new/margaret-atwood1.jpg
مارگارت اتوود

نان

ترجمه علی اصغر راشدان

یک تکه نان را مجسم کن. مجبور نیستی مجسمش کنی، نان درست اینجا، توی آشپزخانه، روی تخته ی نان، توی پاکت پلاستیکی‌اش، دراز شده کنار کارد نان است. کارد کهنه ایست که از یک حراجی برداشتی، کلمه نان روی دسته ی چوبیش حک شده. پاکت را باز میکنی، لفاف بسته بندی را میکشی عقب، یک تکه برای خودت می‌بری. روش کره می‌گذاری، بعد کره بادام زمینی، بعد عسل و درهمش می پیچی. مقداری عسل روی انگشت‌هات می‌چکد، عسل را می‌لیسی. خوردن نان حول حوش یک دقیقه طول می‌کشد.



new/bahman-parsa05.jpg
بهمن پارسا

آهو (۳)

... پس از ساعتها جستجو در فروشگاه ها ،وسایل خانه مثل تختخواب، میز و صندلی را دیدیم و خریدیم. همان‌جا فهمیدم که حالا میخری و چندین روز بعد در منزل تحویل میدهند! در عوض، لوازم آشپزخانه و ظروف لازم آسان‌تر تهیه شد و به خانه آوردیم.
یادم هست کار ثبت‌نام من در مدرسه کمی با مشکل روبه‌رو شد. چرایی‌اش را نفهمیدم، اما مانند دیگر کارها آسان پیش نرفت. ولی به هرحال پنجشنبه بعداز ظهر همه چیز درست شده بود و قرار شد که مادر و پدرم مرا جمعه صبح به مدرسه ببرند.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

آتشکدۀ عشق

دلدادۀ اشعارِ توام حافظِ زیبا
ای حافظِ هستیِ زبان روحِ مُهنّا
با حافظ وُ اشعارِ خوش اش رفته سفرها
حافظ تو پناهِ من وُ تنهاییِ گویا



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

مرثیه‌ای برای کودکان غزه

دغدغه‌‌ات زندگانی مردمان محروم فلسطین «نوار غزه» است،شاعر. بنال فلسطین ،بنال. مرثیه‌ای برای کودکان غزه.پیگیر حوادث و رویدادهای تلخ و تراژیک مردم نواحی نوار غزه هستی. با من سخن بگو، چگونه شد که جنگ آغاز گردید ،سازمان حماس چگونه سازمانی است ،از محاصره نوار غزه آغاز کن. از آغاز تهاجم هوایی و موشکی اسرائیل در نوار غزه شاهد قتل عام مردم آن نواحی بوده‌ای. آنجا، آن‌سوی کرانه باختری مردمانی زیر بمباران موشکی اسرائیل ،هر روز، هر ساعت جانشان را از دست می دهند،



new/Laszio-Krasznahorkai1.jpg

جایزه نوبل ادبیات به «لاسلو کراسناهورکای» تعلق گرفت


آکادمی سوئد در استکهلم اعلام کرد که لاسلو کراسناهورکای برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۲۵ است. کراسناهورکای دومین نویسنده مجارستانی است که این جایزه را دریافت می‌کند؛ نخستین نویسنده مجارستانی برنده نوبل ایمره کِرتِش بود که در سال ۲۰۰۲ این افتخار را به‌دست آورد.
آکادمی سوئد اعلام کرد که این نویسنده ۷۱ ساله به سبب «آثار شگرف و رؤیایی‌اش که در میان هراس آخرالزمانی، قدرت هنر را تأیید می‌کنند» مورد تجلیل قرار می‌گیرد. بسیاری از منتقدان او را برجسته‌ترین نویسنده مجارستانی معاصر می‌دانند.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

دوالپا

آبی که به ساحل دست می‌کشد
چونان من است که با عصای سفیدم
به هر چیز تق می‌زنم,
از پرچین شکسته‌ی همسایه
تا بوته‌های خوشبوی "پروانه"
و آشغالدانیهایی سرگشاده



new/hossein-dowlatabadi02.jpg
حسین دولت آبادی

عادل‌های خشمگین وطنی

من در این مقاله به فیلمنامه، هنرپیشه ها، فیلمبرداری و میزان سن، مونتاژ، تدوین، دکور، لباس و سایر عناصری که فیلمی را می‌سازند، اشاره نکردم و به اهل فن واگذاشتم تا به این مهم بپردازند، بنظر من این‌همه در خدمت مفهوم یا مفاهیمی هستند که کارگردان مراد کرده و توقع و انتظار دارد تا آن را به زیبائی و ظرافت به تماشاچی القاء کنند. به همین دلیل من به مفهوم پرداختم تا شاید آن را بفهمم و به‌‌منظور کارگردان از فیلم یک تصادف ساده پی ببرم. این فیلم در فضای حاد و پرتنش سیاسی امروزۀ ایران ما ساخته شده‌ و بنظر من سمت‌گیری سیاسی و باورهای اصلاح طلبانۀ جعفرپناهی در ساختمان و ساختار این اثر سینمایی تأثیر به سزائی داشته اند.



new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
مهدی استعدادی شاد

رجزها و جدل‌ها

در هر حالت فوکو و همقطاران منتقدش از وجود برنامه کسب قدرت و منابع انرژی زایی بی‌اطلاع بودند. کارزاری که در هجره‌های حوزوی و در محافل بازاریان متصل به روحانیت وجود داشت و در حال پختن آشی برای جوامع مسلمان بود.
آن‌جا مثل الگوی رفتاری هر جریان قدرت پرستی، دستگاه دشمن سازی روشن بود و کارگاه مغز شویی به تکفیر دشمنان و شیطان سازی مشغول. بر بستر چنین معنویت طلبی اُملان مسلمان و مذهبیون خشکه مقدس واکنشی خصمانه به "کفرآباد" غربی شکل گرفت. خصمی که به سال‌ها دیواری جلوی نگرش عقلانی بود و به روش نادرست شیطان سازی از رقیب ایراد نمی‌گرفت.



seif.jpg
سيروس"قاسم" سيف

«کلام هفتاد و دوم از حکایت قفس – دفن کردن کله شیر، درباغچه شمعدانی ها!-»

بانو پاسخی نمی دهد وازجایش برمی خیزد و پس از آنکه از میان دایره ی زن های اطرافش که با ناباوری وبا تعجبی دلسوزانه به او خیره شده اند عبور می کند راه خروج را در پیش می گیرد و از حمام بيرون میزند و ديگران هم، ساکت وبغض در گلو، به دنبالش راه می افتند تا می رسند به نزدیک باغ که درهمان لحظه، مهربانو درحالی که دست امیرپرویز را در دست دارد، از باغ بیرون می آید. بانو که چشمش به آنها می افتد، می ايستد و پس از آنکه غش غش می خندد، آوازخوانان و رقص کنان، درحالی که شعر-ای لولیان! ای لولیان! یک لولی ای دیوانه شد!



reza-bishetab.jpg

دیارِ بی دریا وُ بی رؤیا


یارِ دریایی وُ هم رؤیایِ جان
در دلِ دریایِ جوشان آشیان
عشقِ ما همدرد وُ همپیمانِ ما
جانِ ما رؤیایِ ما ای همزبان



new/faramarz-parsa.jpg
فرامرز پارسا

آخرین چهارراه

«فقط دو تا چهارراه مونده.»
این را ساحل گفت، با صدایی که میان خستگی و دلسوزی گم شده بود.
مادرش، زنی بیمار و خمیده، به سختی قدم برمی‌داشت.
با نگاهی ملتمسانه گفت:
ـ مادرجون… دخترم، بذار کنار این جوی، روی اون سکو بشینم یه کم نفس بکشم.
ساحل آهی کشید.



new/bahman-parsa05.jpg
بهمن پارسا

آهو (بخش دوم)

ما چیز زیادی نداشتیم، اما همان اندک هم در موقعیت ما، زیاد بنظر میرسید.پدر و مادر برای بردنشان، باید فکری می‌کردند. پدرعصریک‌شنبه راهی لیل شد؛وقت رفتن گفت: جمعه با یک وانت کوچک بر میگردم… رفت تا هرچه زودتر جایی را برای زندگی و سکونتمان در لیل پیدا کند.
من ماندم ومادر ، که طی روزها در آرامشی ستودنی هرچه بود را با حوصله تا می‌کرد و توی جعبه‌ها می‌چید.جمعه، زودتر از آن‌چه خیال می‌کردم، رسید.



Mohsen-hesam02.jpg
محسن حسام

تآملی بر گزارش زندان رضا خندان


رضا خندان در گزارش زندان جز به جز فشار مضاعف نیروهای امنیتی را به‌هنگام جا به جایی بر زندانیان تشریح می کند. در واقع  به‌دستور مقامات زندان، نگهبانان زندان‌ها به اشکال مختلف با زندانیان سیاسی - عقیدتی هم‌چون گروگان رفتار کرده‌اند .در این واقعه دردناک تنها چیزی که برای مقامات اهمیت نداشت، درد و رنج زندانیان سیاسی به زنجیر کشیده بود. می دانیم که در بین زندانیان سیاسی - عقیدتی زنان و مردانی هستند که علاوه بر کبر سن دچار انواع بیماری‌ها از قبیل بیماری‌های قلبی، عفونی و ریوی هستند. آن‌ها بیش از هر چیز نیازمند مراقبت‌های ویژه پزشکی هستند. در گزارش رضا خندان به وضوح و روشنی به این قبیل موارد اشاره شده است. «زنجیر به پا با ترس و اظطراب ، بی پناهی و تحقیر ،در صف هایی ایستاده بودیم که انسان را یاد اردوگاه‌های کار اجباری آلمان نازی می انداخت‌.»



new/pedram-hatami1.jpg
پدرام حاتمی

رنگ عشق

کاشکی سایه ها هم رنگی می بودند
کاشکی احساس ها هم رنگی می بودند
کاشکی رنگِ عشق را می شد دید
می شد بوسید
و رنگِ نِفرَت را می شد پاک کرد



new/manaf-osman1.jpg
کریس شینکه

مناف عثمان، یک نویسندۀ سرکش کرد و آزادی پس از ۳۲ سال زندان

نویسندۀ کُرد، مناف عثمان، دهه‌ها به‌طور خودسرانه در ترکیه زندانی بود. اکنون او در مونیخ زندگی می‌کند. این، روایت یک اودیسه (سرگذشت) باورنکردنی است.
او در زندان روی دستمال‌کاغذی می‌نوشت، نوشته‌ها را در آستر کت‌ها پنهان کرده و بیرون می‌فرستاد و آثار نویسندۀ فرانسوی الکساندر دوما را به کردی ترجمه می‌کرد. برای مناف عثمان، بیش از ۳۰ سال نوشتن و ترجمه ابزاری برای بقا بود. امروز، در تبعید در آلمان، او برای آغاز دوباره زندگی دست‌وپنجه نرم می‌کند.



new/eva-illouz-cover1.jpg
مروری بر کتاب توسط دکتر پیتر نویمان

وقتی احساسات منفجر می‌شوند
«مدرنیتهٔ انفجاری» اثری تازه از اِوا ایلولوز

دی تسایت

با اینکه این کتاب بسیار روشن و قابل مشاهده نوشته شده است، اغلب دنبال کردن روند فکری آن تا آخرین جزئیات دشوار است. وقتی به سرعت، بی‌وطنی تبعیدیان آلمان پس از ۱۹۳۳، جمعیت روسیه پس از فروپاشی شوروی، آلمان شرقی‌ها پس از اتحاد مجدد و یهودیان سکولار تحت حکومت فوق‌ارتدوکس و مسیحایی در یک قاب ریخته می‌شود و سپس با شروع مشهور کافکا در مسخ نیز همپوشانی می‌یابد، در این شبکهٔ متراکم متن، نه تنها نخ روایت گم می‌شود، بلکه اندکی تردید هم ایجاد می‌شود که آیا احساسات اساساً می‌توانند در چنین پوت‌پورری (ترکیب) با هم آمیخته شوند یا خیر.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

حیاطِ سوگوارِ صبح


شد مدرسه در حادثۀ سوگِ تو گریان
دارم گِله از گردشِ ناباورِ دوران
من می دَوَم وُ می دَوَم ای قلب کُمک کُن!
شاید که ازین غصه رها شد تنِ چرخان



new/behzad-karim1.jpg
بهزاد کریم‌خانی

درباره‌ی رمان «سگ، گرگ، شغال»*

برگردان: فهیمه فرسایی

چند روز پیش یک تقویم دیواری در اینترنت دیدم که روی آن دایره‌های کوچکی کشیده بودند. بدون اسامی ماه‌ها، بدون روزها. فقط این دایره‌ها. هر دایره، یک هفته را نمایش می‌داد و وقتی هفته تمام می‌شد، آدم دایره‌ی مربوط به آن را با یک مداد پُر می‌کرد تا به یک نقطه تبدیل شود، بعد یک گام از آن فاصله می‌گرفت و می‌دید که چه مدت از عمرش را پشت سر گذاشته و چه مدت دیگر احتمالا پیش روی دارد. آگهی تبلیغ‌اش وعده می‌دهد که این تقویم زندگی مرا تغییر خواهد داد و حتی نوع نگاهم به زندگی را دگرگون می‌کند. من این را باور می‌کنم.



new/hossein-dowlatabadi02.jpg
حسین دولت آبادی

رویِ لبۀ تیغ

پس از تماشای فیلم مستند «لبۀ تیغ» اثر بهمن مقصودلو در پاریس چند سطری در معرفی فیلم، تمجید و قدردانی از این هنرمند مسئول، زحمتکش و سختکوش نوشتم و در دنیای مجازی چاپ کردم، ولی از آن‌جا که دوربین فیلم برداری، هنر عکاسی و سینمای مستند از اروپا ( غرب) به ایران آمده، به ‌صرافت افتادم تا نگاهی به تاریخ فیلم مستند در خاج و در ایران بیاندازم و تا آن‌جا که مقدور و میسر است با اشاره به‌ سایر مستند سازهای بزرگ معروف، به کار، آثار و زندگی فرهنگی و هنری بهمن مقصود‌لو بپردازم و حق مطلب را آن طور که باید و شاید ادا کنم. در آمد این وجیزه اگر چه بنا به ضروت طولانی شده، ولی بنظر من ارزش آن را دارد که خواننده نگاهی هر چند گذرا به آن بیندازد.



new/aliasghar-rashedan07.jpg
علی اصغر راشدان

نگهبان بند

در زندانها باز شد، همه بیرون زدیم. مدتی نگذشت و سر به گور نشده ها در به در دیاران شدیم. سالها گذشت، پیر شدیم. سرخو سر از برلین درآورد. همدیگر را پیدا کردیم. هر از آگاه که میرفتم برلین، با یاد دوران بند چهار قصرقجر، با هم خلوت می کردیم. ماه پیش باز رفتم برلین. عصری خوش آب و هوا بود. تو محوطه میدان خوش نمای پله های آبشار، کنار میزی رو در روی هم نشسته بودیم، به سلامتی هم آبجوی بشکه می نوشیدیم. سرخو پیر شده بود، اما هنوز سر زنده و لبریز از جوک بود.



new/shahryar-hatami1.jpg
شهریار حاتمی

رویای آزادی

شبانگاهان،
که مرغک لانه می‌گیرد،
سکوتی مهربان
در چشم مادر، خانه می‌گیرد
کتاب قصه در دستان،
لبش، شیرینیِ افسانه می‌گیرد



nafisi.jpg
مجید نفیسی

ٍشمع

برق رفته است
و من شمعی را می‌افروزم
که کارِ دستِ "آزاد" است.
شمع می‌گرید
و می‌خندد
و ما در پرتو آن عشق می‌بازیم.



ا. رحمان

با فردا چه می کنید!

ماه آمده بالای سرم
چیزی نمانده 
که بگوید، انتظارش را داشتم
با فردا چه می کنید..!
زیرِ شعله های آتش 
جهان رنگِ خاکستری گرفته



new/asad-seif06.jpg
اسد سیف

زندگی در پیش‌رو
(رمانی از رومن گاری، ترجمه لیلی گلستان)

داستان از زبان مومو روایت می شود، و همین بر جذابیتِ آن می افزاید. خواننده از نگاه او با محله‌های فقر و خارجی‌‌نشینِ پاریس آشنا می شود. مومو روایتگرِ درد و رنج و خشونتِ حاکم بر انسان‌های این منطقه است. او بچه‌ای‌ست که هم‌چون دیگران در این محله، بار غیر قابلِ تحملِ هستی را بر دوش می کشد، اما دنیا را به سان آنان نمی بیند. همه‌ی زندگی برایش سئوال است، می خواهد از همه‌چیز بداند. عشقِ بزرگ او دانستن است و همین ذهن‌ کنجکاو، راوی درون و بیرونِ خویش است. خواننده از نگاه او با پاریسی دیگر آشنا می شود، شهری که در ساختمان شش‌طبقه‌ای، در خانه مادام رزا، خلاصه می گردد. پاریسِ مومو شهر فاحشگان، بچه‌های مادرجنده و یا بی‌پدر و مادر، آفریقایی‌ها و عرب‌های مهاجر، هم‌جنسگرا‌ها و سرانجام، مادام رزاست.



reza-bishetab.jpg
رضا بی شتاب

با ماهِ مهر

بازآمدی ای ماهِ مهرِ مهربانی
ای خاطراتِ دور وُ نزدیکم عیانی
ای نازنین زیبایی وُ رنگین چو ماهی
خُرّم خرامد کودکِ شادِ خزانی