غرق لذت بود
در هوا‌ی نیمروز عطر طراوت بود.

*

آفتاب از گرمی‌ مرداد
تن‌ به با د مشرقی می‌‌داد.

*

در سراشیبی غزالی‌ با کلی سرگرم بازی بود؛
رود آرامی زپیچ صخره خود را تا فرود پیش پا می‌‌ریخت.

*****

در خیالش راز‌هایی‌ بود:
این غرور آوار-
این آبشار-
از بلندا تا حضیض خاک سرخورده چرا می‌‌ریخت
آبشار شط شده
از پای صخره تا کجا می‌‌رفت
تا کدامین قریه آیا، تا کدامین شهر
تا کدامین کوچه ها‌ی آشنا می‌‌رفت؟

*****

راز‌هایی‌ هست؛
می‌ پنداشت:
در پس این ماجرا‌ها ماجرایی هست؛
شاید آنجا
- در پساپشت زمین ما -
خدایی هست.

*****

باد
بوی غم می‌‌داد.
مرغکی پر می‌‌تکاند آن دور
بر سر سنگی‌ کنار آب.
نبض خیس لاله‌ی کوهی ز پشت مخمل گلبرگ پیدا بود
قلب عریان زمان می‌‌زد
زندگی‌ زیر علف‌ها بود.

*

غم در اعماق وجودش مثل سکر جرعه‌ی درد شرابی تلخ،
شیرین بود.
پیش رویش تا افق پهن زمین از لاله خونین بود.

*****

در سکون لحظه یی،
تنها و بی‌ امید، سرخورده
رهنورد خسته جان
دل‌ زین جهان بر کند؛

در غروب غربت آنجا،
بر چکاد با د
همسفر با آبشار، از اوج
تن‌ به خاک افکند.

*****

بره آهوی جوانی‌ بر لب آب از هراس مبهمی رم کرد؛
کرکسی در شیب تپه بال می‌‌گسترد.

*******

جهانگیر صداقت فر
باز نگری: بلودر- ۴ جولای ۲۰۰۱

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد