چو رهگذار آخرين ترانه اى
به ياد روى تو من آه مى كشم
مرا به خانه مى برى به هر سحر
به جاى تو هنوز، ماه مى كشم
چنان بسوختم دَمِ خزان سرد
به سان لاله داغ بر دلم نشست
از اين غروب سايه سار لحظه ها
غم ستاره هاى رفته پر شكست
در اين غبار بى سوار كوچه ها
به پنجره بسته چشمِ خوش مدار
كه ناكسان شب نواز را به باغ
دگر خزان ما نمى شود بهار
كسى به فكر عاشقان خسته نيست
ولى چه جاى دل بريدن است باز
شفق ز روى دلبران شراره شد
خيال تو هميشه با من است باز .
فرخ ازبرى _ آلمان
١٧ نوامبر ٢٠١٧