{
خاطرم نیست که این جمله از کیست و کجا خوانده ام .}
«خوشبختی وجود ندارد ، تنها لحظاتی هست که ادم احساس می کند خوشبخت است »
من همین جا هستم
لب جوی
و دوپایم فرو رفته به آب
جاری نهر چه لطفی دارد ، بر من پیر .
من همین جا هستم
لب جوی
و زبانِ جاری آب ، چه خوش آواز است .
من همین جا هستم
لب جوی
و چه خوش می رقصند ، ماهیانِ همه یک دست قرمز .
من همین جا هستم
لب جوی
و چمن ، فرشی خوش رنگ و صبور
و تن خسته من
چه راحت شده از درد ، واپس مهرِ چمن .
من همین جا هستم
لب جوی
و زمان بی حرکت گشته
از حسرت خوش بختی من
همین جا
لب جوی .
المان۱۸اپریل ۲۰۱۱
رضا بایگان
reza@ baygan.net