۳
شهر در دنیای مدرن شکلی دیگر به خود میگیرد: نوعی خاص از پوشاک، مدلی از اتوموبیل، آرایشی ویژه، نمایی از یک ساختمان، شکلی تازه از پخت و پز، یک بشقابِ غذا بر میزی تزیینشده، گونهای از موسیقی، زبان تازه، ادبیات نوین و رفتاری جدید، همه و همه از دستاوردهای به ظاهر نامتجانسی هستند که در کنار هم میتوانند نمادهایی باشند در تشخیص و تمیز انسان و جامعه مدرن از انسان و جامعه سنتی، شهر از روستا و آگاه از ناآگاه.
آنجا که استبداد حاکم باشد، فرد از فردیت خویش بهرهای ندارد و فاقد سیمایی مستقل است. یا رعیتِ خان است یا بنده سلطان و یا سنت و دودمان. جنبش مشروطه قرار بود فردیت انسان را از این اجتماع و از این بند برهاند، به او حقوق و شخصیت عطا کند، و قانون ضامن و پشتیبان او در جامعه مدنی باشد. ادبیات نیز در همین زمان میخواست طرح نوین خود را در تبلور "فرد" اجتماعی تجربه کند.
در بهمن سال ۱۳۵۷ شهر تهران به تصرف انقلابیون جوانی درآمد که در کنار دانشجویان و کارگران و کارمندان، بخش عظیمشان را حاشیهنشینان، بیکاران و دستفروشان تشکیل میدادند.
"تهران، شهر بی آسمان" داستان مردیست به نام کرامت که میکوشد، همگام با انقلاب، همرنگِ جامعه شود. داستان در زمانی غیر خطی، از ذهن و زبان راوی، گاه از منظر اول شخص و گاه از منظر سوم شخص حکایت میشود. حوادث در هم میپیچند و کرامت میکوشد، خود را با جامعه وفق دهد.
کرامت همچون مراد خویش، شعبان جعفری، در پیش از انقلاب، پهلوان بود، جسم در زورخانه پرورده و بر نیروی تن افزوده است. جان اما به قدرت حاکم سپرده، فرمانبردار و حافظ تخت و تاج است.
پهلوانان زورخانه در کودتای ۲۸ مرداد به عنوان بزرگترین حامی قدرت حاکم، در دفاع از شاه، به خیابانها میریزند، قداره میکشند، شهر را قرق میکنند، چاکِ دهن باز میکنند، فحش سرریز میکنند، میشکنند، زخمی میکنند، میکشند، مینوشند و میخورند و در خیابانها یاعلی گویان جولان میدهند و نام شاه فریاد میکنند. پهلوانان ستایشگران قدرتند، تاج میبخشد و قدرت را محافظند.
کرامت لات است، لمپن است، زورخانه میرود، پهلوان است، نوچه شعبان جعفری است. کرامت در پی انقلاب رنگ به زمانه عوض میکند، لباس روزِ مسلمانی به تن میکند، به تجارت روی میآورد، لاتبازی به کنار مینهد، اما همچنان سرسپرده قدرت حاکم است.
زندگی کرامت در سه چیز خلاصه میشود؛ قدرت، زن و شکم. در پی انقلاب و در جانبداری از آن، او قدرت خویش را نه در عرصه لوطیگری و پهلوانی، بلکه در عرصه بازار حفظ میکند. در گذشته اگر از سفره دیگران انبانِ شکم پُر میکرد، حالا خود صاحب جیبی است که هر روز از پول پُرتر میشود. در دنیای امروز، به رسم زمانه، نمیتواند زنان بیشماری همزمان به بر داشته باشد، به ظاهر هم که شده تن به ازدواج میدهد، دختری به نام غنچه را به زنی میگیرد، صاحب سه فرزند میشود؛ یاسر، سمیه و میثم. اسمها اسلامی هستند و لباس روزمرگی در سیاست به تن دارند. نام همسر اما نشان از عالم سراسر کیفِ گذشته دارد. غنچه اگرچه آغوش امروز کرامت را گرم میدارد، اما به ذهن، همان اقدس، بتول، طلا، پری و صدها زنی دیگر است که سالهای پیش از انقلاب به کرامت کام بخشیدهاند و کرامت قادر نیست یاد آنها را از خیال خویش دور کند.
کرامت اسیر هرم قدرت است. نوچه دارد، ضعیف میکشد اما خود نوچه شعبان جعفری است. نظم فاحشهخانه و میخانه به هم میریزد، اما آستینِ کَت و دست شعبان میبوسد و به فرمان او جوی خون راه میاندازد؛ "تودهایها به خیابانها آمدند. آنها عینک و کراوات داشتند. قاطیشان زن بیحجاب بود. نان و دو سه چیز دیگر میخواستند. شعبان او را دست غلام سپرده بود. چند نفری را با چاقو لت و پار کرد. تانکها و زرهپوشها بعدتر به صحنه آمدند. نعش روی نعش خیابانها را خون گرفت. کرامت چاقو را بالای سر چرخاند. خون آدمیزاد به مشامش آشنا میشد. صبح زود با یک پنجسیری خودش را ساخته بود. این اولین اقدام خیابانی بود در یک روز گرم تابستان." (ص۳۵) هرجا که قدرت طلب کند، کرامت آنجا حضور دارد؛ "چنگهچنگه کاغذ از پنجره به خیابان میریختند. صندلیها را به سر آدمهایی میشکستند که میخواستند جلویشان را بگیرند. کرامت کارد سلاخی به دست عربده میکشید و تودهای میطلبید. غروب وقتی همه چیز را شکستند و سوزاندند، از صحنه جنگ عقب نشستند." (ص۷۷)
در آستانه انقلاب کرامت راه خویش از شعبان جدا کرده، به امیدی دل میبندد که در راه است. تهران یکپارچه شور و آتش است. از لمپنهای پیرامون حاکمیت نیز دیگر کاری بر نمیآید. انقلاب پیروز میشود و کرامت سر به راه انقلاب میگذارد و سر از مسجد و بنیاد در میآورد. او در حکومت نوبنیاد صاحب اعتبار میشود.
در واقع شهر تهران خود یکی از شخصیتهای اصلی این رمان است و به جزئی از آن تبدیل میشود. این شخصیت در پسِ داستان نهان است، به چشم نمیخورد، اما مُدام با سخنان و رفتار شخصیتهای دیگر داستان در ارتباط است. در پسِ متن ما شهری را میبینیم که دارد شکل میگیرد، خانهها تغییر شکل میدهند، خیابانها نو میگردند و مراسم آیینی شکلی دیگر به خود میگیرد و انسانها را میبلعد. تهران شهریست که در این داستان به عنوان یک مجموعه انسانی-تاریخی طرح میشود. رفتار تهران را میتوان در رفتار انسانهای ساکن آن دید. فضای شهر حالت تعلیق دارد؛ فقر، استیصال، رخوت و پریشانی، همه ریشه تاریخی دارند. نویسنده از پرداخت شخصیتهای رمان به روانشناسی آنها و جامعه نزدیک میشود و لایه دیگری از شهر را کشف میکند.
"تهران، شهر بی آسمان" داستان تهرانِ خشونت است، تهران فاحشهها، تهران همآغوشیها، تهران سراسر دلهره، تهران ترس و گریز، تهران برزخ که آدمیان همیشه در آن به خود میلرزند تا مبادا به گناه دچار گردند، تهرانی که همه گناهکارند، تهرانی که هر کس چند ماسک در دست دارد تا به وقت لزوم یکی را بر چهره نهد. داستانِ خیال است که با واقعیت گره خورده، تاریخ یک شهر است که به داستان درآمده.
در "تهران، شهر بی آسمان" لاتها بازیگران تاریخند. "تهران، شهر بی آسمان" داستان تلاش ماست در بنای دنیای نو. روایت نویسنده است از یک مرحله تاریخی کشور که لباس داستان به تن کرده. این دنیا را باید دوباره دید.