logo





سماع مهرگانی

چهار شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷ - ۰۱ اکتبر ۲۰۰۸

محمود کویر

kavir.jpg

آهای!

می شود کمی کنار بروید!
کفشدوزکی
دارد اینجا
قدم می زند
در کوچه های پاییز.
*
جشن مهرگان است. جشن مردم و گندم . نارنج و ترنج. خنده های پسته و ناز انار.
انار!انار! کوچه باغ های انار و کفشدوزکان بی قرار!
جشن برگ و رنگ.جشن شادمانه ی مردمان بر خرمن های زر.بر باغ های طلا.
شگفتا که در سیصد سال پس از تازش تازیان بیش از هر زمانی، شاعران میهن دوست ایران از این جشن سخن گفته اند و با تسلط کامل ترکان و تازیان این جشن در محاق فراموشی افتاده است.
دردانه و نوبرانه در این جشن بزرگ، من نیز از خرمن شعر و باغ شاعران برایتان دانه دانه و خوشه خوشه شادی و شور آورده ام.سماع شاعران است بر خانقاه پاییز! بنوشید که نوشتان باد شراب شعر. نوش جانتان باد انگورهای شعر.
و چنین است بانگ نوشانوش شاعر طبیعت و زیبایی؛ منوچهری:
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد
میخوش آید خاصه اندرمهرگان بر بانگ چنگ
خوش بود بر هر سماعی می، ولیکن مهرگان
بر سماع چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ
مهرگان جشن فریدونست و او را حرمتست
آذری نو باید و می خوردنی بیآذرنگ
***
ملکا، جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خز به جای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد
مورد به جای سوسن آمد باز
می به جای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان
می به بخت تو نوجوان آمد
رودکی
**
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد
نه ازین آمد، بالله نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد
مهرگان آمد، در باز گشائیدش
اندرآرید و تواضع بنمائیدش
از غبار راه ایدر بزدائیدش
بنشانید و به لب خرد بخائیدش
خوب دارید و فراوان بستائیدش
هر زمان خدمت لختی بفزائیدش
خوب داریدش کز راه دراز آمد
با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد
سفری کردش و چون وعده فراز آمد
با قدح رطل و قنینه به نماز آمد
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد
نگرید آبی وان رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامعهی عتابی
پر ز برخاسته زو، چون سر مرغابی
وان ترنج ایدر چون دیبهی دیناری
که بمالی و بمالند و بنگذاری
زو به مقراض ارش نیمه دو برداری
کیسهای دوزی و درزش نپدید آری
وانگه آن کیسه ز کافور بینباری
در کشی سرش به ابریشم زنگاری
نار مانند یکی سفر گک دیبا
آستر دیبه زرد، ابرهی آن حمرا
سفره پر مرجان، تو بر تو و تا بر تا
دل هر مرجان چو لؤلؤکی لالا
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگکی در سر او پیدا
نگرید آن رز، وان پایک رزداران
درهم افکنده چو ماران ز بر ماران
دست در هم زده چون یاران در یاران
پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران
برگهای رز چون پای خشنساران
زرگون ایدون همچون رخ بیماران
***
برخیز هان ای جاریه، می در فکن در باطیه
آراسته کن مجلسی، از بلخ تا ارمینیه
آمد خجسته مهرگان، جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و اقحوان، آورد از هر ناحیه
گلنارها: بیرنگها، شاهسپرم: بیچنگها
گلزارها چون گنگها، بستانها چون اودیه
لاله نروید در چمن، بادام نگشاید دهن
نه شبنم آید بر سمن، نه بر شکوفه اندیه
نرگس همی در باغ در، چون صورتی از سیم و زر
وان شاخههای مورد تر چون گیسوی پر غالیه
وان نارها بین ده رده، بر نارون گرد آمده
چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه
گردی بر آبی بیخته، زر از ترنج انگیخته
خوشه ز تاک آویخته، مانند سعد الاخبیه
شد گونه گونه تاک رز، چون پیرهان رنگرز
اکنونت باید خز و بز گردآوری و اوعیه
بلبل نگوید این زمان، لحن و سرود تازیان
قمری نگرداند زبان، بر شعر ابن طثریه
بلبل چغانه بشکند، ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه
انگورها بر شاخها، مانندهی چمچاخها
واویجشان چون کاخها، بستانشان چون بادیه
منوچهری

**
سرای تو پر سرو و پر ماه و پر گل
ز یغمایی و چینی و خلخانی
همایون و فرخنده بادت نشستن
بدین جشن فرخندهی مهرگانی
به تو بگذرد روزگاران به خوشی
دو صد جشن دیگر چنین بگذرانی
فرخی سیستانی
**

فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بیاندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
می روشن و چهرهی شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
اگر یادگارست ازو ماه مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
ورا بد جهان سالیان پانصد
نیفکند یک روز بنیاد بد
فردوسی
**
گاه آن آمد که باد مهرگان لشکر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نسطوریان بر سر کشد
زان که سیسنبر چو نمامست و نرگس شوخ چشم
هر دو بدخو را همی در زر و در زیور کشد
افسر زرین همی بر تارک نرگس نهد
گوشوار زمردین در گوش سیسنبر کشد
باز نیلوفر که زاهد روی و صوفی کسوتست
چون دل او سوی شاه و شمع هفت اختر کشد
از پی آن تا ببیند چهرهی شاهد درو
چادر سیمابگون در روی نیلوفر کشد
سنایی
**
گرچه نیسانم خزان آرد من اندر ذهن و طبع
آتش نیسان نه بل کاب خزان آوردهام
من سپهرم کز بهار باغ شب گم کردهام
روز نور آیین ترنج مهرگان آوردهام
خاقانی
**
با آغوشی از برگ های پاییزی.و با همنوایی با مسعود سعد در آستان مبارک مهرگان:
روز مهر و ماه مهر و جشـن فرخ مهرگان

مهر بيفزای نگار ماه چهر مهربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر

مهربانی کن به روز مهـر و جشن مهـــرگان

جـام را چون لاله گـردان از نبيد باده رنگ

ونـدر آن منگر که لاله نيست اندر بوستان
**
این نیز شعری از من.شال کشمیر است برای پاییزان شما:

شال

با کمی پاییز
ویک دوبیتی سبز
برایت شالی بافته ام...
تا که بیایی.
**

شاد شاد شادان باد ایران آباد و آزاد!
سبزباشید


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد