علی اصغر راشدان اهالی خانه پدری احمد موش لبخند ملیحی زد، دندان های کج وکوله ش رابه نمایش گذاشت، دستی رو سرولباس تروتمیزش کشید، عشوه ظریفی آمد و گفت:
« با من کاریتون نباشه!ازم هیچ سئوالی نکنین، من کاری باکار هیچ چند و چونی ندارم. واسه من فقط خودم مطرحم و دمو عشقه. هرکی بایدبه هر قیمت، فقط بارخودشو ببنده. به من چی که بابامون زود مردو این یاروکیه وچیه وازکجا اومده ویه شبه ننه مون وهمه چیزبابامونو قبضه کرده، من بایدخودم پیزیمو جمع کنم وازهرراهی شده، ثروتمندوزن وبچه دارشم، من میگم دنیا تنها واسه من یکی خلق شده. »
شیرین سمیعیمن و رئیسم (بخش دوم) بامداد روزی، رئیس احضارم کرد که آماده سفری شوم. پس از تامل بسیار و سفارشات لازم، مرا به همراه هیئتی به ینگه دنیا فرستاد تا چشم و گوش او در آن دیار غریب باشم و مراقب اوضاع و احوال، چرا که دشمن صف آرايی کرده بود و من بی خبر از آنچه که در پس پرده میگذشت، میبایست در پهنه میدان کارزار، درفش اداره را به دست گیرم و با فراست و کیاست علیرغم حیله عدوی مکار گروه مان را به پیروزی رسانم.
رضا مقصدیبیا آن شعر ِ شورانگیز ِکردستان ِعاشق باش! دلت ابریشم ِ آ ب ست
خیالت خانه ی مهتاب
عروسک های تو از جنس ِ خورشیدند
که در رویا برایت دامنی از نور می بافند.
به چشمت مهربانی های کرمانشاه ست
ولی در سینه ی غمگین ِ غمگینت
دمادم ، آه ست.
عباس شکریگریز و رهایی از دیروز بیگمان شعر هر شاعر و داستان و رمان و نمایشنامهی هر نویسنده برآمدهی دوران زندگی او و تاریخ اجتماعی ملتی است که او فردی از آنها است. اما این به معنای نوشتن متنی با وزن و آهنگ یا بدون آن به عنوان شعر نیست، به معنای نوشتن گزارش و روایت چند حادثه و توصیف این و آن به عنوان داستان و رمان نیست، به معنای نوشتن گفتوگوی چند نام به عنوان نمایشنامه نیست. ادبیات ایران اگر تنها یک پیشینه در قلمرو داستان (سهروردی)، در قلمرو رمان (نظامی گنجوی) و در قلمرو نمایشنامه (فردوسی) به معنای کهن و معاصر دارد، در کیفیت و به ویژه در کمیت شعر در سدههای سوم تا نهم سرآمد بوده است. و این با شاعر و نویسندهی معاصر است که معرفت آموختن از آنها را به دست بیاورد.
ا. رحمانمرگت را پایانی نیست ؛ نگفتی آن که را دوستش می داشتی
چه شد...،
تنهایت گذاشت که در غوغای
شهری شلوغ گُم شدی
در مهِ و غبار آن چیزی که
یادی از آدمها را
در غروب نگاهت می آورد
محمد فارسیآن چراغ بی مرگی! برای غلامحسین ساعدی گرخفاشان شب
در سرزنش تو، چراغ خانه ما
بیدریغ دهان دریده نمیداشتند
ما در همزادیت با خورشید
چه تردید جان شکنی می داشتیم.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی (۲) فرض کنیم مولانا بیتی برهمدلان معاصر با خویش عرضه کرده باشد منظور او از واژه ای شاید"الف" باشد ولی دیگران "ب" و "جیم " و "دال" دریافته اند. البته او می تواند اشتباه برداشت یاران را که گرد بر گردش نشسته اند تصحیح کند، اما برای ما که قرن ها با زمان او فاصله داریم افق معنایی و تاریخی جدیدی گسترده شده است که شاید شباهتی هم با افق های زمان وی داشته باشد، اما کاملا منطبق بر یکدیگر نیست و نیاز به بازبینی دقیق شرایط اجتماعی دارد .
رضا اغنمییادی از غلامسحین ساعدی واهمه های بی نام ونشان بالاسرم بود. از سرشب دست گرفته بودم. درسال های گذشته داستان های این دفتر را خوانده بودم و از داستان دو «برادر» و « فقیر» شگفت زده درمانده بودم. از قدرت فکر وقلم توانای نویسنده. نویسنده ای هوشمند که درون جامعه بارآمد، با درک درست دردهای کهنه و ریشه دار، پژوهشگرو روایتگری متعهد، درشناخت وشناساندن عوامل پریشانی ها و درماندگی های تاریخی هموطنانش شد.
بهروز داودیپشت شیشه پای از شب نرفته بود هنوز
مهربانی را چه گرم
در قهوه خانه نوشیدیم
و زمان را چه ساده ، چه بی اعتنا
به خاک سپردیم
شیرین سمیعیمن و رئیسم رابطه ی من و رئیسم شبیه رابطه ای که سایر مرئوسین با رؤسایشان دارند، نبود و همکاری ما از همان روز اول ساخت و بافت دیگری یافت. خوشبختانه که این طور شد، چراکه اگر غیر از این می بود کار من در آن اداره دوامی نمی یافت و هردو از نعمت کشف یکدیگر و از لذت سپری کردن آن ایام خوش در جوار هم محروم می شدیم، و من نیز امروز داستانی از برای حکایت نداشتم.
آبتین آیینهزمینلرزه ی کرمانشاهان برای بازماندگان ِ زمینلرزه ی کرمانشاهان
آه ِ آبان، آرزوی آزادی و آبادی
خواباندن ِ خیز ِ خیزش ِ هفتم ِ آبان*
پس لرزه های سایه ی سنگین ِ سکوت
بی آبانی ِ بیابانی را گسل ِ گسستگی گردانید
س. حمیدی«آوای تبعید» با دوستانی به وسعت دنیا ضمن آنکه آوای تبعید همراه با سه شمارهای که از آن انتشار یافته است شناسههای جدید و دقیقتری از تبعید به دست میدهد. با همین شناسهها است که بین مهاجر و تبعیدی فرق و فاصله میافتد. همچنان که موضوع تبعیدِ هنرمند و نویسنده در واژگان آوای تبعید حد و مرزی نمیشناسد، بلکه نویسندگانی از داخل کشور را نیز در بر میگیرد. نویسندگانی که ضمن پرهیز از سازوکارهای حکومت ولایی در وطن خویش غربتی و غریبه باقی میمانند. چون با زمینههایی که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی فراهم میبینند هرگز نمیتوانند با مردم و نهادهای مردمی جامعه ارتباطی مؤثر برقرار کنند یا بنویسند و دیگران نوشتههای ایشان را بخوانند و دوره کنند.
رضا مقصدی...و اشک می چکد از چشم های آیینه. زمین
چه تلخ ، چه غمناک
با تو حرف زده ست.
تو ای تبار ِطربناک ِ پاک ِ دیرینه !
سرود ِ سوگ ِ تو اینک به جان ِ باغم ریخت
واشک می چکد از چشم های آیینه.
به سینه ، آتش ِ آهت بلند وُ شعله وراست
س. سیفیاز وزیرِ ضِرطه تا امین ضرطه
انتقاد ایرج از وزیران، به رسمی همیشگی و نادرست در ایران بازمیگردد که از مردم عادی کسی هرگز نخواهد توانست به دیدار وزیری دست یابد. او این رسم را بلااستثنا از ویژگیهای هر وزیری میشمارد. همچنین ایرج در درونمایهی شعرش به طنز مضمونی را به کار میگیرد که گویا وزیران به دلیل داشتن چهره و سیمایی زشت، هرگز لایق دیدن مردم نیستند. چنانکه آنان را نمونههای تمام عیاری از ضِرطه میخواند.
سيروس"قاسم" سيفآلترناتيو روحانی " هيچ مگو" به خانه که می روند، مادرش سينی چای را می دهد به او و می گويد که ببرد به اتاق ميهمان. بقض در گلو، سينی چای را می گيرد و وقتی می خواهد وارد اتاق شود، چشمش می افتد به نعلين های جلوی در و از غيضش، آنها را ، مثل توپ فوتبال به ديوار رو به رويش می کوباند و وارد اتاق می شود و بنا به سفارش مادر،پس از سلام، اول سينی چای را می گيرد جلوی آن آقای عبا و عمامه دار و بعد هم جلو پدرش و تا می خواهد که از اتاق بيرون بزند و خودش را به بازی فوتبال برساند، پدرش صدايش می کند و در گوشش می گويد:
برو دست آقا را ببوس!
علی اصغر راشدانارثیه سلطنت خانوم « واسه چی گاوگیجه گرفتی؟ »
« سردرنمیارم، خبرتازه ای شده؟ میگی چی کارکنم ؟»
« یه خروارپول تو باغ خوابیده! تموم شهرخبرشدن، فقط تووسلطنت خانوم سرتونوکردین زیربرف وازعالم وآدم بی خبرین! »
« سالای آزگاره باغ متروکه روفراموش کرده م. یادته اونوقتاچیقد سبیلتوچرب کردم که مشتری واسه ش پیداکنی؟ یکی نیامدسراغمون. حالامعجزه ای شده که یهویافتت شده وسرکیسه روشل کردی؟ کمترازاین ولخرجیامی کردی ؟ »
بیژن باران ترمودینامیک در رباعیات خیام در ترمودینامیک قانون صفر اصل منطق است: ۲ چیز مساوی چیز ۳ باهم مساوی اند. قانون ۱ بقای انرژی و ماده یا تناسخ خیام است. قانون ۲ کار با افزایش انرژی تولید می شود. قانون 3 آشوب در حرارت پایین کمتر است. زمستان آرامش دارد. این قوانین را می توان در رباعیات خیام خردگرا در شکل کلام شاعرانه پیگیری کرد.
محمد احمدیان(امان) انگار که ( نسخه اصلاح شده ) از منافع تو تبعیت نمی کنم. تویی که بیشتر از چشمانم دوستت می دارم. نه از منافع دوستانم. نه از منافع این شهر. نه از منافع این کشور. نه از منافع این قاره. نه از منافع همه ساکنان این سیاره.
از منافع آن هایی نیز که پس از ما بر این سیاره خواهند زیست.
مجید نفیسیدر بازارِ ادویهی اصفهان
امروز با مادرم به راستهی ادویهفروشان میروم
تا یک بار دیگر به ذرات آفتاب بنگرم
که از روزنی به درونِ تاریکی فرومیریزند.
از او میپرسم: "آیا میتوانم
انگشت کوچکم را
درین آبشارِ نور فروکنم؟"
فرخ ازبرىغم ستاره چو رهگذار آخرين ترانه اى
به ياد روى تو من آه مى كشم
مرا به خانه مى برى به هر سحر
به جاى تو هنوز، ماه مى كشم
نیلوفر شیدمهرچهارتابلوی جاودانِ گوهرِ ونکووری (داستان کوتاه با شخصیتهایی خیالی) نامش گوهر است و انگار برای همیشه میان چمنزاری افتاده بود و هیچکس نمیدیدش. اسم مجازیاش را پس میگذاری گوهر جاوید. همان گوهری که خوراکش حرص و غم و غصّه بود. همان گوهری که از قضا جاوید نماند. دوستی چند وقت پیش خبر دارد بیخبر پریده. خبری که تو و خیلیهای دیگر را متعجب کرد و بر دلشان انگار که بر نی داغی بزرگ گذاشت. این داستان حکایت نی توست و شکایتش از جداییها.
محمد احمدیان(امان)کفه ترازو خوب نبود
گه گاه چرا
خوب نیست
گه گاه چرا
اما من، چرا زندگی را ارزشمند می پندارم؟
بخاطر این لحظه ها؟
نه تنها
ا. رحمانمی بینی باز دلم لرزید می خواهم از این همه
بغض زمین،
در دیار بی کسان زخمینِ
این زمین -
استغاثه شبانه ام را
به چراغهای شکسته در حریم باد
آورم ،
این جا برقص ... برای محمود صالحی و رضا شهابی و همه پرومته های در زنجیر پیرِ ما گفت :
به جز
زنجیری بر دست و پای
سهمی نداری
امیر ِجدید !*
پس ،
دست افشان و پای کوبان
برقص
در میانه ی مستان
علی اصغر راشدانعروسی
خشکی پیشانی موسی تو اقیانوس موهاش تا وسط کله ش پیش رفته، در عوض گذاشته موهای دور کله ش بلند شود و بریزد رو پشت و شانه هاش. ادای هیپی ها را درمیاورد. دانشجوی نیمه وقت هنرهای دراماتیک است. باخنده ی ساده لوحانه ی همیشگیش می گوید:
« چن سال پیش سه تائیمون باهم بچه اداری شدیم. همیشه رفیق گرمابه و میخونه بودیم. یه هفته ست می گم پنجشنبه و جمعه که تعطلیم، بریم عروسی آبجیم، هی دست دست می کنین. محمودآباداین روزا بهشته. همه چیزتونم باخودم. »
|