هورا
سوت
هورا
کف
به سیاهی می زند جمعیت.
ایستاده
بر سکویی
بالاتراز تراز چشم ها
و بالاتر از سر ها و شانه ها
عبور باد بر چهره وُ
عرق نشسته بر تنش
از خاطرش میگذرد
هوای آزادی
هنگام ِ موعود بوسه و باران و برابری
لبخند بر کنج لب
نگاهی به افق
یاد آنان که گذشتند
این همه سال
از معبر آتش و خون
لبخند بر کنج لب
نگاهی به جماعت منتظر
هورا
کف
سوت
هورا
هورا
و چهار پایه زیر پایش را خالی می کند !
علیرضا عسگری – مهر ۸۷
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد