اسد سیف روایتگر هستی انسان ایرانی داریوش شهامت این را دارد که اعلام دارد؛ "خسته اما رهرو"* است. هرچند زخمین و خسته از گذشته است، اما راه هنوز در پیش می باشد و زندگی ادامه دارد. او در زیستگاه کنونی در می یابد که دوران "تیراندازی" و "زندانی" را پشتسر گذاشته، پس از "وطن تبعیدگاه" می نویسد و در ادامه، به شرایطی می رسد که "پایان یک عمر" آفریده می شود. "پایان یک عمر" پایان یک زندگیست، پایان یک گونه از زندگی، زیستن بی آنکه زیسته باشی، داستان مردی که با پیروزی انقلاب، هنوز آزادی را حس نکرده، مجبور است به زندگی مخفی روی آورد و در نهایت از کشور بگریزد.
رضا اغنمیاقتدارگرائی ایرانی درعهد قاجار نقد و بررسی کتاب نویسنده در فصل اول، از زنده یاد غلامحسین صدیقی به نیکی یاد میکند : «تقاضا شد تا سمت وزارت علوم و آموزش عالی را بپذیرد» ایشان نمیپذیرند. پس از اصرار زیاد میگوید : «من چنین سمتی را نمییذیرم چون تاریخ خوانده ام.» صدیقی با تاریخ ایران و جهان آشنا بود. روابط اجتماعی – سیاسی کشور و عوامل نفوذی وطبقات را به درستی میشناخت، همچنین اصحاب مسجد و سجاده را. بارآمده از دل مردم بود. نبض فضای حکومت نوپا دست ش بود. می دانست که زمانه زمانۀ دستاربندان است.
علی آلنگ" عادت " آقای سالوادور : چرا با وجود اینهمه بحران مردم در آرامش اند؟
آقای سرشت : خب ، ممکن است بحرانی در کار نباشد!
آقای سالوادور : چرا هست ، میدانیم که هست!
علی اصغر راشدانعسل خالص! آره جون شوما. همین الان فرستادم خذمت تون. نیم کیلوازاون خرمای اصل اصل. جون حاج آقا. عینهو عسل خالص! طلای نابه لاکردار. اختیاردارین حاج آقا. من و دروغ،اونم واسه شوما! کی کم گذاشته م که این دفه ی دویمش باشه،ها؟ بعداینهمه سال خذمت دیگه این بدگمونیاازشوما بعیده حاجی آقا. جنس ناخالص،اونم واسه شوما!این حرفونزنین ناراحت میشم جون حاجیه خانومتون. آخه اینونگین حاج آقا. سالای ساله خودم وبربچه ها شیشدونگ کمربسته یم، بازم بقاعده ی کافی امتحان پس ندادیم؟ توکدوم یکی از اونهمه مارموریتا کم و کاست گذاشته م و کوتائی کرده م که این یکیش باشه؟
محمد بهارلوشهرزاد معاصر ماست داستان گونهاي معارضه است، معارضة با خود و سرنوشتِ خود. ما مينويسيم تا با تقديرِ خود در بيفتيم، يا آن را به عقب بيندازيم . همة تلاش شهرزاد، مادربزرگِ قصهگوي ما، در نمونهوارترين قصهسرايي در ادبياتِ جهان، يعني هزار و يك شب، معطوف به همين مبارزه با تقدير است. احتمالاً هيچ نويسنده و روايتگري، همچون شهرزاد، هشدار و نهيب تقدير را اين گونه به گوش جهانيان نرسانده است، و از همين رو است كه، به گمان من، شهرزاد را بايد نمايندة زندهترين و پايدارترين خصلتِ انساني در ادبيات دانست.
رضا بی شتاباوناسیسِ مُعَمّم
رهبری بی کَلّه داریم وُ کلیم
چون نخود در آش وُ روغن در حلیم
او ولیّ وُ با کلاهِ مخملی
فقرش اما فخر وُ بازی پانتومیم
بیژن باران مساحی شعر فارسی کارکرد شعر در جامعه چیست؟ چرا کسی شعر میگوید؛ چی توی شعر است؛ چرا کسی دیگر آنرا میخواند؟ آیا ساختار روی معنی شعر تاثیر دارد؟ شاید بتوان فرمول ارسطو را در باره سخنرانی برای آغاز پاسخ به این 3 پرسش مرور کرد. پس فرمول ارسطو دال بر شخصیت، هیجان، منطق سخنران را میتوان اینگونه بر شعر منطبق کرد: اندکی از شاعران میخواهند خواننده را باحترام دانش خود بتواضع درآورند. بسیاری می خواهند عاطفه خواننده را تحت تاثیر قرار دهند. اندکی دیگر از شاعران میخواهند خواننده را قانع /اقناع کرده شعر خودرا منطقی ارایه دهند.
احمد لنگرودی (فردایی)سه شعر عاشقانه جرقه ای ناگهانی
یک آسمان ستاره می نشاند
و در عبور راه ستارگان
در تششعه گذرراهی
در آسمان دیده می شوم
ه . لیله کوهیعالم هپروتی و حواشی اش align="left">چی؟ داستان طیاره و جنس و افغانستان چی بود! ای بابا،تو هم که هیچوقت تو باغ نیستی افغانستان که افغانستان است جنس افغانی هم که از قدیم مرغوبیتش شهره آفاق بود. آن زمان، زمان بچهگی هایم یا زمان جوانی هادی خرسندی می گفتند جنس اعلاء سناتوری! اما امروز می گویند قهوه ای سوخته ی حوزوی. آها تریاک را می گویی؟! پنه په
مهستی شاهرخیزندگی زنِ هنرمند در تبعید
شرایط هنرمند در تبعید و موانع ناشی از آن کم نیست. بیان خود به زبانی دیگر و حرف زدن به زبانی که مالِ تو نیست و از ابتدا، از کودکی آن را نیاموخته ای، ساده نیست. به فکر کردن و به حرف زدن به زبان دیگری عادت نداری و اُخت نیستی و نوشتن هم مثل حرف زدن می ماند.
علی آلنگ"حق نیمه مسلم!" نرم نرمک در سفر شد یک وزیر
نرمشِ رهبر ببرد سوی خبیر
قهرمانیها بکرد و عده داد
خنده بر لب دلهراسان در ضمیر
یوسف صدیق (گیلراد)چهار شعر از مجموعه شعرهای «بانگ خاکستر» زبان مادریام فارسی ست.
رمانتیسم را دوست دارم.
همه فصلهای زندگی ام، رویایی اند.
فقط نمی دانم چرا خون میچکد
از بال فرشتگان همزبانی
که فصلهایم را به هم میدوزند.
برزین آذرمهرتا کی یاران؟
گشته دریا خشک ساران ،
خون مرده دارد چهرهای دخت بهاران
نز خند ه ی نوروزیاش کم تر نشانی
نه شاخههای گل فشانش ،مژده گویان ،
تا کی یاران؟
علی آلنگچگونه بحث کنیم؟
از توضیحات غیر ضرور پرهیز کن! سوالاتی در جهت شفاف تر کردن موضوع مطرح ساز! نظریات و فاکتها را از هم تمیز بده!
این جملات رئوس مطالب پیشنهادی خانم پروفسور " لویزه شو راسموسن" مشاور ویژه در "تکامل و کیفیت ارتباطات " است.
زهره ستودهفی فی از خوشحالی زوزه می کشد درباره :" شاهکار ناشناخته بهمن محصص" فیلم "فی فی از خوشحالی زوزه می کشد"، مروری بر دو ماه آخر زندگی بهمن محصص نقاش و مجسمه سازحماسی "هنر مدرن ایران" است. این هنرمند برجسته معاصر بعد از سی سال گوشه گیری و تبعید خود خواسته، آمادگی اش را برای خلق آخرین شاهکار هنری اش که توسط دو ایرانی سفارش داده شده بود، اعلام می کند و این پیشنهاد، او را بتدریج به سمت خلق "شاهکاری ناشناخته " به پیش می برد.
س. سیفیرقص ایرانی در افسانهای ایرانی که آن را با درونمایههایی از استورههای سریانی و سامی درآمیختهاند، از بانو و یا ایزدبانویی به نام ناهید گزارش میگردد. در گزارههای سامی این افسانه ناهید با ایزدانی به نام هاروت (خرداد) و ماروت (مرداد) آشنا میشود که از آسمان به زمین آمدهاند و ادعای نوسازی و فرشکرد جهان را در سر میپرورانند. اما هاروت و ماروت (خرداد و مرداد) مقابل عشق ناهید تاب نمیآورند و میل و خواهشی زمینی را پی میگیرند که در نهایت با او در میآمیزند. تا آنکه جمع عشاق سهگانه به خشم خداوند سامی گرفتار میآیند و خداوند هم هاروت و ماروت را در چاه بابل به بند میکشاند. ولی ناهید به اتّکای اسم اعظم و یا جادویی که از همین ایزدان آسمانی (فرشتگان) آموخته بود، به آسمان گریخت و همچون ستارهای شیواره در آسمان سُکنا گزید.
ابوالفضل محققیدر آن خیابان سه دکان بود ... خیابا نی بود که نام بزرگترین خان منطقه را برخود داشت .خیابان ذوالفقاری . اما بسیار کم عرض بود وکوتاه. طوری که دو ماشین به سختی از کنار هم رد می شدند. هنوز هم بعد گذشت بیشتر از نیم قرن به همان حالت سابق مانده است. با تعدادی دکان و ازدحام بیشتر. در اواسط خیابان میدان کوچکی بود که اگر درست به خاطرم مانده باشد قنات جاج اعتماد از آن رد می شد. یک کاریز بزر گ که چند پله می خورد.آب آشامیدنی محل را تامین می کرد. بعد ها یک حوض سیمانی آبی رنگ، بشکل صدف وسط آن گذاشتند. اندکی بالاتر از میدان سه دکان، کنار هم قرار داشتند: یک خیاطی، یک نجاری و یک کارگاه نقاشی.
شهاب طاهرزاده!فاصله می میرد فردا
خورشید سحر
این زمین را پاک می کند
و فاصله ها
... به پای پرتگاه می رسند
رضا بی شتابتنپوشِ روشن با یادِ غلامحسین ساعدی بیهوده می گویی برو
از شهرِ خود از خاکِ خود
«گوهر مراد»م، کیمیا
با واژه ها تابان شدم
تابان تر از هر آسمان
من چشمِ هوشیاران شدم
مهستی شاهرخیساعدی سناریست به مناسبت سالگرد غیبت غلامحسین ساعدی از صحنه سناریو نویسی ساعدی به دهه چهل بر می گردد. آغاز سینمای مولف در ایران بر اساس آثار نویسندگان ایرانی در دهه چهل است. در دهه سی و چهل، برخی از نویسندگان ایرانی جذب سینما شدند و به جای دنیای پر از سانسور و خفقان آوری که بر کلمات تحمیل می شد زبانِ تصاویر و سینما را برگزیدند. ابراهیم گلستان و بهرام بیضایی و غلامحسین ساعدی و ناصر تقوایی و پرویز صیاد و علی حاتمی و نادر ابراهیمی و فروغ فرخ زاد و ... خیلی های دیگر از این جمله اند.
رضا اغنمیعرفان در حلقۀ رندان نقد وبررسکی کتاب نام سراینده، سروده ها، و اسم دفتر یا مجموعۀ اشعار، نشان و نشانه هائی دارد که شاعر از پیروان عرفان وآشنا با مکتب دیر پای عرفاست. همو با دفتر تازه منتشرشدۀ خود، علاقمندان را در وادی عرفان با فرهنگِ سنگینِ اندیشۀ هستی و هستی شناسی آشنا میکند. تصویری زیبا برگرفته از تابلو مشهور مینیاتوریست بزرگ، "فرشچیان" زینت بخش روی جلد این دفتر است .
برزین آذرمهربی تو... بی تو،ای نو عروس ِ آزادی!
بد تر از دوزخ است
این وادی!
بی تو هر چه سیاه و سوگ آمیز
هر بهار ی ، غمین تراز پاییز،
علی اصغر راشدانصحنه زیریک پل پرطو ل وعرض یک بزرگراه بابیست سی ستون بتنی کت وکلفت به بلندای حول وحوش ده متر، گله به گله حول وحوش ده کلبه توسری خورده و زهوار دررفته بااشکال گوناگون ومصالح متفاوت عرض اندام میکند. بین دو تااز ستونها کلبه ای ساخته شده از خشت وآجر. سقفش ازحلب و تخته و چوب است، روی همه این ها بزرنتی کشیده شده تا از نفوذ باد و برف و باران به داخل جلوگیری کند. حول وحوش غروب است. فضاراابرهای یائسه خشک و بادهای پرگرد و خاک پائیزی در خودگرفته. ساعات سرشب و حول وحوش خوردن شام است...
دکتر منوچهر سعادت نوریقفس ها و سروده ها و ترانه ها زآه شرر بار این قفس را/ برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته، ز کنج قفس درآ/ نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانم داده بر باد
علی آلنگ"جانشین" آقای براون : فکر میکنید چه کسانی در قیام شرکت خواهند کرد؟
آقای سرشت : کسانیکه به انجام تغییرات نیازمند شوند.
آقای براون : اما این امر ممکن است بسیار طول بکشد.
آقای سرشت : همیشه چنین بنظر میرسد!
|