نگاهِ پنچ زن
به رمان«روسپیان صادق ترین معشوقه های عالم اند!» نقره کار با مهارت خواننده اش را به سفر در زمان میبرد در همان حالی که هوای شرجی را حس میکنی و بوی قهوه استار باکس را استنشاق می کنی؛ سر از محله ای در تهران در میاوری و نوستالژی خانه، تکیه کلام های مادر، و بوی نان تازه دلت را می فشارد.
آنجا که درد فریب اشک سهراب را سرازیر میکند، باران را در زیر چشمت حس میکنی
وقتی که صدای کاردینال ترا به رویای ابی می برد. ناگهان هوای پاریس را و قطار را و رفاقت های قدیمی را نفس می کشی.
مجید نفیسیکنسرتهای تبعید شهر به شهر
کشور به کشور
در کنسرتهای انبوهت
کودکان تبعید را دیدار میکنی
علی اصغر راشدانترس خانم خوش منظر خوش برخورد خنده بر لب، نشست، انگار دو خانم همراه دیگر هم داشت که مشغول سفارش گرفتن قهوه بودند تا بیایند. آخرین قلپ قهوه تلخ شدهم را نوشیدم، بلند شدم، اورکتم را پوشیدم، با خداحافظی ئی گرم، میز و خانم و کافه را ترک کردم. به جای خوشحال شدن، نمیدانم چرا اوقاتم بیشتر گه مرغی شد. باران هنوز و همانطور یک کله میبارید.
عباس خاكسار یادی از منصور خاکسار
در سیزدهمین سال مرگ خود خواسته او با یک غزل و چند دوبینی و پاره هایی ازشعرهایش یک بار دگر می زده تر آمده ام من
شوریده تر از جان سحر آمده ام من
پیگرتر از زخمه ی واگویه ی شبگیر
پرخاشگر از قعر خطر آمده ام من
محمود میرمالک ثانیمستاجر اتاق شماره پنج شماره اتاق او پنج بود با یک مستاجر. از جنوب به تهران آمده بود و در قسمت صحافی یک چاپخانه مشغول به کار شده بود. حدود سی سال سن داشت و مجرد. تقریبا مدت شش ماه از اقامت او می گذشت و گزارش نامطلوبی نیز تاکنون از او به دست صاحب خانه نرسیده بود. زندگی برای او به آرامی پیش می رفت تا اینکه آن نامه مرموز و درخواست صاحب نامه برای ملاقات کردن او آرامش وی را کاملا برهم زده بود. هیچ دلیل و توجیهی برای ملاقاتی که انتظارش را نمی کشید به ذهنش نمی رسید تا حداقل کمکی شود برای آماده کردن خود. یقیناً من را با کس دیگری اشتباه گرفته اند و نباید جای نگرانی باشد. اما چرا هیچ نشانی از فرستنده در نامه نیامده؟ باید آن را شوخی تلقی کرد و به آن اهمیت نداد؟
بهمن پارساآذین آیینه چون گرد و غبارم که بر آیینه نشستم
پاکم مکن از آینه تا هستی هستم
آن اینه را زینت ازین گرد و غبار است
والا تر از آنم که بگویی خَس و پَستَم
بابک یحیوی«ایران» چرا نام ایران،
به هر سرزمین
درخشیده تا حال همچون نگین
ازین رو،
که «ایر» است آزادگی،
نجابت،شرافت همه زندگی
و «ان» سرزمینی است کازادگان،
علی آشوریشرم نا گفتهی قرن (حلبچه) سالگرد فاجعه و این مهر پارسایی ست !
که لابه لای انبو هه ایی از دود و دبدبه
به ناگهان سراسیمه درختان گیس اشان بریده شد
و بر مچ دست من در فاصله هزار هزار جاده
بسته شد !
سيروس"قاسم" سيف«کلام نهم از حکایت قفس» .... به ساعتم نگاه می کنم. چند دقيقه ی از زمان قرار با رابط گذشته است. البته، هنوز جای نگرانی نيست . محل ، امن است و قرارمان مثل هميشه ، ميان اين ساعت و آن ساعت است. از اين موارد که بگذرم، نگرانی اصلی من بيشتر در مورد بانو است که هنوز نفهميده ام آيا رها کردن ناگهانی کت، ميان آن کش و واکش ها و آن مکث کوتاه و خيره شدن به من، به دليل آگاه شدن به وجود هفت تير در جيبم بوده است و يا اين چيزها، فقط خيالات من است؟!
امیر کرابآرام باش! برای فرا رسیدن بهار و سال نو در راه آرام باش!
بهار از راه می رسد
تا رخت اکنون را، در جویبار خاطره ها شستشو دهیم
لباس نو را بر تن کنیم
افکار کهنه را، به باد بسپاریم
ا. رحمانخاوران - جمعه آخر سال نخستین شکوفه
بدون بهار
غروبِ روزهای آخر پاییز
شکفته بود در باغ
و من آخرين جمعه ى سال
مُعطر بودم از گلاب وُ بهار
موریس کارلوس رافین بیگزبی ترجمه علی اصغر راشدان همون راهیه که بود، مثل وقتی جونتر بودم. واسه قرار گذاشتن، هیچ وقت مشکلی نداشتم – هیچوقت لاف نمیزنم. هیچوقت قسم نمیخورم. احتمالا واسه این که باسه خواهرم بزرگ شدم. میدونی؟ جوجه ها همیشه دوستم دارن، جوجه های سیاه پوستم. مرد، اگه میرفتم بیرون، بهم چشمک میزدن. میدونی، زنا فقط یه نفر رو نگا نمیکنن، نمیدونن تو یه صورت چی هست. امیریت؟ آره، با بعضیا قرار گذاشتم.
من، زنم با احترام به : مادرقمی من سلیطه نیستم
زنم
شیخکِ پلشت
هرزه چشمِ ِبد سرشت!
آنکه دختران ِ تیر ه بخت را
به قرص نان و سرپناه
درجوارمرقدِ امام ِهشتمش
به رختخواب خوک می کشد،
سلیطه است!
نسيم خاكسارروایت معصومیتهای زخم خورده (نقد و نظری بر مقامات متن تازه ترین کتاب مرضیه ستوده) از نکتههای قابل توجه دیگر در این رمان تاخیر در بیان معنای نشانههاست. مثل فکر کردن و اشاره به تبعیضهای ناعادلانه در قوانین دولت کانادا در ارتباط با مهاجران و تبعیدیان، که به شهاب سنگ میرسد و تاریخ خونین بومیان، یا از بیماری مسیح پسرش، به دنیای مادرانه و معصومیتهای آسیب دیده در این جهان و از مهدی و دردها و جان مهربانش به شفابخشی وجود زن و از درماندگی و ویرانی ممدو یا کاکلی از آسیب های زندان، به قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی.
طاهره بارئیسرو سهی بر مرکز سفره هفت سین امروز هفت سین شد مال کالیفرنیا
و کاج را نشاندند در مرکز سفره
تو فریاد میزدی کریسمس همان یلداست
و کسی نمی شنید
می گفتی از میترائیسم بجا مانده
مرضیه شاه بزازرو به جنوب سالت که کهن گردد
چون آفتابگردانی در مه، به سوی هر سایه سر می چرخانی وُ
طبلِ سلام می نوازی
پر از قصه می شوی، تکرار غصه ها!
مجید نفیسیزمان هنگامی كه زمان بر ما فرود میآید
خود را در تاریكيِ شب پنهان میكنیم
اما كفهای سفیدِ دریا به ساحل میریزند
ما هراسان در چشمهای یكدیگر مینگریم
و بیهوده دستها را در جیبهای پشتِ شلوار قلاب كرده
وانمود میكنیم كه هیچ اتفاقی نیفتاده است.
رسول کمالسالاران میهن زلفکان در باد
وُ
سینه ها فراخ
زره از عشق بر تَن
و
برلب ترانه ای
مادران بر درگاه
رضا بی شتابهنگامۀ عاشق شدن آمد
هنگامۀ عاشق شدن وُ گاهِ بهارست
بیایید وُ ببینید در آیینه نگارست
آوازِ پر وُ بالِ زمان قهقهۀ عشق
کوکست دلِ سازِ زمین مهر نثارست
مهدی استعدادی شادغصه میخوریم چاق میشویم و یا با غمباد فربه؟ باری. از مسئله مبارزه با پژمردگی بگذریم که به دههها در غرب با قرصهای ضد افسردگی با آن مقابله میشدهاست. اینجا نگاهی گذرا به ملال و برنامه های تفننی و سرگرم کننده رسانه کنیم. سرگرمی که نه فقط کمکی به رشد آگاهی عمومی نمیکند و درصد بازتولید مرده ریگ گذشته و خرافات است، بلکه سیاهی لشگری پخمه را نیز زیر عنوان «سلبریتیها» (خود نمایان) رو دست جامعه میگذارد. سیاهی لشگری که با ادا و اطوارهای مبتذل و قر و قمیشهای بُنجل بیشتر بارخاطر است تا یار و یاور. آنهم بدین بهانه که اولیای امور خواستهاند در سطح جامعه با ملال مبارزه کنند.
حسن جلالیشبِ زمین، دنیایِ مسخره
در دستانِ آدمکهای مسخره است
دلقکها راه افتادند
کرکسها لاشه ها را می بلعند
سیاهی از چشمانم دور نمی شود
به کبودی می زند
کبودی به سرخی
لیلی پیشداد جایی که آدم های خوشبخت سقوط می کنند بازخوانی رمان«سقوط آدم های خوشبخت» اثر رکسانا حمیدی نویسنده در واقع به بازنمایی گوشه هایی از زندگی امروز ایرانی پرداخته و روشن بینانه زخم های زندگی فردی و اجتماعی امروزه روز ایران را از دیدگاه زنی جوان و تحصیل کرده و آگاه از طبقه ی متوسط تصویر کرده است. رمانی اجتماعی با صدایی زنانه که می تواند کوره راه انقیاد محض را به روی آیندگان مسدود سازد.
اسد سیفانقلاب و تبعید؛ تجلی وقاحت و جنایت در «خودسر» بهرام مرادی «خودسر» داستان کسانیست که در حکومت نوپا، رخت اسلام بر تن کرده، میکوشند شریانهای اقتصادی و اجتماعی جامعه را تصرف کنند. داستان به «تیپوتاپ زدن کرگدنها»، و «چرب کردن سبیلها و شکستن شاخها»ست. داستان زندگی انگلی کسانیست که صاحب قدرت شدهاند و میکوشند در باندبازیهای خویش رقیبان را از هستی اجتماعی حذف کنند. داستان برنتافتن قانون و خودسری در تبهکاریها.
سيروس"قاسم" سيف«کلام هشتم از حکایت قفس» شهين، از دانشجويان دانشکده ی فنی است و هوشنگ، دانشجوی معماری دانشکده ی هنرهای زيبا است. در روزهای برف دار زمستان، به هنگام حمله با گلوله های برفی، به دانشجويان ديگر دانشکده ها و بخصوص به دانشجويان دانشکده ی هنرهای زيبا و ادبيات که ظاهرا، از سر شوخی و بازی است، اما در واقع، حمله ی متحد - کمونيست ها و مسلمانان، به کفار ومروجين خصلت های خرده بورژوائی است!- شهين، رهبری حمله کنندگان دانشکده های فنی، حقوق ، پزشکی وعلوم را به عهده می گيرد و اگرهم، کار به دعوا بکشد تا آخر خط می رود و يکدفعه هم، با سرش زده است توی دماغ همين هوشنگ که رهبری برف بازان دانشکده های ادبيات و هنرهای زيبا را برعهده داشته است که البته، با پا درميانی ديگر دانشجويان، صورت همديگر را بوسيده اند و آشتی کرده اند و تمام شده است.
استیون دان در موزه تاکسیدرمی قهرمانان نظامی ترجمه علی اصغر راشدان داوطلب شدم. هفته ای سه زور از کار معافم می کند. به عنوان وظیفه اضافی در برگه لاف زدنم، خوب به نظر میرسد. دهلیز آینه ای، بر فراز جای پارکینگ آسفالت گران قیمت است، باریک شدن به یک راس، جای خود را به نمای سفید براق چهار بالش می دهد، یک صلیب. در هر طرف دایره ایست از میله های پرچم، با پرچم های آویزان. رو به رو، روی یک پلاک نوشته:
« این پرچم ها، به افتخار قهرمان هائی که زندگی شان را در راه آزادی دادند، برای همیشه نیمه افراشته خواهند بود. »
|