logo





رجزها و جدل‌ها

چهار شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸ اکتبر ۲۰۲۵

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
1- در شمار عادتهای انسانی است. این که حتا وقتی از کُل قضایا با خبر نیستیم، برای همنوع رجز می‌خوانیم تا او را به هماورد بکشانیم. همنوع هم گاهی گول میخورد . وسوسه می‌شود. به مصاف بر می‌خیزد.

اما اگر حریف هوشمند پی ببرد که ما بر موضوع مورد مجادله اشراف نداریم، از مقابله تن میزند. یعنی کوتاه می‌آید؛ که در واقع همان جا خالی دادن است.

لیکن جا خالی دادن را در آن جا به دو نوع میتوان فهمید و بعد تفسیر و تاویل کرد. رجز خوان اگر کمی هوش داشته باشد، میتواند جای خالی و سکوت حریف را جواب و فرصت تلقی کند. این که در خود با شک و تردید بنگرد و بر مدعای خود تامل نماید.

اما اگر بر خودپسندی خود پافشاری کند، جا خالی دادن را حمل بر نادانی و ناتوانی حریف خواهد کرد و تا ابد در خواب خرگوشی خود خواهد ماند.

2- در تاریخنگاریهای تحلیلی این دهه ها، انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ در ایران یک نقطه عطف دورانساز و اقدامی ضد روند مُدرنیته محسوب شده‌است.

فارغ از این‌که اکنون مُدرنیته را دارای چه نقطه قوت‌ها و ضعف‌هایی بدانیم، آن‌جا یعنی با تثبیت انقلابی که میراثخوارانش آن را شکوهمند لقب دادند و مخالفانش آن را شلیکی در طویله نادانان خواندند، یک نقطۀ عطف تاریخی شکل می‌گیرد.

لحظه و مبدایی برای شروع دوران جدید با لقب "پسا مدرنیسم"؛که مفسر تاریخی‌اش (ژان فرانسوا لیوتار) "روایت‌های کلان و اعظم" قدیمی را بی اعتبار خوانده‌است. روایت‌های کلانی که چیزی غیر از ایدئولوژی‌های رایج در دو قرن پیش نبودند.

البته در رابطه با شکل گرفتن آن نقطه عطف تاریخی، هم‌چنین گزارش و اظهار نظر میشل فوکو نیز ملاک قرار می‌گیرد و تکرار می‌شود.

فوکویی که در آن سال پُرتلاطم به ایران سفر کرده و در ارسال مشاهدات برای یک نشریه ایتالیایی از کورسوی معنویت جویی خبر داد بود. این که ایرانیان با انقلاب اسلامی ، به‌زعم او، می‌خواهند به سیاست بُعد معنوی ببخشند.

آن‌هم در جهانی که از روح تهی گشته و بنابراین دوران جدیدی شروع شده‌است. طفلکی رجز رایج ایرانیان را به مصداق بیان حقیقت گرفته بود.

البته تجربۀ تاریخی در این میانه به کُلی ارزیابی میشل فوکو را زیر سوال برده‌است. او که در زمینه شناخت روش‌های اعمال قدرت و دگردیسی‌هایش در جامعه مُدرن نکات بسیار ارزنده ای را بیان داشته، با همان اظهار نظر در مورد آتیه و هدف انقلاب ۱۹۷۹ به خود و جایگاه ارجمند خویش یک ضد حال اساسی و ارزش ستیز زد.

چون روند قضایا نشان داد که او از انرژی نهفته در نهادها و عمل ویرانگر بنیادگرایی اسلامی بیخبر بوده‌است. نمی‌دانسته نفرت و خشم تعصب مذهبی چه آتش‌ها بپا خواهد کرد.

گویا بی هیچ ملاحظه علمی بدان تبلیغاتی باور کرده بود که روحانیت مسلمان در مورد خود اشاعه می‌داد. این که از دیرباز مرد روحانی مدعی بوده که در پی ثروت و مادیات دنیوی نیست. فقط راه رضای خدا در امور اجتماعی دخالت می‌کند. مسئله اساسی اما سر همین دخالت بوده که در قبل و سپس در آن مقطع خاص کسی توجهی به چگونگی آن نداشته است.

باری. فوکو مسلما از سابقه و زمینه سازی کسب قدرت سیاسی توسط روحانیت شیعه و سنی اطلاع لازم را نداشته‌است. اصولا بعد از جنگ جهانی دوم، مردمان اروپا گرفتار مسائل خودش بودند. مسائلی که با برآمد رژیم‌های توتالیتر موجودیت آزادیخواهی و مدعای فرهنگ والای اروپا را به‌سختی محاصره و به خطر انداخته‌بود.

بنابراین کسی، حتا آن فیلسوفی که همراه و همیار فکری جنبش اعتراضی و دانشجویی بوده، فرصت نمی‌یافته به پیرامون متروپل، به جهان سوم و به جوامع غیر اروپایی توجه کند. حتا اگر آن توجه بنوعی بر ضد سنت استعماری غرب شکل میگرفت و برای کاهش خودستایی "اروپا محوری" لازم بود.

در هر حالت فوکو و همقطاران منتقدش از وجود برنامه کسب قدرت و منابع انرژی زایی بی‌اطلاع بودند. کارزاری که در هجره‌های حوزوی و در محافل بازاریان متصل به روحانیت وجود داشت و در حال پختن آشی برای جوامع مسلمان بود.

آن‌جا مثل الگوی رفتاری هر جریان قدرت پرستی، دستگاه دشمن سازی روشن بود و کارگاه مغز شویی به تکفیر دشمنان و شیطان سازی مشغول. بر بستر چنین معنویت طلبی اُملان مسلمان و مذهبیون خشکه مقدس واکنشی خصمانه به "کفرآباد" غربی شکل گرفت. خصمی که به سال‌ها دیواری جلوی نگرش عقلانی بود و به روش نادرست شیطان سازی از رقیب ایراد نمی‌گرفت.

در واقع هدف و آماج اصلی واکنش خصمانه مسلمانی علیه مُدرنیته، نفی فضایی بود که در آن زنان از قید و بندهای شریعت و عرفی آزاد شده و مثل مردان در پی خود تحقق بخشی بودند.

آن‌جا سبک زندگی غربی به سیبل تیراندازی و هدف یورش بنیادگرایان ادیان ابراهیمی بدل می‌شد. مومنانی که نمی‌توانستند شوک فرهنگی خود را هضم کنند. شوک فرهنگی که از دل تغییرات انسان باورانه رُنسانسی و خرافات زدایی دورۀ روشن نگری برآمده بود.

در جوامع پیرامون متروپل‌های غربی، اتفاقا این فرنگ رفتگان بودند که برای اُمت مسلمان قصه و خیال پردازی کردند. حکایت‌هایی که از جهنم آوار بر غربیان کافر می‌گفت.

در هر حالت سرآغاز آن ردیه نویسی‌های علیه غرب "کافر" برای اُمت مسلمان در میان "اخوان" مصری شکل گرفته که به‌تدریج مملکتش از دایره تاثیر امپرتوری عثمانی دور می‌شده و طعم لشکرکشی ناپلئونی و مدیریت استعمار انگلیسی را نیز چشیده بوده‌است.

سید قطب که از خانواده فرهنگی و ناسیونالیست عربی بر خاسته است، پس از یک سفر آموزش علوم تربیتی به اتازونی در سال ۱۹۴۸ تغییر باور و جبهه داد. بیکباره خواست در بستر جریان سیاسی عوامگرایی که حسن البنا بنام "اخوان المسلمین" برپا ساخته بود، راهنمای جهان شناسی و مشعل اُمت اسلامی باشد.

3- حال پس از هفتاد و هشتاد سال گذشت زمان، باید پرسید که برای ما پیامد تغییر الگوی رفتاری آن محصل مصری که از سفر به اتازونی دُچار شوک فرهنگی و حالی دگرگون شده، چه بوده است؟

به هر حالت شوربختی ما فقط این نیست که خلیفه دوم رژیم به مترجمی آثار سید قطب افتخار می‌کند. زیرا اسلاف خامنه‌­ای (نواب صفوی) نیز دست پرورده ایدئولوژی اخوان المسلمینی بوده و "فدائیان اسلام" را ساخته است. همان نواب صفوی که اولین متن و جزوۀ خلافت اسلامی را در ایران منتشر کرده بود.

این‌جا به حاشیه خواهیم رفت اگر که هم‌چنین از استفاده خلیفه اول (خمینی) از آن میان بگوئیم. اما چاره دیگری نداریم. از آن رو که تاثیر خمینی در ایران به سال‌ها و دهه‌ها فرمانده و کارگردان کشورداری بوده‌است. او که از انرژی "فدائیان اسلام" در جهت قدرت یابی و فرماندهی ولایت فقیه بهره گرفت و از لفظ تو خالی "جمهوری" روکشی برای "اسلام" خود ساخت.

در واقع کلک و رودست اساسی که خمینی در جریان اوجگیری اعتراض به دیکتاتوری پهلوی دوم زد، همین نیرنگ زیر بود. زیرا هنگام اقامت موقت در فرانسه از وی پرسیده بودند که چه سیستمی را برای آینده حکومت بر ایران در نظر دارید؟ او هم در جواب گفته بود از همین نوعی که در فرانسه مستقر است.

همه از این پاسخ نتیجه گرفته بودند که وی جمهوریخواه است و نظامی دمکراتیک را تاسیس خواهد کرد. اما کسی که با ایدئولوژی شیعه آشنا بود، می‌دانست که در چارچوب نگرشی آن فرقه مذهبی یک سرلوحه راهنما وجود دارد. سرلوحه‌ای که نیرنگ و خدعه هنگام جنگ را جایز می‌داند.

افزوده بر این رویکرد و منش رفتاری همچنین تکمله‌های چنین برداشتی را نیز بایستی در نظر داشت. این که تا دست نیافتن به سلطه خود، جریان شیعه همواره خویش را در جنگ با کفار می‌داند و از هر حیله‌ای برای رسیدن به هدف استفاده خواهد کرد.

بنابراین با ابزار سازی از امر خدعه و ریا، خمینی اذهان عمومی را فریفت. پشت نقاب برپایی جمهوری دستگاه خلافت اسلامی با محوریت خلیفه را تاسیس نمود. دستگاهی که خود را قیم همه می‌پنداشت و رای اکثریت را در مقابل حکم شخص خود به هیچ می‌گرفت.

منتها پیچیدگی وضعیّت بحرانی این روزهای جاری که بیش از چهار دهه از آغازش می‌گذرد، از جمله در این نکتۀ زیر است. این که مخالفان ظاهر بین ولایت فقیه، "جمهوری" را نیز به‌عنوان شکل کشورداری و نظام وابسته بدان می‌فهمند. بنابراین خواهان محو جمهوری هستند که گویا آخوند مبتکر آن بوده‌است.

در حالی که نمی‌دانند یا از یاد می‌برند که سیستم توتالیتر (با حاکمیت فرد خود کامه) استادی در سترون سازی زبان و وارانگی معنا است. گرفتاری را به جای آزادی جا میزند و لفظ بی معنا را به جامعه میفروشد.

4- متنی که در این‌جا بر آن مکثی خواهیم کرد توسط برادر جوان‌تر قطب نگاشته شده و عنوانش "این سه نفر یهودی" است. او که علیه نظریه‌های مارکس، فروید و دورکهیم رجز می‌خواند. رجزی که اگر از منظر آگاهی تاریخی بدان بنگریم، زمینه ساز جدلی است که خمینی با "حکمت سیاسی" خود علیه پیشرفت جامعه ایرانی به پیش برد.

بدیهی است که هم رجز برادر جوان‌تر سید قطب از نادانی برخاسته و هم جدل خمینی استدلالاتی لرزان داشته‌است. زیرا هر دو ی آن بازماندگان از روحیه قرون وسطایی، اساس تحولات و الزامات بر آمده در سیر اندیشۀ بشری را برسمیت نمی‌شناختند.

تحولاتی که معیارهای فکر و اندیشه قرون وسطایی را پشت سر گذاشته بود. چون با رنسانس و نیز با روشن نگری، آدم کنجکاو و آگاهی روزآمد دیگر دنبال برقراری مطلقیت آسمانی و حاکمیت استبدادی نبود. بگذریم که به جز رشد فلسفه و تردیدهای جدیدش در باور و آرای گذشتگان، در آن میانه پنج قرنی، جهان دارای علومی تازه نیز شده بود.

بخشی از این علوم نامبرده دنیای جدید را در پشت رجز و جدلی می‌توان یافت که محمد قطب علیه آن‌ها در متن"سه یهود" مدعی گشته است. یعنی علیه علم اقتصاد سیاسی(مارکس)، جامعه شناسی(دورکهیم) و روانکاوی(فروید).

"سه یهود" محمد قطب را محمد علی عابری به‌فارسی ترجمه و در سال ۱۳۵۹ در تهرانی انتشار داده که از دوسال پیشتر شاهد زایش "نظام مقدس" جیم الف( جمهوری اسلامی) بوده است.

آن ترجمه نخست با اظهار فضل مترجم در مقدمه آغاز می‌شود که هم خلاصه متن را به‌دست می‌دهد و هم در پی قانع سازی برادران سنی در مبارزه مشترک علیه شرک (یا در واقع عموزادگان خود) است.

در هر حال نباید از یاد برد که اسحاق و اسماعیلی که مراجع ادیان یهودی و اسلامی هستند هر دو فرزند ابراهیم بوده اند.

این‌جا در بحث خود یک عامل اصلی در نزاع ادیان را که مسیحیت باشد، به کُلی کنار می‌گذاریم؛ که اتفاقا از منظر ارزیابی تاریخی در آسیب رسانی به هموندان خود در زیر سقف ادیان ابراهیمی( یعنی ستم به یهود و مسلمان) مقام نخست را دارا است. فعلا می‌پردازیم به پیشداوری‌هایی که فرد مسلمان در رابطه با عالمانی دارد که تباری یهودی داشته­‌اند.

پیشداوری فرد مسلمان نسبت به قوم خویش خود که زیر پرتو ایمان به خدای یگانه بسر می‌برد، از همان گزینش تمثیل حیوانی برای توضیح چگونگی حال و هوای حریف و رقیب نظری (شما بخوانید عموزاده در حال ستیز) شروع می‌شود.

مترجم به تبعیت از مولف، روباه را به‌عنوان نماد حیله و تزویر استعاره‌­ای برای یهودی مومن در نظر می‌گیرد. جانوری که برغم شباهت ظاهری از دور، از سوی سگ و گرگ (لابد به‌عنوان استعاره‌هایی برای فرد مسیحی و مسلمان) مورد پذیرش واقع نمی‌شود.

برای عقل سلیم حتا در عالم دور همی و خودمانی نیز ترفند زیر قابل پذیرش نیست. این که فرد مومن، کسی که خود را "اشرف مخلوقات" می‌پندارد، تمام صفات بد و شرّ خود و همنوعان را به حیوانات ببخشد. ولی سپس از ایشان برای کوچک شماری و تحقیر همنوع استفاده کند. این ریا کاری در واقع چیزی نیست جز تف سربالا.

در هر حالت برای شخصی که با آب دهان خود صورت خویش را خیس ساخته، می‌توان احساس ترحم داشت. اما این ترحم بدین معنی نیست که بر روایت‌های سرهم بندی کرده وی که از دل تئوری سازی فرقه‌­ای تراوش کرده صحه گذاشت. به‌ویژه که لُب کلام محمد قطب در متن از آزردگی خاطری سرچشمه می‌گیرد که علتش نظریه داروینی مبتنی بر گونه و نوع بودن انسان در میان سایر جانداران و حیوانات است.

عامری مترجم در آن جزوه که سال ۱۳۵۹ با چاپ اول ۳۰۰۰۰ (سی هزار ) نسخه انتشار داده، از دل افسانه‌­هایی که درستی و نادرستی‌شان سنجیده نشده برای خود احکام کُلی استخراج می‌نماید.

بطوری که تمامیت قوم و ملتی را با چوب نکوهش می‌راند:"این قوم بهانه جو و حیله ساز از موسی روءیت خدا را بهانه کردند و خواستند و عاقبت هم که او به مناجات رفت از فرصت استفاده کردند و گوساله­‌ای را ساختند و پرستیدند و به آرزوی خود رسدند!"

منتها به‌زعم عامری مترجم که شیفته مولفی چون قطب است، توطئه های قوم نامبرده نه فقط موسا را به عجز و گلایه نزد خدا کشانده بلکه با عیسا هم "ناجوانمردانه" رفتار کرده و از این فراتر از تاریخ هم نیاموخته است. از این‌رو مدعی می‌شود که"اگر کسی بگوید که کلیسا به‌همان خوی یهودی گری و گوساله پرستی برگشت شاید سخن گزاف نگفته باشد".

منتها همانطور که باور عمومی است، تاریخ آبستن حوادث و دستخوش تحولات بوده است. از این‌رو عامری هم به قد درک و دریافت خود از آن باور عمومی به نتیجۀ زیر می‌رسد که:"باری مردم از ستم کلیسا و کلیساگران به‌ستوه آمدند و آرام آرام کار کلیسا سر به‌رسوایی زد، و علم و دانش هر روز یکی پس از دیگری خرافات کلیسا را باطل ساخت و در این روزگار آشفته و سراسر مبارزه بود که ناگهان داروین آمد و با اوهام کلیسا به‌مبارزه برخاست. مردم کلیسا زده همین خط داروین را یک سلاح برنده دانستند و علیه دین کلیسا شوریدند... و در این‌جا بود که قوم یهود از این فرصت آشفته استفاده نمودند، و مسیر انقلاب علیه کلیسا را عوض کردند، و به انقلاب به‌ضد مفهوم مطلق دین تبدیل ساختند،... و مردم نیز چون مستان باده شراب از خود بی ‌خبر چنان پنداشتند که حق همین است که داروین آورده، به‌جای این که با کلیسا مبارزه کنند، با اصل دین و مفهوم کلی دین مبارزه کردند...! ولی داروین هم بزیر خاک رفت و عقیده او نیز با او مدفون گردید، چون یک سلیقه شخصی و خصوصی بود... اما الهاماتی که با دست و همت این قوم بی همت یهود از این سلیقه شخصی داروین گرفته شد در این میان به‌صورت یک نظریه علمی همگانی تبدیل گردید... و این کودتای ناجوانمردانه با دست و همت سه قهرمان سرشناس انجام گرفت که در واقع می‌توان از آنان به‌عنوان سران شورای انقلاب صهیون نام برد... و این قهرمانان شیطانی عبارتند از سه نفر یهودی، مارکس، فروید و دورکیم. مارکس در اقتصاد سخن گفت، فروید در روانشناسی به بحث پرداخت و درکیم در اجتماع پلاس خود را پهن کرد و تا آن‌جا که م‌یتوانستند به وظیفه یهودی گری خود قیام کردند و حیوانیت داروین را در همۀ شئون زندگی گسترش دادند. اولی کارش گرفت چون موضوع شکم بود، و شکم فرودگاه هر بلایی است! و دومی نیز کارش گرفت چون موضوع پائین تر از شکم بود و غریزه جنسی و آن هم حسابش پاک است. و سومی بازارش از روز اول کساد بود چون موضوع عقل بود و آن‌هم دور از سرها بلکه در بیرون از اجتماع. نه خود چیزی از گفتارش فهمید و نه دیگران و شاید هنوز اغلب مردم از گفته او بی خبرند. بهر حال این بررسی را شاید برای اولین بار به این شیوه دقیق آزاد مردی جامعه شناس و نقادی بصیر و توانا (محمد قطب) نوشته و من ناتوان آن را ترجمه کردم و در خدمت مردم مسلمان علی الخصوص جوانان عزیز قرار دادم".

ناگفته روشن است که با تکیه بر بیلان کار خلافت اسلامی در ایران و تجربه عمومی این چهل و اندی سال، رجز و جدل مولف و مترجم متن بالا علیه فلسفه و علم جدید نیاز به شرح و تفسیر و سنجش نمی‌برد. چون خودش خود را نفی میکند.

اما در جایی دیگر باید به تحول نظری در قرن نوزدهم نگاهی کرد که با پشتوانه کشفیات داروینی نوابغی چون نیچه و مارکس و فروید را به گشایش چشم اندازهای جدید کشانده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد