علیرضا عسگری

سر نخ!
«دادگاه رسمی است ٬ لطفاً سکوت!»

به جان خودت
نمی شود آقا
رفت دنبال سر ِ نخ
یکهو دیدی
به طرف خود ِ آدم
کج شد
سرش



satwat.jpg
محمد سطوت

دراکولا در بیمارستان

صبح روز دوم درست سر ساعت پنج و نیم، بازهم سر و کله همان پرستار برای گرفتن خون پیدا شد - ساعت دیواری که روبروی تختش بدیوار نصب شده بود دقیقا" پنج و نیم صبح را نشان میداد - که چون روز قبل همچنان لبخند مرموز خودرا بر لب و چشمان درشت و سیاهش را بر او دوخته بود.




shahrokhi.jpg
مهستی شاهرخی

شاپرکم برگشته!

شاپرک تازه از ایران برگشته و تلفن زده تا خبر بازگشتش را بدهد. صدایش که مثل صدای زندگیست شادم کرد. پرسیدم: چه خبر؟....
باز از گرانی گفت و این که همه اش توی خانه بوده و در گرما جایی نمی رفته و آهان! که در اولین روز ورودش به ایران، توسط گشت توقیف شده!...



vida-farhoudi.jpg
ویدا فرهودی

شـب ( ۲ )

می گـشاید روز را دروازه ی فردا شدن
تا که برهستی دمــَد عیسا دم ِ برنا شدن

روشن است او را مسیراستوار زندگی
گر چه گاهی می روَد تا ورطه ی یلدا شدن



rashel.jpg
راشل زرگریان

تحمیل

داستان کوتاه (قسمت اول)

مادر مایا به تختخواب اونزدیک می شود وبه مایا می گوید که باید عجله کند. امشب عروسی اوست وباید به میکوه برود. (حمام مخصوصی که شبیه به استخری عمیق دارد. درآئین یهود قبل ازبرگزاری جشن ازدواج,عروس باید درآنجا آبتنی کند). مایا دختری 21 ساله, چشم وموی قهوه ای رنگ , پوست روشن, جذاب وقد نسبتا" بلند. اوازیک خانواده مذهبی, نامزد ناتان ۲۵ ساله, مو وچشمان مشکی, پوستی نسبتا" تیره همچنین ازیک خانواده مذهبی است.



علیرضا عسگری

سخنرانی

ایستاده
بر سکویی
بالاتراز تراز چشم ها
و بالاتر از سر ها و شانه ها
عبور باد بر چهره وُ
عرق نشسته بر تنش
از خاطرش میگذرد



n-afshari.jpg
نادره افشاری

من آدم مهمی ام!

ن همسایه تا اشكم را درنیاورد، ولكن نیست. ساعت شده است یازده و بچهها ـ بی آنكه بتوانند شب بخیری بگویند ـ به خواب ناز جوانیشان فرو رفتهاند، و نسیم جوانی، تورش را كشیده است روی تنشان، و همهی تنشان خواب است، و مرا كه میروم تا معصومیت چهرهشان را ببوسم، با نگاهی بدرقه میكنند كه: «شب بخیر مامان، خوب كار كنی!»



reza-maghsadi.jpg
رضا مقصدی

با «لنگرود ِ » چشمش

وقتی که در برابر او ماندم
اندوه ِ خاطرات ِ پریروزین
از دوردست ِ ساحل ِ « چمخاله » جان گرفت .
دریا
پاروزنان ، کنار ِ دلم بنشست.



ardeshir-mohasses-s.jpg
داگلاس مارتين - نيويورك تايمز

اردشير محصص كاريكاتوريست ايرانی
در سن هفتاد سالگى در گذشت!

برگردان به فارسى: ناصر مهاجر

ردشير محصص هنرمند ايرانى اى كه از سال ها پيش در آمريكا سكونت گزيده بود، هنر كاريكاتور را به طنز سورئاليستى سرزمين بومپيش فرارويانده بود و كارهايى آفريده بود هم ژرف و هم همه پسند - شاه ها، ملاها و شهروندان عادى كشته و مثله شده ى كه نفس آدم را مى گيرند، عناوين كنايه آميز و واگشت هاى به شكل هاى هنرى كهن و به سبكى ويژه- در نهم اكتبر در مانهاتن درگذشت. او هفتاد سال داشت. بنا به گفته ى دوستش نيكى نوجومى، سبب مرگ سكته ى قلبى تشخيص داده شده است.



bishetab.jpg
رضا بی شتاب

به حرمتِ ایران

با هر نفسی من ز تو پاینده به پاییز
پاداشِ من از خصمِ تو بر پَر همه تیر است
آن کو که به عشقِ تو شودِ شاخه ی روشن
بر هر دو جهان حجتِ جانانه و میر است




shahrokhi.jpg
مهستی شاهرخی

چندهمسری در ادبیات ایران

چندهمسری در ادبیات ایران، را به طور مثال در"خسرو و شیرین" نظامی داریم، توجه داشته باشید که چون در ایران آقایان همیشه مقدم اند، اسم خسرو خان قبل از نام شیرین خانم می آید، در داستان "خسرو و شیرین" زنهای دیگر همه در مه و غبار به سر می برند و فقط از مریم می شنویم و دسیسه هایش برای ملکه و یا سوگلی شاه باقی ماندن و سر به نیست کردن هووها.



sara-khoozi.jpg
سارا خوزی

« هـا »

نام ها که نام نباشند
نباشند نام ها
هـا
چهره ها که از خود بگریزند
بگریزند از خود چهره ها
هـا



gholahosseibeigi1.jpg
غلام حسين بيگي(ح- هادی)

آن‌ها هم...

دست هایش را توی آب كرد و بیرون آورد. آب از روی پوست دستش ریخت پایین. همه جایش تر شده بود، پوستِ زمخت و چرك آب را قبول نمی كرد. دست هایش را به هم مالید و قطره های چرك آب را سر انگشتانش دید كه توی جوی می چكید. بلند شد خواست برود جایی كه بتوانند او را ببینند و سر كار ببرندش. هر كجا كه می ایستاد افسوس جای دیگری را می خورد. نمی دانست كجا برود و چه كار بكند. بوی لباس كهنه بود و صورت های پر ریشِ آفتاب سوخته. صورت های صافِ بی گوشت و مو و چشم های گرسنه.




satwat.jpg
محمد سطوت

شانس زنده ماندن

رحالی که فکر می کرد با نوشیدن یک قهوه داغ و قدری استراحت می تواند بخانه بازگشته خودرا برای مصاحبه فردا آماده نماید آهسته و بدون شتاب به راه افتاد، هنوز به خط وسط خیابان نرسیده بود که ناگهان متوجه شد دو اتومبیل با سرعت هرچه تمام تر شانه به شانه هم به طرف او می آیند و با او کم تر از یک متر فاصله دارند. زمان کوتاه و راه گریزی هم نبود، ضربت برخورد چنان شدید بود که تا چند متر دورتر از محل تصادف پرتاب شد.



esfahani.jpg
محمدعلی اصفهانی

چهارده سال، پس از شهادت دوازده هزار کبوتر

و حالا، دوازده هزار کبوتر را، دوازده هزار بار تکرار دوست داشتن و دوست داشته شدن را، سر بريده اند اين بی شرف ها.
به بزرگداشت کبوترانِ شهيد، اين در خون تپيدگان عشق، کبوتربازان، در الوان قدسی رنگين کمانِ پس از توفان نوح، آسمان را پُر از پرواز کبوتران خواهند کرد!



n-afshari.jpg
نادره افشاری

فرهنگ واژه ها حالش خوب نیست!

با فرهنگ واژه ها موافقم... آنهایی را که زبانشان را بلد نیستند، بفرستیم کلاس اکابر... کلاس اول اکابر... از این هم بدتر... بفرستیمشان مکانیکی... کارگر مکانیک شوند که اینقدر با نابلدیشان فرهنگ واژه ها را به روغن سوزی نیاندارند... بنزینش را تمام نکنند... بکسه باد نکند... وای بیچاره فرهنگ واژه ها...



nafisi.jpg
مجید نفیسی

سه قدم با مادام ایکس

سبک غالب داستان های این نویسنده ی ما "واقعیت گرایی ادبی" است به این معنا که او با نثری بی پیرایه به توصیف رویدادهای داستان می نشیند بی آن که چون روزنامه نگاران در بند داده های عینی باشد. اگرچه مهرنوش در برخی از داستان هایش از شگردهای "سیلان ذهنی" استفاده می کند ولی در این راه مانند برخی از پیروان ایرانی جیمز جویس، ویلیام فالکنر، مارسل پروست و مکتب "واقعیتگرایی جادویی" به افراط کشیده نمی شود، زیرا می داند که دست آخر، کار یک داستان نویس، ارائه ی یک داستان خوب است و نه به رخ کشیدن مهارت های حرفه اش.



kanoon.jpg
کانون نویسندگان ایران:

دفاع از آزادی بیان کسب و کار ماست

دیری است که به شیوه های گوناگون می کوشند کانون نویسندگان ایران را از انجام تعهدی که در دفاع از آزادی اندیشه و بیان دارد بازدارند... ضمن جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد شاعر آزادی، احمد شاملو، چند تن از اعضای کانون را احضار کردند و مورد بازجویی قرار دادند. هم زمان، با احضار یک عضو برجسته کانون هشدار داده شد که کانون پا را از گلیم خود فراتر نگذارد.
ما نویسنده ایم و دفاع از آزادی بیان کسب و کار ماست. ما مرعوب شدن در مقابل این تهدیدها و برچسب های بازدارنده و دست کشیدن از آزادیخواهی را در شأن هیچ نویسنده و اهل قلمی نمی دانیم؛ به منشور کانون نویسندگان ایران پایبند خواهیم ماند و همچنان از آزادی بیان دفاع خواهیم کرد.



mohasses.jpg
محمود کویر

من اردشیر محصص هستم!

اردشیر سه ساله بود كه به همراه برادر بزرگترش به تماشای سریال مشهور «بلای جان نازیها» رفته بود، زمانی كه از سینما برگشت در منزل از او درباره داستان فیلم سوالاتی كردند و چون او نمی توانست ماجرای فیلم را شرح دهد آن چه را دیده بود روی كاغذ طراحی كرد. این اولین طراحی محصص بود و آغاز راهی كه بعدها او را به مشهورترین طراحان ایران و جهان مبدل ساخت.



bijan-baran.jpg
بیژن باران

میهن

گستره تو: از ازل تا ابد؛
از فلق تا شفق؛
از نخل های زابل تا یال های تفته زاگروس.

ساکنان از خاک تو برخیزند؛
برآن برآنند
درآن فروشوند.



اردشیر محصص از میان ما رفت ...

بدرود!

اردشیر مهرداد

اردشیر نقد بیرحم نگاهی بود که از دیدن مانده است. او زیبایی را دوباره کشف کرد و ازانحصار زیبایی درآورد. نهراسید پرده ها را بالا زند و تصویر هول را بر آن چه زیبایی پنداشته میشود نقش زند. نهراسید در پنهان ترین لایه های آن چه زشت خوانده میشود به جستجوی چیزی زیبا بر آید. او زیبایی را از زندان قراردادها و تناسبات مرده در آورد و در حرکت و جنبش زنده بدان معنایی دوباره بخشید.



shahrokhi.jpg
مهستی شاهرخی

ایرن

ایرن ملکه برف های ذهن من است. سرد است ولی گاهی هم با همان سرما مهربان می شود. به قول حافظ "عشق سرد"ی دارد. توی ذهن من، ایرن ملکه ی دانمارک است. دانمارکی که در آنجا دور شومینه یا حلقهای از آتش می نشینند و داستان های هانس کریستین آندرسن را می خوانند. دانمارکی که سرد است ولی مجسمهی زن عریانی بر فراز کپنهاگ، هیچوقت سردش نمی شود. ایرن ورزشکار است و شناگر. بلندبالاست و هر روز مانند ملکه ای سوار بر کالسکه اش، او به دوچرخه اش رکاب می زند تا به سر کار بیاید.



azizi.jpg
بيانيه ۷۰ تن از اهل قلم

ما، عزيزی بنی طرف را می شناسيم

ما، يوسف عزيزی بنی طرف را می شناسيم. اين نويسنده، مترجم و روزنامه نگار طی سی وپنج سال گذشته، کاری جز پژوهش و داستان نويسی و ترجمه نداشته است. او عضو خانواده بزرگ نويسندگان ايران است.
ما، استفاده از آزادی بيان را حق ايشان می دانيم و براين باوريم که وی در جريان حوادث فروردين ۸۴ شهر اهواز، جز انتقاد و ابراز ديدگاه های خود جرم ديگری مرتکب نشده است و خواستار تبرئه ايشان از اتهام های وارده هستيم.



sahar.jpg
م. سحر

دربارهء یک اتفاق به ظاهر ساده:

باری شهر قم متأسفانه از آنجا که پایگاه و پادگان اهل جهل و تزویر است بیش از شهرهای دیگر ایران استعداد این را دارد که گروهی از اهالی آن آلت دستِ متحجرین و مستبدین سنگدل قرار گیرند و حتی دست به جنایت آلایند و پنجه در خون هم میهنان خود فرو برند و آلودگی این دستها با امضاء نهادن زیر چنین طومارهایی ست که آغاز می شود !



bishetab.jpg
رضا بی شتاب

آزادی به شرطِ چاقو

موجِ جنبندة جمعیت به وجد آمد. سرداری ظفرمند را كه همریش رهبر بود، و روی دستهایشان بالا و پائین می پراندند، در هوا رها كردند. به پیشباز پیشوا شتافتند. زیارتنامه خوانها، تند تند تخمة آقتاب گردان را با پوست می بلعیدند و دعا می خواندند. كاغذ های مرده باد و زنده باد، در باد شنا میكرد. آسمان رعد و برق می زد و نمی بارید. دُگمها، دگمه ها را تا زیر گلو بستند.