کاشکی سایه ها هم رنگی می بودند
کاشکی احساس ها هم رنگی می بودند
کاشکی رنگِ عشق را می شد دید
می شد بوسید
و رنگِ نِفرَت را می شد پاک کرد
در خزینه یِ رنگِ دوستی
با غوطه ای بی تردید
رنگِ دروغ را خط خطی می کردیم
و راستی را پررنگِ پررنگ انتخاب می کردیم
و رنگِ حقیقت از دور چنان می درخشید
که مثلِ خورشید می شد
اَصلَن خوب بود که خودِ خورشید می شد
تا سایه ها هم رنگی می شدند
تا احساس هایمان رنگی می شدند
و همه یِ آنها خبر از رنگِ وحدت
رنگِ سپیدی می دادند.
کاشکی همه یِ شورها
نیایش ها
تپش ها
با هم سپیدی را می آفریدند
و خورشید سپیدِ سپید می شد
و همه یِ رنگها
رنگِ بیرنگی
رنگِ یکرنگی را
آنروز
به آزمون
می بوسیدند
و
من دیگر آرزو نمی کردم
کاشکی سایه ها هم رنگی بودند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد