مرضیه شاه بزاز هارمونی انگشتانِ چیره ی آتش بر آرشه ی آب
آب، بیتاب
سواران،
خون ماهیان در رگ،
طاهره بارئیهراس کودک عقل در گذرگاه های جنون خانۀ عقل کجاست
آبشار شعور پای کدام کوه لبریز است
در تیررس نگاه کدام پنجره غنوده
مرغزار یکدست حقیقت ؟
حمید اکبری«همه چیز زنجیری تمام نشدنی از اشتیاق است» یادداشت و برگردان شعری از رابرت فراست به یاد فرهنگ فرهی نخستین برچسبی که بر انسان می خورد نام اوست! یک فرضیه وجود دارد که به «جبر نام» مشهور است و دلالت بر این دارد که افراد جلب حرفه و مشاغلی می شوند که با نام آنها سازگار است. چه بسا نمونه بارزی که دال بر درستی این فرضیه دارد، بزرگمرد زنده یاد ما، فرهنگ فرهی است. او همه عمر خود را صرف کار فرهنگی و اعتلای فرهنگ ایران کرد. نام و کار و حاصل زندگی اش، چیزی جز فرهنگ ورزی نبود.
مهستی شاهرخیبرای سجاد می گرید محرم است دیگر
تک و تنها در سالن حسینیه درندشت لواسان نشسته است
و به نوحه مداح میلیادر خویش گوش سپرده است
بر سوگ سجاد می گرید
رضا اغنمیمردگان سرزمین یخ زده نقد و بررسی کتاب قدرت اندیشه واقتدارقلم وآگاهی نویسنده، ازشکل گیری دوران هستی وتکامل انسان، دراین اثر کم نظیرشگفت انگیز است. تا جاییکه برخی ازروایت ها، بعنوان مثال (مترسک ها وکلاغ ها)، یا سرآغاز داستان (مردگان سرزمین بخ زده) ص ۴۵ و (آن دیگری) و... بر این باورم که نویسنده روایت ها، تلفیقی ازحوادث زمان، اسطوره های تاریخی وپدیده های قدرتمند و بنیادی هستی راُ درهم آمیخته تا، اقتدار تکامل را، فارغ از باورهای مرسوم دینی و سیاسی، نشان دهد. نشانه ها زیاد است و دلیری وشجاعت ش ستودنی.
ابوالفضل محققیکسی در تاشکند وقت آزاد نداشت! "مهاجرت" بخش چهلم عواطف گذشته، دوستی هائی که به سالهای قبل از انقلاب و سپس به روزهای انقلاب می رسید، از مجموعه ما یک خانواده ساخته بود. روابطی دوستانه و خانوادگی، یکدیگر را می شناختیم و با سرنوشتی و عقیده ای مشترک دور هم جمع شده بودیم. داشتن مقام و موقعیت تشکیلاتی شاید برای برخی افراد بسیار مهم بود، اما این اساس کار را تشکیل نمی داد. مبنا، فکرایدئولوژیکی بود که تمام وقت ما را در چنبره خود گرفته بود. به جرئت می توانم بگویم که تمام زندگی کسانی که من میشناسم، در این عبودیت نسبت به دینی که به آن معتقد بوده ایم، گذشت و میگذرد.
ابوالفضل محققینگاهی به گذران زندگی رهبری در تاشکند "مهاجرت" قسمت سی نهم ماندن یک هفته ای در تاشکند ودیدن از نزدیک زندگی روزانه رهبران برایم بسیار جالب بود .تمامی رهبری سازمان عمدتا در دو محله "سوری وستوک" و "ت.ت.ز" که مخفف شده حروف اول تراکتور، کارخانه و تاشکند بود زندگی می کردند . منطقه ای در جوار یکی از بزرگترین کارخانه های تراکتور سازی شوروی سابق. کادر ها در منطقه "نوی پوت "یا نام دیگرش "بازار برنج"سکونت داشتند.
ابوالفضل محققیمیهمان تاشکندی ها "مهاجرت "بخش سی وهشتم من در تاشکند می مانم اکثر خانواده ها دوستان سالیانند!فرصت وغنیمتی است دیدارآنها. تاشکند شهری که از همان دیدارنخستین دل برآن بستم .عطری ناشناخته وتاریخی من را در کوچه وبازارهای قدیمی آن بدنبال خود می کشید .گوئی قرن ها قبل در آنجا زیسته بودم. نورهای روشن رقصان درمیان شاخ وبرگ های ختان تبریزی ،سپیدار مانند یک جادو سحرم می کرد.
س. سیفیرمزگذاری ساعدی در داستان «دو برادر» غلامحسین ساعدی در داستان کوتاه- بلندِ «دو برادر» شخصیتسازی سنتی از قهرمان داستان را نادیده میگیرد تا واکاوی ویژگیهای فردی آدمهای داستان را قدر بداند. با این همه، قهرمانان او هرگز نامی با خود به همراه ندارند. چون نمونههای فراوانی از این قهرمانان داستانی را میتوان در هر جایی از جامعه یافت.
رضا مقصدیشادا که رنج ما
فریاد را به خانه ی بیداد، بُرده است. ما کُشته می شویم به یک آه ِآینه.
ما کُشته می شویم به یک بُغض ِآفتاب.
ما کُشته می شویم به داغ ِ بلند ِ باغ.
علي محمد اسکندری جوگوته، شاملو و داوری تاریخ جنس و خمیره زبان استتیک یک سرزمین "واژه" نیست بلکه گوته، پوشکین و حافظ است. تعریف کلیشهای از زبان نیز که "ابزار" ارتباط است هیچ ارزش و معنای زبان بلاغی را نمیرساند. این زبان محاوره که همانند کالای تبلیغاتی مصرف میکنیم در واقع در زندان زبان از ما بیگاری میکشد. سراشیب فرهنگ آنجاست که زبان "اُبژه" شود و شاعر و نویسنده هم سوژه (فاعل) شوند. اینجا به سبب این جدایی، واژه دیگر پارهای از شاعر یا جنس و خمیره او نیست. برپایه این "نیهیلیسم" زبانی، شاعر و نویسنده دیگر پروای "هنر" ندارند و با آثار جعلی (وُلگاریسم) دامن فرهنگ را آلوده میکنند.
شهریار حاتمینوید آه از این روزهایِ چون شبِ ما
آه از این روزگارِ پُر تبِ ما
آه از این اژدهای بی سر و پا
آه از این جانیانِ بی پروا
که سحر را به خون بیالودند
مینا اسدیطلعت بصاری درگذشت نیازی نمیبینم که او را دکتر و استاد و شاعر و پژوهشگر بنامم و شرح اوصاف او را در خطابهای بخوانم. با طلعت بصاری در مدرسهی عالی دختران آشنا شدم. پیش از آنکه به دانشکدهی روزنامهنگاری بروم دو سال در آنجا درس خواندم. او استاد بود و من شاگرد. ساده ، مهربان و دلداده به انسان بود. بسیار زود جذب او شدم. پس از آن که در رشتهی مورد علاقهام پذیرفته شدم، دیگر با او دیداری نداشتم. میدانستم که چه میکند و کارهایش را دنبال میکردم. اما شور و شورش جوانی، مرا به سمت و سوی دیگری کشید و در دنیای تازه غرق شدم. سالها پس از آن در استکهلم در خانهی برادرش، به دیدارش رفتم. از آن پس دوستی ما ادامه یافت. گفتگوهای از راه دور. او در آمریکا و من در استکهلم.
علی اصغر راشدانختنه سوران سرشب، مشتری های پاچراغ زن ملاحجی بیشترشان آمده اند. زن ملاتوبلنداطاق شش درچهار، پاهای ورم آورده ش رارونهالیچه درازکرده، پشتش رابه مخده ی چسبیده به دیوار تکیه داده، با نوک انگشتها و دستهای هر دو دست، پاهای ورم آورده ش را می مالد و نک ونال می کند.
بهمن پارساآفتابِت کو؟ آفتابت کو، تا از پسِ اینهمه اَبر آید؟
چه واجب است تا پَس مانده گان
میزبان اینهمه بنفشه
اینهمه نسترن باشند
و نور از ایشان دریغ دارند؟
محمد بینش (م ــ زیبا روز )بیوَر اسب هان؛ مغز آن جوان که چنین هایهو گرفت
ماران ِ خسته بین؛ که چه سان در گلو گرفت
در جوی، خون دواندی و گویی :" مطهّرم"
وز آب ِ خون چگونه توانی وضو گرفت؟
ایریس رادیش آخرین چیزها ـ گفتوگوهایی در پایان زندگی برگردان: فهیمه فرسایی در بررسی آثار ادبی ـ هنری، آخرین نوشتههای آفرینندگان آنها جایگاهی ویژه دارد. این مجموعهها به نظر پژوهشگران، معمولا چکیدهی خرد و تجربهی این و آن خالق، نشانهی کمال و پختگی او یا نُمود گزینش راهی نو است. تحقیق در بارهی زندگی ادبی شکسپیر، به عنوان مثال، هنگامی همهسویه و کامل است که دو نمایشنامهی توفان و قصهی زمستان او را هم دربر بگیرد. دلیل: این آثار نه تنها نضج ادبی این نویسندهی بزرگ را به نمایش میگذارند، بلکه نمایانگر تغییر ژانر کاری او از تراژدی و کمدی، به رمانس و افسانهپردازی هم هست.
رسول کمال«قصه ی دراز شب»
و «تکاملِ بی پایان» نیمی ش خنده بود
نیمی اشک
نیمی روشنایِ عشق
نیمی ش زخمی از هزاره ها
شبِ آسمانش پُر بود
با چشمکِ ستاره ها
رضا اغنمیجستارهایی جامعه شناختی
درباره ی داستان های امروز درایران
ازبامداد خمار تا توکای آبی نقدوبررسی کتاب نویسندۀ هشیار زمانه، به درستی از دردهای پنهان و نا گفتنی اهل قلم واندیشه هموطنانش پرده برداشته واین معضل ریشه دار فلاکتبار ملی را با مخاطبین در میان گذاشته و در نخستین برگ های کتاب یاداور شده است که: بیشتر این جستارها و مصاحبه ها پیش ازاین درسایت ها و نشریه های گوناگون مانند زمانه، آسو، بی بی سی فارسی، رسانه های پارسی، اخبار روز و دوات منتشر شده اند.
علی رضا جبارینوید بامدادی! توهشیاری، توبیداری!
نوید بامدادانی!
توخورشیدی، توامّیدی،
به صبح روشن فردا،
ا. رحمانباید باران ببارد صدایم را می شنوی؟
صداها همه خسته و گرفته اند.
از کسی کاری برنمی آید.
همه خسته اند.
خودت را به بی خبری نزن.
می دانی از چه سخن می گویم.
ابوالفضل محققیامروز وقتی به پلنوم وسیع فکر می کنم "مهاجرت "بخش سی و هفتم براستی نیز چنین بود.د رتار پود هر تک تک شرکت کنندکان رنج یک مبارزه سخت و بی امان ، رنج سالها زندان وحال غربت ودوری اجباری خوایده بود اما سخت ترین رنج! سنگینی آواری بود که برروی یک جنبش انقلابی ،برروی تک تک مبارزان جوان یک نسل وسخت تر آز آن بر روی پیر گشتگان در غربت حزب توده آوار گشته بود.
طاهره بارئینقطۀ آخر قرار داد به استخدام دائم بازی در آمدم
از آنروز
روزِ "نمیدانم"
روزِ "به یاد ندارم"
روزِ" نمیدانم چه شد"
علی اصغر راشداناتوبوس تهران- بندرانزلی « انگار با این کرم کتاب بودنش، نوبرشو آورده، خیالات ورت نداره، در مقابل داشم، هیچ چی نیستی، تموم عمرشو تو کتاب استخون خرد کرده. واسه خودش یه ستون واورگانایزره. »
« لبامو گاز می گیرم که نزنم زیر خنده. »
« کجای حرفام خنده داره، داشی؟ »
ویدا فرهودینوید، جاودانه شد ببین که قهرمانمان،نوید،جاودانه شد
و در عزای سرخ او، جهان چه بی کرانه شد
و جابرانه عشق را، جنون چو تکه پاره کرد
شمیم خون ز دست او، به هر کجا روانه شد
|